واقعیتِ درونَم🌔


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


https://telegram.me/BChatBot?start=sc-518678-bhtG4Gt
لینک ناشناس👈👉

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


I was a little bit lost, but I'm not anymore
I was a little bit hurt, but I'm not anymore
I was a little left out, but I'm not anymore
'Cause the tears fell down, but they don't anymore
I was a little messed up, but I'm not anymore
I was a little locked out, but I'm not anymore
I was a little far gone, but I'm not anymore
Yeah, it's alright now, baby, I got the cure🌻🌝




«یک عدد سحر» dan repost
نیاز دارم الان میدون تجریش تهران باشم و آش رشته بخرم بخورم.


ارغوان dan repost
بال در اوردن رویای همیشگی بچگیم..


ولی قطعا همه به یکی مثل ریحانه نیاز دارن تا باهاش ساعت ۷ و نیم صبح قسمت جدید اتک رو ببینن.


قلبم اکلیلی شد حقیقتا=)

#rii chann


چنل ارمیتا اینطوریه که:
از بین شاخه ها نور خورشید میتابه به صورتت اون افتاب طلاییِ خوش‌رنگ که چشمتو نمیزنه ولی گرم نگهت میداره و گاهی هوا ابری میشه و بارون میاد و تو زیر درخت خیس نمیشی..


No longer a child, you are the one
You can't deny what you have become
It can't hurt you
But it can eat you up inside

She said sometimes
You're asking yourself why
You feel you can't get by
You feel you're crawling on your knees...




(کمی از کاف‌) dan repost
اون نقطه که خودتم دلت واسه خودت میسوزه خیلی دردناکه...


واقعا خسته شدم از اینکه چند تا کار رو دارم باهم پیش میبرم و هیچ کدومشونم خوب نیستن.


چرا بعضی از آدم ها باید همه چیز گیرشان می آمد و بعضی دیگر هیچ؟ عادلانه نبود.


ترکیب خردلی و کرمی>>>


ولی اون لحظه ای که میری قطعه ی امتحان ترمتو توی یوتیوب گوش میکنی
و تازه میفهمی چقدر بعضی جاهارو اشتباه میزدی تا الان
و فقط ۱ روز و نصفی وقت داری درستشون کنی
ته بدبختیه.


تنها چیزی که بین مردم به طور عادلانه تقسیم شده یه حقیقت ناعادلانس.


(کمی از کاف‌) dan repost
کاش زندگیم مثل گوشیا و لپ تاپامون این سه تا گزینه رو داشت:
shut down
restart
sleep mood
آخریو میخوام.


روزهایم پر بود ولی اکثرا ناراضی بودم
چه بر من گذشته بود؟
شاید آنقدر درگیر رفت و آمدهای مکرر هرروزم شده بودم که گذر زمان از دستم گویا گریخته بود
فکر میکردم تنها با به اتمام رساندن تمامی آن کارها،در آخر،
خوشحال خواهم بود...
اما دوباره پس از وقفه ای نه چندان طولانی،مشغله ی جدیدی ذهنم را درگیر میکرد.
و برنامه ریزی جدید برای رسیدن به هدف پیش رویم برایم کاری خسته کننده شده بود.
تا آنکه روزی به خودم آمدم و جسم خسته ام را میان انبوهی از دستمال های خیس یافتم؛ناراحت کننده به نظر میرسید
اما نتایج خوش آیند تر از آن چیزی بودند که گویا فرصت تفکر به غمی که درونم غوغا کرده بود را نمیدادند،و این تنها نکته ی مثبت ماجرا نبود...

و من از این پس میخواهم بنشینم،میان همان تکاپو و گذر زمانی که خواه ناخواه راه خود را میرود
اما چه کسی میتواند مرا از هدر دادن زمانم سرزنش کند؟
آنم زمانی که آن را وقف رسیدگی به احساسات درونم میکنم!


بس شگفت است.آیا این قدیس در این جنگل هنوز نشنیده که [خدا] مرده است؟

#چنین‌گفت‌زرتشت


جوری که فقط کیانا میتونه یه کاری کنه وسط گریه کردنم بزنم زیر خنده>>>


انقدر حالم بده که حتی دیگه گریه کردنم کمکی بهم نمیکنه.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

39

obunachilar
Kanal statistikasi