اینروزها اسیر تصمیمهایی شدم که بر اثر جبر و لحظه گرفته میشن. قرار میزارم اما سر قراری که با خودم گذاشتم حاضر نمیشم، نتیجهش هم کم شدنِ ظرف عزت نفسم میشه. از هرکسی بهتر رویا ها و آمال و آرزوهام روی میز چیده شده اما توانایی چیدمانِ مرتبتر و بلند شدن رو ندارم. امروز چیزی نیست که سال آینده بخوام ازش یاد کنم، فقط میتونم جزوی از تجربه و روزگار به یاد بیارم. خسته شدم، جلو نمیرم، روابط رو حفظ نمیکنم، روی زمین کشیده میشم وتنها چیزی که معلومه و دیده میشه، منم که خیره شدم به میز چیده شده و تمام تلاشم رو میکنم که همه چیز مرتب تر شه؛ حتی اگر باران افقی بباره و عمودی راه بریم..