دلم کمی صبحهای بچگیمو میخواد...
مثلا صدای جیرینگ جیرینگ استکان نعلبکی و صحبتهای پدر و مادر
و هورت کشیدن و قورت دادن پر سرو صدای چایی شون بیاد...!
قل قل زندگی توی سماور بجوشه و تند تند تو نعلبکی سر بکشن...!
لحافو تا زیر گلوت بکشی روت و به شیرینی رویات فرو بری...!
بوی شلغم و لبو پیچیده باشه توی خونه... شیشههای بخار گرفته، درهای چوبی و یه دنیا حس امنِ زندگی...
امنِ امن...
بی هیچ شتاب و دلهرهای...
بعد مامان عشق رو توی بقچه نون بابا گره بزنه
و تا دمِ در ببره بده دستش...
یاکریمها لب بوم بق بقو کنن و مدرسهت دیر بشه...!
حتی فکر کردن بهشم شیرینه، مگه نه...؟
@madardostatdaramj