『مرگ تدریجی』


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


روزمرگی هایع من | @laj_bazii
https://t.me/joinchat/LFT-s1YkspwST-SX1ziYpw
گپ چنل?

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


‏حس پسر چهارساله‌ی فقیری رو دارم که مامانش بهش گفته رو این نیمکت پارک منتظرم باش میرم و الان برمیگردم ولی الان سیزده ساعته که مامانش برنگشته دنبالش. همونقدر نگران، خسته، تنها و ناامید ...
@marg_tadrrigi


:)


#برشی_از_یک_کتاب

همه ی آدمها با هم برابرند، اما پولدارها محترم ترند! اما دخترها پر طرف دار ترند، اما بچه ها واجب ترند، اما خانم ها مقدم ترند! اما سفیدها برترند و سیاه ها بدبخت ترند...
البته تبعیضی در کار نیست؛ در کل همه ی آدمها با هم برابرند، اما بعضی ها برابر ترند!

#جورج‌اورول
از کتاب: قلعه حیوانات


چی میشه که وجود آدم فقط یه نفرو فریاد میزنه :)
@marg_tadrrigi


:)
@marg_tadrrigi
خدانگهدار تمام لحظه های عاشقانه من....


+تا حالا کسی رو که دوس داشتی، بغل کردی؟
-نه!
+تا حالا کسی که دوستت داشته باشه، بغلت کرده؟
-نه!
+تو از منم تنهاتری لعنتی
#حمید_جدیدی
@marg_tadrrigi





مانده‌ام چگونه تو را فراموش‌کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید سال‌ هایی را نیز
که با تو بوده‌ام فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را،
باران را، اسب‌ها و جاده‌ها را،
باید دنیا را، زندگی را...
و خودم را نیز فراموش کنم
تو با همه چیزِ من آمیخته‌ای!

#رسول_یونان

@marg_tadrrigi


من چندین سال است از خدا دلخورم که بدون مشورت قبلی پای مرا به این دنیا باز کرد...
@marg_tadrrigi


جوری لیصش بزنم چشمات سیاهی بره :) ♡💦🙊😈


『مرگ تدریجی』 dan repost
00:00 🖤✨
عارزوها همیشه عارزو میمونن!


[ ‏دلم عین یه سگ ولگرد گرفته
انگار سالهاست میگردم ولی اون کوچه لعنتی که خونه صاحابم توش بود رو پیدا نمیکنم :) ]
@marg_tadrrigi


دیشب واقعا احساس تنهایی می کردم و نیاز داشتم با یکی باشم. به کافه کِرفت رفتم تا شاید اونجا آشنایی رو ببینم. از قضا با سوفی، یکی از شاگردهای سابقم روبرو شدم. سوفی هنوز هم مثل بیست سالگیش زیبا و دلربا بود. از زندگیش تعریف کرد و گفت با شوهرش رابطه خوبی نداره و چند وقتیه که طرف گذاشته رفته. خلاصه از هر دری حرفی زدیم و آخر سوفی ازم دعوت کرد تا به خونه‌اش برم و نقاشی های جدیدش رو ببینم.
باهم به خونه سوفی رفتیم و وقتی داشتیم وارد می‌شدیم، بهم گفت: «یکم آروم، پسرم خوابه.»
بی‌اختیار ازش پرسیدم: «به پسرت میگی من کی‌ام؟»
با گفتن این جمله‌، این جمله‌ی پرسشی نفرت‌انگیز، این جمله‌ی چندش‌آور، حالت تهوع بهم دست داد. انگار تاریخ تکرار شده بود و من به چهل سال پیش برگشته بودم. وقتی‌که نوجوان بودم توی ساختمون ما زن و شوهری به نام امیلی و پاتریک با پسر کوچکشون زندگی می‌کردن. پاتریک مغازه‌ی چرم فروشی داشت و امیلی هم نوازنده‌ی ویولنسل بود. به از شما نباشه، زنی بود زیبا، آروم، قد بلند و با چشم هایی آبی که هرکسی رو شیفته خودش می‌کرد.
یه روز به طور اتفاقی امیلی رو با مردی غریبه دیدم. طرف از اون بچه خوشگل ها بود و هیکل تراشیده و براقی هم داشت.وقتی امیلی داشت در رو باز می کرد با لحنی زننده پرسید:«به پسرت میگی من کی ام؟»
امیلی در رو باز کرد و گفت:«هیچکس»
بعد از دو ساعت مَرده از خونه بیرون رفت و امیلی غمگین و سوزناک‌تر از همیشه شروع به نواختن ویولنسل کرد.از اون روز به بعد همش از خودم می پرسیدم چرا باید امیلی مردی غریبه رو بیاره خونه و به پاتریک خیانت کنه؟ و چرا باید بعد از اون کار آهنگی به این غمگینی بزنه؟
اما این کار ادامه داشت و هرچند وقت یک‌بار امیلی مردی جدید رو می‌آورد خونه و بعد از رفتنش ویولنسل می‌زد.
تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم امیلی رو تعقیب کنم و ببینم این مردها رو از کجا می‌آره. امیلی با عینکی دودی به سمت مغازه پاتریک رفت و از دور به اونجا خیره شد.من هم مثل اون از دور نظاره گر بودم. بعد از چند دقیقه زن مو بوری با یک دسته رز قرمز وارد مغازه شد و پاتریک به گرمی و با چشمانی رخشان اون رو در آغوش گرفت و بلافاصله کرکره رو پایین کشید و ساعتی با اون زن توی مغازه تنها موند.
با دیدن این صحنه امیلی با چشمانی اشکبار از اون جا دور شد و من هم دیگه واسه‌م مهم نبود اون مردها رو از کجا گیر میاره. اما این سوال همیشه در ذهنم باقی موند: پاتریک داشت خیانت می کرد یا امیلی؟ و اینکه چرا بعد از اون کارها امیلی غمگین تر از همیشه ویولنسل می‌زد؟

کتابفروشی خیابان بیست‌ و یکم شرقی

#خیانت
@marg_tadrrigi


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
داری کجا میری ارامشم🙁🥀
@marg_tadrrigi


به کودکی خود گریستم
به زمانی که همه چیز را در لبخند عروسکم میدیم.
گویا آن زمان نمیدانستم یک تراژدی غم انگیز چشم به راه من نشسته و منتظر است پا به سن بگذارم آن وقت خراب شود بر سرم!

@marg_tadrrigi




یاد بگیرید
محکم بودن را
قوی بودن را
کوه و سنگ بودن را
لازمتان می شود برایِ وقت هایی که
آدم هایِ زندگیتان،
دستشان می رود رویِ نقطه ضعفتان
و دلتان را بند می کنند به نبودنشان
یاد بگیرید که هیچ جایِ زندگی ‌جوابِ محبت هایتان چیزی نمی شود که شما می خواهید
از من به شما نصیحت،
قوی بودن را یاد بگیرید
برایِ تمامِ روزهایی که قرار است
تن‌تان بلرزد
@marg_tadrrigi


The strongest hearts have the most scars...
قوي ترين قلب ها بيشترين زخم هارو دارن...
#بوی
@marg_tadrrigi


‏به بدترین شکلی که میشه مُرد ، دارم زندگی میکنم
#بیو
@marg_tadrrigi



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

1 538

obunachilar
Kanal statistikasi