اینجور میشه که تموز، پسر یکی از خدایان زیر سایه ی درختی خوابیده بوده
و عشتر میره و عاشقش میشه و میخواسته باهاش ازدواج کنه، اما تموز بر اثر حمله ی گراز وحشی میمیره و عشتر میخواد بره به سرزمین مردگان تا اون رو برگردونه.
اما فرمانروای سرزمین مردگان خواهر حسود عشتر بوده به اسم ارشکیگال، و وقتی میرسه به دروازه های جهان مردگان، ارشکیگال میگه خب بذارید بیاد تو، ولی هنگام عبور از دروازه ها طبق رسم باید تمام لباس ها و زیور آلات خودش رو در بیاره و برهنه وارد جهان مردگان میشه.
و وقتی ارشکیگال اون رو میبینه که وارد شده به قاصدش دستور میده که عشتر رو بگیره و در کاخ زندانیش کنه و شصت بیماری رو به جانش بندازه.
و وقتی این کار رو میکنن و عشتر رو در بند میکشن تمام باروری چه محصولات چه جانداران از بین میره و همه جا خشک میشه و جمعیت زمین کم میشه و خدایان فرمان میدن که ارشکیگال باید عشتر رو آزاد کنه و ارشکیگال هم فرمانشون رو انجام میده
اما عشتر میگه من بیرون نمیرم مگر اینکه تموز رو با خودم ببرم.
و اینطور میشه که عشتر و تموز دوباره به زمین برمیگردن و دوباره گیاهان میرویند و اینها.
#تاریخ_جهان
و عشتر میره و عاشقش میشه و میخواسته باهاش ازدواج کنه، اما تموز بر اثر حمله ی گراز وحشی میمیره و عشتر میخواد بره به سرزمین مردگان تا اون رو برگردونه.
اما فرمانروای سرزمین مردگان خواهر حسود عشتر بوده به اسم ارشکیگال، و وقتی میرسه به دروازه های جهان مردگان، ارشکیگال میگه خب بذارید بیاد تو، ولی هنگام عبور از دروازه ها طبق رسم باید تمام لباس ها و زیور آلات خودش رو در بیاره و برهنه وارد جهان مردگان میشه.
و وقتی ارشکیگال اون رو میبینه که وارد شده به قاصدش دستور میده که عشتر رو بگیره و در کاخ زندانیش کنه و شصت بیماری رو به جانش بندازه.
و وقتی این کار رو میکنن و عشتر رو در بند میکشن تمام باروری چه محصولات چه جانداران از بین میره و همه جا خشک میشه و جمعیت زمین کم میشه و خدایان فرمان میدن که ارشکیگال باید عشتر رو آزاد کنه و ارشکیگال هم فرمانشون رو انجام میده
اما عشتر میگه من بیرون نمیرم مگر اینکه تموز رو با خودم ببرم.
و اینطور میشه که عشتر و تموز دوباره به زمین برمیگردن و دوباره گیاهان میرویند و اینها.
#تاریخ_جهان