معلم فیزیکی داشتیم که گاهی حرفهای عجیبی میزد. مخصوصاً وقتی لبی تر کرده بود.
یه بار گفت شبها قبل از خواب سعی کنید سه دقیقه خودتون رو جای چیز دیگهای بذارید. میگفت سه دقیقه خیلی زیاده اما با تمرکز و تمرین زیاد میشه این کار رو کرد. مثلاً جای یه برگ درخت توی یه جنگل تاریک. یا جای یه سنگ وسط بیابون. یا جای یه پیر مرد آبزیپو که نیم ساعت طول میکشه تا کفشهای لعنتیش رو بپوشه.
جای یه قدیس، یه روسپی، یه گربه...
میگفت اگه مدتی این کار رو انجام بدید حس میکنید انگار دنیا داره توی روحتون نفس میکشه..(:
یه بار گفت شبها قبل از خواب سعی کنید سه دقیقه خودتون رو جای چیز دیگهای بذارید. میگفت سه دقیقه خیلی زیاده اما با تمرکز و تمرین زیاد میشه این کار رو کرد. مثلاً جای یه برگ درخت توی یه جنگل تاریک. یا جای یه سنگ وسط بیابون. یا جای یه پیر مرد آبزیپو که نیم ساعت طول میکشه تا کفشهای لعنتیش رو بپوشه.
جای یه قدیس، یه روسپی، یه گربه...
میگفت اگه مدتی این کار رو انجام بدید حس میکنید انگار دنیا داره توی روحتون نفس میکشه..(: