بهشت کوچک من!


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


تو قصه ها و داستان ها بهمون وعده ی بهشت رو دادن.
بهشت؟بهشت روی آسمونا؟!
بهشت همین جاست روی زمین درست کنار شما!
ملیزا باشناس:
@lostforeverr
نادیا باشناس:
@Thendiy
وماییم که خسته از ناشناسیم.

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


كودكيمان را در ميان درخت هاوآفتابگردان هاي خانه ي مادربزرگ گذرانديم
در ميان قصه هاي مادر و شكلات هاي پدر
ميان خنده هاي بدون درد
ميان روياهاي شيرين
ميان لباس هاي رنگي رنگي
در ميان آغوش پدر بزرگ
كاش ميشد به اين ها گفت نرويد تا من بزرگ نشوم
اين بود بزرگ شدني كه من آرزويش را داشتم؟!
بزرگ شدني كه درد را با خود آورد
بزرگ شدني كه تنهايي را به من هديه داد
بزرگ شدني كه با آمدنش تمام غم هاي دنيا را برايم آورد
حالا كه ديگر نه من ميشوم همان كودكي كه ميخواست به ماه برود تا براي مادر پدرش ستاره هديه بياورد
نه زمان برميگردد
بايد بزرگ شدن را ياد بگيرم
بايد بتوانم بلند بلند نخندم
بايد بتوانم لباس هايي كه مورد پسند جامعه ام باشد را بپوشم
بايد هرچه كه اطرافيانم ميگويند را گوش كنم وگرنه دختر بد و بي ادبي هستم
نميدانم تا كي ميخواهم با اين غول بزرگ كه نامش را گذاشته اند (بزرگ شدن) بجنگم
ولي روزي بازهم كودك خواهم شد و با خنده هايي بدون غم در ميان سرسبزي درختان خواهم دوييد


-دخترك مو فرفري خسته


تو رو اون لبه راه میري
چون مطمئني اگه بیوفتي هشت هزار نفر میگیرنت
من رو این لبه راه میرم مطمئنم اگه بیوفتم همینکه اون هشت هزار نفر نریزن روم ، نزنن منو بخاطر فرودي بدون مجوز از آسمون شانس آوردم!




TheHandmaidsTale 🎥


ما نيامده بوديم براي پول
ما نيامده ايم براي آرزو كردن
نيامده ايم براي زندگي در شهري كثافت
نيامده ايم براي حسرت
نيامده ايم براي لحظه هايي معمولي
من زندگي را در كودكي باغي پر از گل هاي رنگارنگ ميديم ولي حالا كجا هستم؟!
ميان مردماني خسته،ميان غم هايي كه آخر مرا خفه ميكنند
اين بود زندگي؟!
بخدا كه خسته شده ام
شده ام جسدي كه فقط حرف ميزند
خسته ام از زندگي معمولي،از لحظه هاي تكراري،از اين دنيايي كه هركه بيشتر پول داشته باشد برنده است
كل عمرم را دنبال معني زندگي بوده ام
دنبال اين سوال كه زندگي چيست؟!
و حالا ميگويم زندگيمان در همين لحظه هاي معمولي خلاصه ميشود.


-همان دخترك موفرفري ولي خسته


ساعت را نگاه میکنم
حدود سه است
شب سیاهی را بر خانه ی کوچک پاشیده و شعله های آتش بخاری مشغول دفاع از نور در برابر تاریکی اند
دورو برم را نگاه میکنم
سکوت هست و کمی هیچ
احساس میکنم کسی در اتاق دارد گریه میکند
سردی اشک هایش را با گلویم حس میکنم
گمان میکنم فرشته ی آرزوی های برآورده نشده باشد
فرشته ی آرزوهای سوخته
آخر در افسانه ی خوانده ام که فرشته ای هست که پس از سوختن هر آرزو شب به اتاقت می آید و برایت گریه میکند تا غمی که در قلبت هست کمتر شود.
من این گریه را هرشب میشنوم بدون اینکه شبی قطع شود
یعنی..؟!


دخترک موفرفری دیشب در خانه ای که در آن غریبه بود نوشت.


به مادرم گفتم : دیگر تمام شد 
گفتم :همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم
انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهایش
چگونه وقت جویدن سرود میخوانند
و چشمهایش
چگونه وقت خیره شدن میدرند
و او چگونه از کنار درختان خیس میگذرد :
صبور
سنگین
سرگردان...


-فروغ فرخزاد


تو تاريكي نميبيني من نشونت ميدم..


یكبار هم هوشنگ ابتهاج در مصاحبه‌اي گفت «اصلا کسي دنبال آدم نمي گردد. همه ي ما این‌طوریم. آدم‌ها غریب و بي پناه مانده‌اند. دارند در خودشان مي پوسند.»انگار که رسم دنیا باشد.


خواب با چشمان بی تابم دگر بیگانه است
خانه کو؟کاشانه کو؟این جا دگر ویرانه است
عقل و دینم را گرفت و خنده زد با زیرکی
رفت در هرجا نشست و گفت او دیوانه است
سر که سنگین شد برایش شانه ای باید ولی
تا سرم شیدای سودای تو شد بی شانه است
بلبل از سوز زمستان در پناهی می رود
شد زمستان و ولی روح و تنم بی لانه است
دشت از سرخی گل ها میشود زیبا و زشت
سرخی دشتم بخشکید و دگر بی لاله است
در میان مردمان غمگین و زمستان سرد
دل شاد و گرم ما اندکی بیگانه است

-دخترک موفرفری دیشب در تنهایی هایش نوشت


منتظرم کسی بیاید
که دائم در حیاط خیالم ول بچرخد
و من بلند بخندم

-نرگسی


آه از پاییز.


آن جمعه دلگیر
با ابر‌های خاکستری
با پنجره‌های غمگین
با دنیایی از انتظار می رسد
پشت پنجره‌های دلتنگی
پابه پای رهگذران
رو به دنیایی از انتظار
گریسته است بغض کرده است
به خدا بگوئید
یا جمعه را از من بگیرد
یا غروبش
یا غمم را
یا دعا کند
انتظار در سینه‌ام برای همیشه بمیرد
-نرگسی


رادیوچهرازی.


شاید گوشش داده باشین.
اما خیلی وقت پیش یکی اینو واسم فرستاد گفتم این چیه دیگه آدم خوابش میبره٬ولی کلی حرف توش بود:")


زندگی لابه لای احمقا سخت نیست
فقط کاش اونا دائم به توضیح احتیاج نداشتن
مهم نیست که تو توضیح بدی یا نه
وقتی تو جایی هستی که به توضیح نیاز هست یعنی تو فهمیده نمیشی.
و این خیلی بدتر از بدتره!
-همون دخترک موفرفری


«او را که رو به نور می رود، دیگران تاریک می بینند»





20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

213

obunachilar
Kanal statistikasi