Ali Abdolmalaki? dan repost
پنجره اتاقمو باز کردم،دیگه داشتم خفه میشدم،سرمو از پنجره اوردم بیرونو تا میتونستم بالا اُوردم،رفتم سروصورتمو آب زدمو سیگارمو از توو پاکتش در اُوردم و با سرفه گذاشتمش رو لبم،چشام بسته بود،تلو تلو میخوردم،نمیتونستم درست وایسم،گوشیمو در اُورم،همه چی تار بود،فقط میدونم یه شماره بود،آره یه شماره ناشناس،بهم زنگ میزد و وقتی برمیداشتم فقط صدای بوق میومد،داشتم میرفتم توو اتاقم،همه جا سکوت مطلق بود که صدای جیغ اومد،انگار همین نزدیکیا بود،اومدم از پله ها برم پایین که پشتم تیر کشید،لباس سفیدی که تنم بود از خون قرمز شده بود،داشتم از حال میرفتم که صدای آمبولانس اومد،صدای دکترا که میگفتن تموم کرده میومد،راست میگفتن؟تموم کردم؟من مُردم؟