گناه من سادگی بود dan repost
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺🌺🌺🌺🌺
🌸🌸🌸🌸
🌺🌺🌺
🌸🌸
🌺
﷽
#حسی_میان_عشق_و_نفرت
#جلد_دوم_گناه_من_سادگی_بود
(کمیل)
پوک عمیقی از سیگار تو دستم گرفتم و به منظره شب خیره شدم.
به قدری آروم بودم که حد نداشت.
قلبم، ذهنم، وجودم، همه و همه با وجود یه دختر مو بلند آروم بود.
صدای احمد از پشتم اومد
- قربان؟
برگشتم
- همونطوری که دستور دادید همه پایین جمع و منتظر شمان.
سیگاررو خاموش کردم
- خوبه.
یقه لباسمو صاف کردم
- فردا مهندس هارو صدا کن شرکت
سرشو انداخت پایین
- جسارتا میتونم بپرسم چرا؟
چند ضربه به شونش زدم
- واسه ساختن یه خونه خاص
به زودی از اینجا میریم.
سرشو اورد بالا
- چشم
از کنارش گذشتم خواستم برم بیرون که صدام کرد
- قربان؟
برگشتم عقب و منتظر نگاهش کردم
- هیچ وقت شمارو انقد شاد ندیده بودم
لبخندی رو لبم نشست
- خودمم احمد.
درو باز کردم و رفتم پایین
بابا دیاکو و شایان نشسته بودن رو مبل.
رو مبل مخصوص خودم نشستم.
- خوش اومدید.
صدای بابا اومد
- چرا مارو جمع کردی کمیل؟
پامو انداختم رو پام
- صداتون کردم که صحبت کنیم بابا
با دقت نگاهم کرد
- میشنویم
- همونطور که همتون میدونید حلما امروز بهوش اومد.
به چهره تک تکشون نگاه کردم
- قبل از تصادف حلما با من ازدواج کرد و زن قانونی و رسمی من شد.
اون الان یه زرگره زن کمیل زرگر
به شایان نگاه کردم
- درمورد گذشته پدرش هیچی نمیگی بهش فقط میگی پدرش مرده فهمیدی؟
با حرص نگاهم کرد
- حلما باید بدونه کیه.
- میدونه اما چیزی که بایدو چیزی که من میگمو نه چیزهای اضافه.
از گذشته هیچی بهش نمیگید.
به چشمای دیاکو نگاه کردم
- وگرنه میبرمش جایی که هیچکس پیداش نکنه، میدونید که میتونم میدونید که میکنم.
فهمیدید؟
دیاکو با عصبانیت از جاش بلند شد
- هر غطی میخوای بکنی بکن ولی یه تار مو ازش کم بشه این دفعه دیگه کوتاه نمیام
نگاه اخری بهم انداخت و رفت بیرون
- مطمئنی از کارت کمیل؟
با اطمینان سرمو تکون دادم
- مطمئنم بابا و اگر اجازه بدید چند روز دیگه که حلما خوب شد بیفتم دنبال کارهای عروسیمون.
از جاش بلند شد
- مطمئنم اون دختر زن خوبی برای تو و مادر خوبی برای بچت میشه.
دستشو گذاشت رو شونم
- خوشحالم که دوباره داری زندگی میکنی پسر.
شایان هم بلند شد
- کاریاز دست من برنمیاد نمیتونم دخالت کنم اما خواهرمو خوشبخت کن کمیل، من که بیست سال از عمرشو نبودم اما مِن بعد مثل یه کوه پشتشم.
#جلد_دوم
#part_10
پارت های امشب😝نظر یادتون نره
🌺🌺🌺🌺🌺
🌸🌸🌸🌸
🌺🌺🌺
🌸🌸
🌺
﷽
#حسی_میان_عشق_و_نفرت
#جلد_دوم_گناه_من_سادگی_بود
(کمیل)
پوک عمیقی از سیگار تو دستم گرفتم و به منظره شب خیره شدم.
به قدری آروم بودم که حد نداشت.
قلبم، ذهنم، وجودم، همه و همه با وجود یه دختر مو بلند آروم بود.
صدای احمد از پشتم اومد
- قربان؟
برگشتم
- همونطوری که دستور دادید همه پایین جمع و منتظر شمان.
سیگاررو خاموش کردم
- خوبه.
یقه لباسمو صاف کردم
- فردا مهندس هارو صدا کن شرکت
سرشو انداخت پایین
- جسارتا میتونم بپرسم چرا؟
چند ضربه به شونش زدم
- واسه ساختن یه خونه خاص
به زودی از اینجا میریم.
سرشو اورد بالا
- چشم
از کنارش گذشتم خواستم برم بیرون که صدام کرد
- قربان؟
برگشتم عقب و منتظر نگاهش کردم
- هیچ وقت شمارو انقد شاد ندیده بودم
لبخندی رو لبم نشست
- خودمم احمد.
درو باز کردم و رفتم پایین
بابا دیاکو و شایان نشسته بودن رو مبل.
رو مبل مخصوص خودم نشستم.
- خوش اومدید.
صدای بابا اومد
- چرا مارو جمع کردی کمیل؟
پامو انداختم رو پام
- صداتون کردم که صحبت کنیم بابا
با دقت نگاهم کرد
- میشنویم
- همونطور که همتون میدونید حلما امروز بهوش اومد.
به چهره تک تکشون نگاه کردم
- قبل از تصادف حلما با من ازدواج کرد و زن قانونی و رسمی من شد.
اون الان یه زرگره زن کمیل زرگر
به شایان نگاه کردم
- درمورد گذشته پدرش هیچی نمیگی بهش فقط میگی پدرش مرده فهمیدی؟
با حرص نگاهم کرد
- حلما باید بدونه کیه.
- میدونه اما چیزی که بایدو چیزی که من میگمو نه چیزهای اضافه.
از گذشته هیچی بهش نمیگید.
به چشمای دیاکو نگاه کردم
- وگرنه میبرمش جایی که هیچکس پیداش نکنه، میدونید که میتونم میدونید که میکنم.
فهمیدید؟
دیاکو با عصبانیت از جاش بلند شد
- هر غطی میخوای بکنی بکن ولی یه تار مو ازش کم بشه این دفعه دیگه کوتاه نمیام
نگاه اخری بهم انداخت و رفت بیرون
- مطمئنی از کارت کمیل؟
با اطمینان سرمو تکون دادم
- مطمئنم بابا و اگر اجازه بدید چند روز دیگه که حلما خوب شد بیفتم دنبال کارهای عروسیمون.
از جاش بلند شد
- مطمئنم اون دختر زن خوبی برای تو و مادر خوبی برای بچت میشه.
دستشو گذاشت رو شونم
- خوشحالم که دوباره داری زندگی میکنی پسر.
شایان هم بلند شد
- کاریاز دست من برنمیاد نمیتونم دخالت کنم اما خواهرمو خوشبخت کن کمیل، من که بیست سال از عمرشو نبودم اما مِن بعد مثل یه کوه پشتشم.
#جلد_دوم
#part_10
پارت های امشب😝نظر یادتون نره