گناه من سادگی بود dan repost
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺🌺🌺🌺🌺
🌸🌸🌸🌸
🌺🌺🌺
🌸🌸
🌺
﷽
#حسی_میان_عشق_و_نفرت
#جلد_دوم_گناه_من_سادگی_بود
(دانای کل)
با عصبانیت طول و عرض اتاق را طی کرد
- حالا چیکار کنیم؟
بیخیال قهوه اش رو نوشید.
- هنوز فکر نکردم بهش.
صدای فریاد دختر در اتاق پیچید
- من دارم اینجا دق میکنم تو بهش فکر نکردی عیسی؟
اخم های عیسی درهم شد
- میترا؟ دلت سگ های حیاطو میخواد عزیزم؟
خودش را جمع کرد یادش رفته بود که این مرد با احدی شوخی ندارد.
ترسیده زمزمه کرد
- نه...معموله که نه، ببخشید.
به جلو رفت و روی پاهایش نشست.
دستانش را دور گلوی عیسی حلقه کرد و سرش را روی سینه اش گذاشت.
- دلم نمیخواد اون دختر زنده بشه. اون دختر زندگی منو نابود کرد باعث مرگ خواهرم شد و حالا...
سرش را بلند کرد
- اگر تو نبودی منم مرده بودم و جسدم شده بود خوراک حیوون ها.
عیسی به دخترک نشسته رو پاهایش خیره شد. دختری که وسیله انتقام او بود.
دختری که همانند او تشنه انتقام بود.
پوزخندی زد
- خیلی سگ جونه، ولی مهم نیست.
چند روز دیگه میفرستم خونه زرگر ها.
میترا ترسیده از جایش بلند شد
- عیسی میفهمی چی میگی؟ کمیل زنده زنده میسوزونه منو اگر بفهمه زندم.
عیسی خونسرد نگاهش کرد
- نترس، با ظاهر جدید میفرستمت خودت دخل دختره رو بیار.
اون موقع هم تو انتقام خون خواهرتو میگیری
از جایش بلند شد
- هم من.
لبخند مرموزی بر لبانش نشست
- چرا که نه عزیزم، با دستای خودم دخلشو میارم.
#جلد_دوم
#part_11
این یه پارت خیلی کوتاهم داشته باشید😐❤️
دوستان من یه سری اوقات وقت دارم زیاد پارت میزارم یه سری اوقات کم😊
پس درک کنیم همو❤️
🌺🌺🌺🌺🌺
🌸🌸🌸🌸
🌺🌺🌺
🌸🌸
🌺
﷽
#حسی_میان_عشق_و_نفرت
#جلد_دوم_گناه_من_سادگی_بود
(دانای کل)
با عصبانیت طول و عرض اتاق را طی کرد
- حالا چیکار کنیم؟
بیخیال قهوه اش رو نوشید.
- هنوز فکر نکردم بهش.
صدای فریاد دختر در اتاق پیچید
- من دارم اینجا دق میکنم تو بهش فکر نکردی عیسی؟
اخم های عیسی درهم شد
- میترا؟ دلت سگ های حیاطو میخواد عزیزم؟
خودش را جمع کرد یادش رفته بود که این مرد با احدی شوخی ندارد.
ترسیده زمزمه کرد
- نه...معموله که نه، ببخشید.
به جلو رفت و روی پاهایش نشست.
دستانش را دور گلوی عیسی حلقه کرد و سرش را روی سینه اش گذاشت.
- دلم نمیخواد اون دختر زنده بشه. اون دختر زندگی منو نابود کرد باعث مرگ خواهرم شد و حالا...
سرش را بلند کرد
- اگر تو نبودی منم مرده بودم و جسدم شده بود خوراک حیوون ها.
عیسی به دخترک نشسته رو پاهایش خیره شد. دختری که وسیله انتقام او بود.
دختری که همانند او تشنه انتقام بود.
پوزخندی زد
- خیلی سگ جونه، ولی مهم نیست.
چند روز دیگه میفرستم خونه زرگر ها.
میترا ترسیده از جایش بلند شد
- عیسی میفهمی چی میگی؟ کمیل زنده زنده میسوزونه منو اگر بفهمه زندم.
عیسی خونسرد نگاهش کرد
- نترس، با ظاهر جدید میفرستمت خودت دخل دختره رو بیار.
اون موقع هم تو انتقام خون خواهرتو میگیری
از جایش بلند شد
- هم من.
لبخند مرموزی بر لبانش نشست
- چرا که نه عزیزم، با دستای خودم دخلشو میارم.
#جلد_دوم
#part_11
این یه پارت خیلی کوتاهم داشته باشید😐❤️
دوستان من یه سری اوقات وقت دارم زیاد پارت میزارم یه سری اوقات کم😊
پس درک کنیم همو❤️