با ناله ریزی پلکهای متورمم را باز کردم. کمکمجلوی دیدگانم روشن شده و با دیدن تاریکی اتاق، ترسی در دلم رخنه می کند. در جایم به سختی نشستم و چشمان از ترس گرد شده ام با وحشت در اطراف چرخید. یکدفعه در اتاق باز شد و قامتی آشنا و مردانه در درگاه در پدیدار گشت. آب دهانم را قورت دادم و دستم ناخودآگاه روی شکمم نشست. بچه زیر دستم تکانی خورد و صدای وفا به گوشم رسید:
_به هوش اومدی عمرم؟
لب گزیدم و چشم بستم. تمام اتفاقات جلوی چشمانم شکل گرفت و با بغض زمزمه کردم:
_ابجی اینا فهمیدن؟
در را بست و قدم به قدم جلو می آید.
_اره. هما؟
اشکهایم روی صورتم راه گرفتند.
_بله...
حضورش را در نزدیکم حس کردم و به دنبالش دست گرمش روی دستی که روی شکمم بود. یکه خوردم و سرم با ضرب بلند شد. پشت دستم را نوازش کرد.
_چرا بهم نگفته بودی؟ چرا نگفتی همای من و اذیت می کرد؟! چرا نگفته بودی لامذهب!
سرم را به زیر انداختم.
_تقصیر خودم بود؛ حقم همین بود.
دست دیگرش را زیر چانه ام می گذارد و سرم را بالا گرفت.
_اونشب وقتی حامد و تو اون حال دیدم، اول حالم از بی شرفی و بی رگی خودم و بعد اون بهم خورد! ولی دلم... هما همون شب با خدا عهد بستم جبران کنم برات. بخدا تموم نبودن های خودم و تموم کثافت کاری های حامد و جبرات می کنم. به والله دیگه اجازه نمی دم کسی اشکت و در بیاره قول...
به دنبال حرفش خم شد و عمیق و طولانی پشت پلکهای بسته ام را به نوبت بوسید. لبش روی صورتم لخزید و تا کنار گوشم پیش روی کرد. دم گوشم زمزمه می کند:
_می دونستی عمرمی؟
لبخندی بر لبانم می نشیند و زمزمه می کنم:
_لطفا نکن وفا...
به نرمی گونه ام را بوسید. دستش روی شکمم به حالت نوازش بالا و پایین شد و بار دگر نفسهای داغش روی گوشم نشست.
_از این به بعد مال منی... خود من!
چشمانم را محکم تر روی هم گذاشتم. باورش برایم سخت بود حالا محرم این مرد شده ام!
_از امروز آرامش گم شده ام و پس می دی.
به دنبال حرفش روی تخت نشست. می بینم نگاهش در تاریکی برق می زند.
https://t.me/joinchat/AAAAAFCTm_E-u14yM1Uwcw https://t.me/joinchat/AAAAAFCTm_E-u14yM1Uwcw
هُما در سن ۲۳ سالگی طی یک اتفاق نه چندان مهم که بی ربط به خودش هم نیست، شوهرش رو از دست میده و در همون سن کم در حالی که #حامله هم هست، #مطلقه میشه! #زنی از جنس من، از جنس #تو_و_ما... از تبار تمام #زنهایسرزمینم... کسی که باید با #تلخ و بد کلمه (بیوه زن) بجنگد و تمام حرفها و حدیث هایی که همه با او آشنا هستیم را به جان بخرد و طعم #عشقیممنوعه و پر رنج رو بچشه... عشقی که چند سال پیش #مجبور به کناره گیری از آن شده و حالا...
#دربنداواماآزاد
https://t.me/joinchat/AAAAAFCTm_E-u14yM1Uwcw
_به هوش اومدی عمرم؟
لب گزیدم و چشم بستم. تمام اتفاقات جلوی چشمانم شکل گرفت و با بغض زمزمه کردم:
_ابجی اینا فهمیدن؟
در را بست و قدم به قدم جلو می آید.
_اره. هما؟
اشکهایم روی صورتم راه گرفتند.
_بله...
حضورش را در نزدیکم حس کردم و به دنبالش دست گرمش روی دستی که روی شکمم بود. یکه خوردم و سرم با ضرب بلند شد. پشت دستم را نوازش کرد.
_چرا بهم نگفته بودی؟ چرا نگفتی همای من و اذیت می کرد؟! چرا نگفته بودی لامذهب!
سرم را به زیر انداختم.
_تقصیر خودم بود؛ حقم همین بود.
دست دیگرش را زیر چانه ام می گذارد و سرم را بالا گرفت.
_اونشب وقتی حامد و تو اون حال دیدم، اول حالم از بی شرفی و بی رگی خودم و بعد اون بهم خورد! ولی دلم... هما همون شب با خدا عهد بستم جبران کنم برات. بخدا تموم نبودن های خودم و تموم کثافت کاری های حامد و جبرات می کنم. به والله دیگه اجازه نمی دم کسی اشکت و در بیاره قول...
به دنبال حرفش خم شد و عمیق و طولانی پشت پلکهای بسته ام را به نوبت بوسید. لبش روی صورتم لخزید و تا کنار گوشم پیش روی کرد. دم گوشم زمزمه می کند:
_می دونستی عمرمی؟
لبخندی بر لبانم می نشیند و زمزمه می کنم:
_لطفا نکن وفا...
به نرمی گونه ام را بوسید. دستش روی شکمم به حالت نوازش بالا و پایین شد و بار دگر نفسهای داغش روی گوشم نشست.
_از این به بعد مال منی... خود من!
چشمانم را محکم تر روی هم گذاشتم. باورش برایم سخت بود حالا محرم این مرد شده ام!
_از امروز آرامش گم شده ام و پس می دی.
به دنبال حرفش روی تخت نشست. می بینم نگاهش در تاریکی برق می زند.
https://t.me/joinchat/AAAAAFCTm_E-u14yM1Uwcw https://t.me/joinchat/AAAAAFCTm_E-u14yM1Uwcw
هُما در سن ۲۳ سالگی طی یک اتفاق نه چندان مهم که بی ربط به خودش هم نیست، شوهرش رو از دست میده و در همون سن کم در حالی که #حامله هم هست، #مطلقه میشه! #زنی از جنس من، از جنس #تو_و_ما... از تبار تمام #زنهایسرزمینم... کسی که باید با #تلخ و بد کلمه (بیوه زن) بجنگد و تمام حرفها و حدیث هایی که همه با او آشنا هستیم را به جان بخرد و طعم #عشقیممنوعه و پر رنج رو بچشه... عشقی که چند سال پیش #مجبور به کناره گیری از آن شده و حالا...
#دربنداواماآزاد
https://t.me/joinchat/AAAAAFCTm_E-u14yM1Uwcw