یه زمانی بود ، جای اهمیت دادن به خودم و علایقم به خواسته ها و علایق دیگران فکر میکردم ؛ همش به این فکر میکردم "اگه من این کارو بکنم فلانی خوشحال میشه؟ یا فلانی خوشش میاد؟ از کارم ناراحت نمیشه؟"
وقتی میدیدم طرف مقابلم با کارام مثلاً خوشحال شده ، ذوق میکردم ؛ همه چی همینطوری میگذشت و بقیه برام توی اولویت بودن،، اما خودم نه!
تا دوماه پیش که به کمکشون نیاز داشتم ، حتی یک نفر از اون کسایی که ادعاشون میشد نتونستن از خواسته خودشون بگذرن. اون لحظه بود که فهمیدم چقدر احمق بودم-
اون روز گذشت ، ولی همون روز و همون اتفاق باعث شد به خودم بیام و به جای خواسته های دیگران به فکر خواسته های خودم باشم. درسته تنها شدم و بهم لقب خودخواه (!) دادن ؛ ولی ارزششو داشت.
وقتی میدیدم طرف مقابلم با کارام مثلاً خوشحال شده ، ذوق میکردم ؛ همه چی همینطوری میگذشت و بقیه برام توی اولویت بودن،، اما خودم نه!
تا دوماه پیش که به کمکشون نیاز داشتم ، حتی یک نفر از اون کسایی که ادعاشون میشد نتونستن از خواسته خودشون بگذرن. اون لحظه بود که فهمیدم چقدر احمق بودم-
اون روز گذشت ، ولی همون روز و همون اتفاق باعث شد به خودم بیام و به جای خواسته های دیگران به فکر خواسته های خودم باشم. درسته تنها شدم و بهم لقب خودخواه (!) دادن ؛ ولی ارزششو داشت.