.𝘚𝘪𝘯𝘨𝘶𝘭𝘢𝘳𝘪𝘵𝘺.


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


@NastyGuy is my other side
https://t.me/BiChatBot?start=sc-126821-BWMZLa7

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


I was talking about fze


Anyway, dead apple was amazing✨


But i believe that i was born to protect all of my friends and family, so nuh
I mean, deep inside of me, i kin with the way that dazai thinks about the world and human being


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


The way that dazai talks about suicide makes me wanna do that shit just to know how it feels


فقط بخاطر اینکه خیلی وقت بود چیزی ننوشتم.


با قدم دیگه‌ای که برداشت، برگ خشک شده‌ای که بر روی پله‌های پر از گرد و غبار اونجا قرار داشت رو زیر پاش خورد کرد، حتی تصورش رو هم نمیکرد روزی با خورد شدن برگ خشک شده‌ای یاد خاطراتی بیافته که واقعی به نظر نمی‌رسیدند، حداقل.. نه الان.
با رسیدن به پاگرد اون ساختمون مخروبه، بر روی لبه‌ی پنجره‌ی بزرگی که نمای زیبا و در عین حال وهم‌انگیزی از بیرون اون ساختمون به نمایش گذاشته بود، نشست و گیتار‌برقیش رو بر روی پاهاش قرار داد، کافی بود کمی بدنش رو بر روی اون لبه جا‌به‌جا کنه تا از بالای اون ساختمون مثل برگ‌های پاییزی به پایین سقوط کنه، نگاهش رو به اون طرف لبه‌ی پنجره داد و تو تصورش بارها اون دختر رو بوسید، با حس گره‌ای که توی گلوش به وجود اومده بود، دندوناش رو محکم بر روی هم فشار داد و نفس حبس شده‌اش رو عصبی بیرون داد.
چشم‌هاش رو بست و انگشت‌های کشیده‌اش رو بر روی تارهای گیتارش قرار داد و لبخند محوی زد، سعی کرد جدا از موقعیت اطرافش، تو تصوراتش زندگی کنه و برای بار دیگه اون دختر رو ببینه، با دیدن موهای بلند و قهوه‌ای رنگ اون دختر لبخندش پررنگ‌تر شد، موسیقی‌ای که همیشه در کنارش می‌زد رو نواخت و در همون حین بزرگ‌تر شدن گره‌ی تو گلوش رو حس کرد، تکیه‌اش رو از دیوار پشتش گرفت و پای چپش رو از لبه‌ی اون پنجره آویزون کرد تا بتونه کمی بیشتر به سمت جلو و لمس دروغ شیرینش نزدیک بشه.
مثل فرد نابینایی شده بود که تو تاریکی محض عطری رو حس میکرد که یادآور یک شخص خاص واسش بود؛ با حس دوباره‌ی اون عطر، این بار اجازه داد بغضش شکسته بشه و اشک‌هایی رو بر روی گونه‌اش به همراه داشته باشه.
این ارزشش رو داشت، یا بهتره بگم اون ارزشش رو داشت که بخاطرش تمام این‌ها رو به جون بخره، که در تصوراتش غرق بشه و درست مثل همون برگ خشک‌ شده‌ی پاییزی از بالای اون ساختمون بر روی زمین فرش شده از برگ‌ها فرود بیاد.
در آخر از واقعی نبودن اون رویا در حالی با خبر شد که تصویر محوی از اون دختر با موهای قهوه‌ای، از بالای ساختمون بهش خیره شده بود و لبخند میزد.


Sleepy fze is my favourite fze


Just smile we can cover this 🤭




hand fetish level 💯💯


I like my hands, they look so fuckin nice


Only once u give yourself permission to stop trying to do it all, to stop saying yes to everyone, you can make ur highest contribution towards the things that really matter


˖ 𝙎𝙘𝙚𝙣𝙚𝙧𝙮  dan repost
من اگه با رها از این عکسا نگیرم از سگ کمترم


you will understand that at the moment of your death.




Dazai didn't let oda go without a fight, When the children that oda looked after were murdered, he lost his will to live and his best friend tried to be there for him. Oda's dream of being a writer didn't matter to him anymore though and the only thing he cared about was avenging the kids.






🔒 A whisper message to youwerehere, Only he/she can open it.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

2

obunachilar
Kanal statistikasi