AUSTRO LIBERTARIAN


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


لسه‌فر به این معنی است: بگذارید افراد انتخاب کنند که چگونه می‌خواهند در تقسیم کار اجتماعی شرکت کنند و بگذارید خودشان تعیین کنند که آنتروپرنرها چه چیزی باید تولید کنند.

👤لودویگ فون میزس
کانال مطالعه:
@LibertyReader

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


🔻این بنیان اخلاق نوع‌دوستی [عرفان جمع‌گرایی] است: هر قدر موفقیت یک انسان بزرگ‌تر و نیاز جامعه به او بیشتر باشد، رفتاری که با او می‌شود بدتر است و او به وضعیت حیوان قربانی نزدیک‌تر می‌شود.

📚کاپیتالیسم: آرمان ناشناخته؛ آین رند؛ انتشارات تمدن علمی

@austro_libertarian

766 0 13 10 14

Forward from: Liberty Reader
کاپیتالیسم آرمان ناشناخته.pdf
1.6Mb
کاپیتالیسم: آرمان ناشناخته؛ آین رند (انتشارات تمدن علمی) ۲۲۷-۲۳۳

《کولبِر دشمن کسب و کار نبود؛ نه بیشتر از دولت فعلی ما. کولبر مشتاق بود که به پرواربندی قربانیان کمک نماید_ و در یک موقعیت تاریخی، از گروهی از تولیدکنندگان پرسید برای صنعت چه کاری می‌تواند انجام دهد. تولیدکننده‌ای به نام لژاندر پاسخ داد: (راحتمان بگذارید!)...》

@LibertyReader
@Austro_libertarian

643 0 22 1 11

Forward from: علم اقتصاد
کتاب اخلاق آزادی مورای روتبارد منتشر شد:
لینک خرید

دستاورد روتبارد در این کتاب والاترین دستاورد فکری ممکن است چرا که او توانسته به بینشهای قدیمی وفادار بماند خطاهای اندک آنها را برطرف کند و آنها را به شکل یک عمارت فکری کامل درآورد. حتی انسانهای اولیه و کودکان نیز بطور ضمنی اعتبار اخلاقی اصول مالکیت برخود و تصرف اولیه را درک میکنند. فهرست اندیشمندانی که روتبارد خود را وامدار آنها میبیند به دوران باستان بر میگردد اما روتبارد به لطف آگاهی روش‌شناختی دقیق که حاصل تسلط کاملش بر روشهای پراکسیولوژیکی و قیاسی بود توانست اثباتهای محکمتری برای نهادهای اخلاقی مالکیت برخود و تسلط اولیه بعنوان اصول اخلاقی نهایی یا اکسیومها و یک دکترین اخلاقی و حقوقی نظام‌مندتر و جامعتر نسبت به پیشینیان ارائه دهد بدین ترتیب اخلاق آزادی تحقق تقریبی آرزوی فلاسفه خردگرای کهن برای تاسیس اخلاقی انسانی است که به گفته هوگو گروتیوس، «حتی اراده قادر مطلق نیز نتواند آن را باطل کند یا تغییر دهد» و «حتی اگر بر فرض محال هیچ خدایی وجود نداشت یا اهمیتی برای امور انسانی قائل نبود همچنان اعتبار عینی خود را حفظ کند»

#مورای_روتبارد

🆔 @anjoman_elmi_eqtesad


Forward from: چرا ملتها شکست می خورند؟
تمام پیش‌گویی‌های مهم مارکس اشتباه از آب درآمده‌اند.

لشک کولاکوفسکی


•پیش‌بینی اول، اینکه جوامع مبتنی بر اقتصادبازار، به لحاظ طبقاتی به شکلی فزاینده قطبی می‌شوند و طبقهٔ متوسط در آنها از میان می‌رود.

•پیش‌بینی دوم، اینکه طبقهٔ کارگر نه تنها بطور نسبی، بلکه بطور مطلق بنیهٔ مالی خود را از دست می‌دهد. نادرستی این پیش‌بینی در طول عمر خود مارکس آشکار شد.

•سوم و مهم‌تر از همه، نظریهٔ مارکس پیش‌بینی می‌کرد انقلاب پرولتری گریزناپذیراست. چنین انقلابی هرگز در هیچ کجا رخ نداد.

•پیش‌بینی چهارم مارکس، سقوط اجتناب‌ناپذیر نرخ سود بود، روندی که انتظار می‌رفت به فروپاشی اقتصاد کاپیتالیستی بیانجامد. مانند سایر پیش‌بینی‌ها این یکی هم خطا از کار درآمد.

•پنجمین اصلی مارکسیسم که اشتباه از کار درآمده است این بود که بازار جلوی پیشرفت فنی را می‌گیرد. به وضوح روشن شده است که اقتصادهای بازار بغایت در تحریک پیشرفت تکنولوژیک کارآمد هستند حال آنکه سوسیالیسم به رکود تکنولوژی منجر می‌شود.

•و اما تفسیر به‌اصطلاح ماتریالیستی تاریخ؛ از این تفسیر چنین برمی‌آید که قانون، مذهب، فلسفه و سایر اجزای فرهنگ فاقد تاریخی از آنِ خود هستند، چون تاریخ‌شان همان تاریخ روابط تولید است. این ادعایی است پوچ و کلا فاقد مبنای تاریخی.

•یک عنصر دیگر در نظریهٔ مارکس که فاقد قدرت تبیین است، تئوری کار اوست. هیچ یک از اصول نظریه او مبنایی تجربی ندارد، و به کار توضیح بحران، رقابت و تضاد منافع نمی‌خورد.

938 0 28 5 34

نوروز پدیده‌ی بزرگی است؛ و اگر کمی از دیدگاه‌های سیاسی خودمان نیز نگاهش کنیم (البته منظورم از سیاست چیزی جز انسان‌شناسی ما نیست)، گوشه‌ای از بزرگی آن آشکار می‌شود.
شکی نیست که چپ‌گرایان و بنیادگرایان اسلامی حداقل دهه‌هاست که با این جشن باستانی درافتاده‌اند، البته چون از همان ابتدا می‌دانستند حتی نمی‌توانند کوچک‌ترین لطمه‌ای به آن بزنند، به‌صرافت افتادند آن را مصادره کنند. مهم‌ترین چیزی که در نوروز برای مصادره وجود دارد، همین است که نوروز جشن است، شادی است. و مثل هر جشن باستانی دیگری در تمام تاریخ، فرصتی برای شوریدن علیه دولت. در این دو هفته، حتی در تاریک‌ترین دوره‌های سرکوب، مردم می‌توانند شادترین باشند. بزرگ‌ترین، قدرتمندترین، ظالم‌ترین حاکمان، در یک جشن باستانی به‌طور کاملاً مشروع، و قانونی، تبدیل به دلقک‌هایی می‌شوند که مردم آن‌ها را تحقیر می‌کنند و با این تحقیر، شادمانی. هرچه یک حاکم بخواهد سایه‌ی حکومت خود را سنگین‌تر کند، تحقیری که خواهد دید نیز سنگین‌تر خواهد شد. این همان کارناوال آنارشیستی‌ای است که میخائیل باختین در جایی می‌گوید در ساتورنالیای روم باستان وجود داشت، که بعد به کریسمس تبدیل شد، و درنهایت اروپا را از قرون تاریک وارد رنسانس کرد. جشن باستانی اساساً آنارشیستی است؛ درواقع اگر نبود، امروز به ما نمی‌رسید. نوروز هم این جشن باستانی ما است.
دشمنان نوروز و دوستداران دولت در هر دوره‌ای از تاریخ کوشیده‌اند با جلوگیری از این شادی، جنبه‌ی کارناوالی و آنارشیستی آن را بزدایند و به این ترتیب مصادره‌اش کنند. البته هر بار نیز شکست خورده‌ند. جالب‌ترین نکته این که دفاع از این سنت نیاز به هیچ‌گونه آمادگی و نقشه و برنامه‌ای نداشته است. در هیچ‌کجای تاریخ ایران، گروه، نهاد، حزب یا دولت مدافع نوروز نمی‌بینیم. دولت‌ها فقط یا علیه نوروز بوده‌اند، یا سعی کرده‌اند کنار مردم آن را جشن بگیرند تا تحقیر نشوند. امروز دست تقدیر کاری کرده که چپ‌گرایان و بنیادگرایان هردو باید هویت خود را در آواره‌های غزه تعریف کنند. باید بگویند در این جشن نیز غمی در دل خود داریم. حتی یکی‌شان می‌بیند روزهای عزایش با این جشن همزمان شده. درست این بود که بگویند برای دو هفته کاملاً شادیم و غزه را فراموش خواهیم کرد. اما چنان هویت خود را به آن‌جا گره زده‌اند که نمی‌توانند با این کار دو هفته بی‌هویتی را تحمل کنند. حالا از این طرف، نیرویی بزرگ‌تر از تمام اندیشه و تاریخ‌شان تمسخرشان می‌کند؛ از آن طرف نیز آواره‌ی غزه‌ای و طرفدارانش، که تمام زندگی خود را در ناله و گریه خلاصه کرده‌اند، نمی‌توانند جز به دیده‌ی تحقیر به این ایرانی نگاه کنند که نتوانسته تمام و کمال از این جشن باستانی نوروز جدا شود. اما همان‌طور که گفتم، جالب‌ترین نکته این است که ما نیازی نداریم برای مقابله با این‌ها و حفظ جشن خود کوچک‌ترین کار اضافه‌ای انجام دهیم. همین که در سال نو با تبریکی ساده به استقبال دوستان و آشنایان خود می‌رویم، لگدی محکم به دهان تمام مغمومان این روزها خواهد بود.
من هم به‌نوبه‌ی خودم نوروزی پیروز و شاد را برای شما آرزو می‌کنم.

@austro_libertarian


مسئله‌ی حداقل دستمزد یکی از آن موضوعاتی‌ست که با اندکی دقت به‌روشنی ابتدال مفاهیم خارجی نزد استاد و متخصص و سیاستمدار ایرانی را نشان می‌دهد. همه‌ی این‌ها این روزها می‌گویند «حداقل دستمزد وزارت کار» فلان اندازه باشد، و بالاخره هم یک عدد برایش مشخص می‌شود. اما دو ماه دیگر بروید فقط چند دقیقه در یک سایت کاریابی یا در آگهی‌های استخدام بگردید. دیگر خبری از «حداقل دستمزد وزارت کار» نمی‌بینید؛ بلکه همه می‌گویند «دستمزد وزارت کار». در این مملکت مثلاً دولت اجازه می‌دهد اپراتورهای اینترنت قیمت اینترنت را «حداکثر» ۳۴ درصد افزایش دهد، و تمام اپراتورها دقیقاً ۳۴ درصد افزایش می‌دهند؛ یا دولت تعیین می‌کند قیمت هر کیلو شیرینی ماه رمضان «حداکثر» فلان قدر باشد و همه‌ی شیرینی‌فروشی‌ها از فردا دقیقاً با قیمت حداکثر می‌فروشند، و به این قیمت‌ها می‌گویند «نرخ اتحادیه». به همین ترتیب، «حداقل» دستمزد تبدیل می‌شود به دستمزد خالی. یعنی دولت به ما گفته همین‌قدر دستمزد بدهیم. جایی که هیچ رقابتی وجود ندارد، حداقل و حداکثر هم در نرخ‌های دولتی معنایی نخواهند داشت. شاید ما مخالف مسئله‌ی حداقل دستمزد در اروپا یا آمریکا هم باشیم، اما نباید فراموش کرد که حداقل دستمزد آن‌جا حداقل دستمزد می‌ماند. اما این‌جا نه. این‌جا ماهیت بحث تغییر می‌کند و «حداقل دستمزد» تبدیل می‌شود به «نرخ استثمار»، چون چیزی که همگی می‌دانند فقط باید حداقل باشد با یک قانون به نرخی همگانی تبدیل می‌شود. در آمریکا و اروپا حداقل دستمزد را برای کارگر ساده و بی‌مهارت تعیین می‌کنند. این‌جا برعکس، کارمند بخت‌برگشته‌ای که سال‌ها وقت را صرف یادگیری مهارتی کرده، باید با این دستمزد استخدام شود، چند سال به سختی کار کند و بعد برود از استاد اینستاگرامی یک بسته‌ی مذاکره بخرد تا بفهمد چگونه از کارفرمایش بخواهد دستمزدش را افزایش دهد؛ چون کارمند می‌گوید کار من تخصصی است و وزارت کار برایش قانون گذاشته، و کارفرما هم می‌گوید وزارت کار این دستمزد را تعیین کرده. اما در آن بسته‌ی مذاکره کارمند یاد می‌گیرد که باید کارفرما را تهدید به استعفا کند — البته اگر کارفرما مرحمت کرده و سفته از کارمند نگرفته باشد، که او را عملاً تبدیل به برده‌ای دست‌وپابسته می‌کند. اما می‌دانید چه کسی از همان ابتدا دستمزدی بیشتر از حداقل دستمزد وزارت کار می‌گیرد؟ مثلاً آن سرایداری که می‌گوید اگر بیشتر از این ندهی همین امشب کارگاه یا انبارت را می‌گذارم و می‌روم؛ یا آن کارگر ساده‌ای که می‌گوید اگر بیشتر ندهی امروز میلگردهایت را نمی‌بُرم. چون این کارگر فقط پول می‌خواهد و پرستیژ نداشته‌ی وزارت کار ذره‌ای برایش مهم نیست. البته نباید منکر شد که کارهای تخصصی‌ای نیز هستند که واقعاً کارفرمای مطیع وزارت کار نمی‌تواند با حداقل دستمزد جمع‌شان کند. اما وزارت کار در این‌جا کمتر که نه، حتی بیشتر به کارفرما لطف داشته. کارفرما می‌تواند یکی، دو متخصص و مدیر استخدام کند و بعد با صفر ریال دستمزد یک تیم از کارآموزان مستعد بهترین دانشگاه‌های کشور را جمع کند. حالا شاید مجبور باشد برای آن مدیرها و متخصص‌های با سابقه پول بدهد؛ اما همچنان وزارت کار به داد او می‌رسد. کارفرما شرکتش را به‌عنوان یک شرکت دانش‌بنیان ثبت می‌کند و همان مهندس و مدیر باسابقه را از بین فارغ‌التحصیلان مقاطع تکمیلی تحت عنوان «امریه» خدمت مقدس سربازی استخدام می‌کند تا هرکدام با دستمزدی بسیار کمتر از همان حداقل مصوب کارهای تخصصی شرکت را راه بیندازند و بعد از پایان خدمت جای خود را به سربازان دیگر بدهند.

@austro_libertarian


سنّت من، سنّت بقیه
(... ادامه)

و البته او اگر هر متن دیگری به همین صورت از هر تمدنی داشت، آن را نیز بزرگ‌ترین تمدن تاریخ می‌دانست. سعدی شیرازی همان‌قدر از او دور است که ویرژیل. پس به همان اندازه خود را به هر دو نزدیک می‌بیند. شاید اندیشمند رنسانس زبان سعدی را نداند، اما برای مثال امرسونی که ترجمه‌ی سعدی را خوانده بود، دریافت که این نیز راهی است برای این که او، شش قرن بعد و بیش از ده‌هزار کیلومتر آن‌سوتر، ذهن خود را درون اندیشمندی دیگر بیابد: «از طریق گویش (dialect) فارسی خود، [سعدی] با تمام ملت‌ها سخن می‌راند، و همچون هومر، شکسپیر، سروانتس و مونتنی، همواره مدرن است.» او انوشیروان را مارکوس آئورلیوس ایرانیان باستان می‌بیند. اما نه این که ایرانیان خصیصه‌ای متفاوت در ذات خود داشته باشند که انوشیروان را از آئورلیوس متمایز بسازد؛ بلکه این دو دقیقاً نماینده‌ی همان فردیّت یگانه‌ای هستند که ذهن اروپایی با کشف آن در آئورلیوس به رنسانس رسید. قرعه به‌نام امپراتور رومی افتاد، چون اندیشمند رنسانس زبان فارسی را نمی‌دانست و متن او را نداشت. امرسون گلستان سعدی را به‌اندازه‌ی هر متن کلاسیک باستان راهگشای فرد آمریکایی برای شناخت خود می‌داند. همان‌طور که این فرد تمام پستی‌های امپراتوری روم را کنار می‌زند تا به ذهن فردی نویسنده‌ی لاتین برسد، امرسون می‌گوید با کنار زدن «خرافات» ایرانیان در زمان سعدی، دقیقاً همان ذهن آشکار می‌شود.

خوانش متن کلاسیک و سنت با این فردگرایی رادیکال، یعنی با هدف جستجوی فرد و نه ملت، است که به رنسانس در یک ملت می‌انجامد. از این روست که نمی‌توانم بر حرف آن‌هایی که می‌گویند لیبرالیسم یا فردگرایی در جایی که با «ایران» ناسازگار است باید دور انداخته شود، وقعی بنهم. چه بسا آن آمریکایی که هیچ عِرق ایرانی ندارد و می‌تواند، به‌قول خود، «ناخالصی‌های» متن ایرانی را کنار بزند تا به یگانگی روح آن با روح خود پی ببرد، بیشتر از این ایرانی‌ها از سعدی بهره ببرد. اگر تاریخ ایران قرار است منِ ایرانی را توضیح بدهد، خوانش این تاریخ باید فردی باشد؛ یعنی مثلاً انوشیروان باید با من برابر باشد؛ یعنی فره ایزدی باید به هر خواننده‌ی تاریخ، و به هر فرد، مشروعیت حکومت بر خود را بدهد، نه فقط مشروعیتی به پادشاه ناموجود. این همان خوانشی است که از دموکراسی آتن و امپراتوری روم به رنسانس و انقلاب آمریکایی ختم شد.

@austro_libertarian


سنّت من، سنّت بقیه

به‌باور من، مطالعه‌ی متون کلاسیک و سنّت باید مسیر شناخت فردیّت را هموار گرداند؛ به‌قول معروف «انسان با چیزی کمتر از تمام تاریخش قابل توضیح نیست.» و محدود ساختن فرد به یک جغرافیا چیزی جز تلاش برای توضیح او با چیزی کمتر از تمام تاریخش است. مطالعه‌ی حقایق عینی تاریخی چیزی جز انباشت معلومات در ذهن نخواهد بود، که البته همین حافظه هم بدون مرور و تکرار بی‌هدف از بین خواهد رفت. تاریخ در آن‌جایی که ذهن انسان را ثبت کرده باید بیشترین جذابیت را داشته باشد — همان چیزی که متن کلاسیک یا نص سنّت می‌نامند. و من هیچ نوع خوانشی از متون باستانی را ارزشمندتر از کار آغازگران رنسانس نمی‌دانم. آن نوع احیای متن کلاسیک که در اروپا عصری جدید را رقم زد، نه احیای مفاهیم، که احیای راه اندیشه‌ی باستان بود؛ تولد دوباره‌ی دیالکتیک. متون کلاسیک روم و یونان برای اندیشمند اروپایی از این جهت خواندنی‌اند که ذهن او را نمایان می‌کنند. مهم نیست فلان سیاستمدار روم چه حرفی می‌زد، مهم این است که چگونه می‌اندیشید. کتاب‌خوان رنسانس، و هر کسی که پس از او و تا به امروز با همین رویکرد متن کلاسیک را خوانده است، در آن متن می‌بیند که اندیشمند باستان ذهنی دارد همانند خود او. بزرگ‌ترین اذهان گذشته با نمایاندن درون خود، خود را به سطح او می‌آورند. یا برعکس، او در کنج اتاقش، یا پشت میز کتابخانه‌ای درمی‌یابد که با بزرگ‌ترین امپراتورهای روم یا بزرگترین فیلسوفان یونان یکی است، چیزی کم از آن‌ها ندارد.

اندیشمند رنسانس ایتالیایی به‌علت هم‌مرز بودن با بزرگان رومی متن آن‌ها را انتخاب نکرده، بلکه به این دلیل آن‌ها را می‌خوانَد که متن اندیشه‌ی آن‌ها را دارد و زبان‌شان را بلد است. او تمام معلومات تاریخی را کنار می‌زند، تمام ناخالصی‌ها، رذایل، جنایات، فجایع، شکست‌ها، سقوط‌ها را کنار می‌زند تا بفهمد نویسنده‌ی رومی نیز همانند او درمورد خودش، در مورد فردیّتش، می‌اندیشیده. از دل این فردگرایی یگانه و رادیکال است که او روم را بزرگ‌ترین امپراتوری تاریخ می‌بیند. و همزمان یونان را نیز، زیرا با اندیشمند او هم چنین کرده. چون فردیّت خود را در عمق اذهان تمام این تمدن‌ها می‌دید. دموکراسی آتن برای او یک حکومت ایده‌آل است. نه از آن رو که در این دموکراسی هر شهروند یک حق رأی برابر با شهروندان دیگر دارد؛ بلکه چون هر شهروند برابر است با کل شهروندان دیگر، و در نتیجه برابر است با کل آتن. دموکراسی یونان به او می‌گوید که شهروند با شهر برابر است، و از این راه به حکومت (سلطه‌ی) خود بر خود می‌رسد. مطالعه‌ی متن کلاسیک این‌گونه راه فردگرایی را برای او هموار می‌سازد.

(ادامه ...)

@austro_libertarian


بازار چیست؟ یک گرایشی در بین مردم وجود دارد که فکر می‌کنند بازارها موجوداتی هستند که تخصیص و توزیع منابع را تعیین تکلیف می‌کنند. بارها شنیده‌ایم که «بازار» مسئول کاهش فرصت‌های شغلی، از دست رفتن برخی فعالیت‌های اقتصادی و افزایش نابرابری در توزیع درآمد و نظایر این‌ها محسوب می‌شود. چنین تصوّراتی این واقعیت را نادیده می‌گیرند که بازارها صرفاً انتخاب تک‌تک شرکت‌کنندگان در مبادلات را بازتاب می‌دهند. «بازار» یک مکان مشخص یا یک موجودیت نیست و هیچ هدفی را دنبال نمی‌کند و همچنین هیچ قدرتی برای انتخاب کردن ندارد بلکه «بازار» صرفاً نتایج حاصل از اهداف، طرح‌ها و انتخاب‌های تعداد زیادی از آحاد جامعه (تقاضاکنندگان و عرضه‌کنندگان) را که آزادانه و داوطلبانه انتخاب کرده‌اند که با سایرین تعامل و مراوده داشته باشند بازتاب می‌دهد. با این وصف، روش دقیق‌تر توصیف بازار این است که آن را مجموعه‌ای [آرایه‌ای] از مراودات و تعاملات داوطلبانه، متغير، مداوم و دارای هم‌پوشانی افراد بدانیم که هر کدام اهداف منحصر به فرد خودشان را دنبال می‌کنند و نهایتا الگویی از تخصیص و توزیع منابع آشکار خواهد شد.

اقتصاد اتریشی به زبان ساده؛ کریستوفر جی کوین، پیتر جی بوتکه؛ ترجمه‌ی محمد جوادی؛ نشر آماره.

@austro_libertarian


سایت AP می‌گوید تورم در آرژانتین در ماه دسامبر ۲۵٫۵ درصد بود و در ماه فوریه ۲۰٫۶ درصد، و حالا به ۱۳٫۲ درصد رسیده.
سی‌ان‌ان هم در گزارش خود فقط می‌گوید آرژانتین با تورم ۱۳ درصد در ماه فوریه بیشترین تورم را در دنیا دارد. البته مجبور است اذعان کند که تورم هر ماه کمتر می‌شود؛ اما تهش باید همچنان این جمله را بچپاند که سیاست‌های میلی خوب نبوده چون آرژانتین هنوز تورم دارد.
چپ‌گرایی این‌طور از هر خبر خوبی یک بهانه برای شوراندن دنیا علیه شما پیدا می‌کند. یا به قول معروف، بهترین دشمن خوب است. آن زمان که رئیس‌جمهور این کشور چپ‌گرا بود هیچ‌کدام از این خبرنگارهای دموکرات این‌طور پیگیر تورم در آرژانتین بودند؟

@austro_libertarian


نشر آماره منتشر کرد:

"برای روشنفکر جدید"
آین رند

ترجمه آرش آقایی

🔻لینک خرید از سایت نشر آماره با عیدانه ۲۵ درصد.:
https://nashreamareh.ir/product/economics/austrian-economics/aynrand/

@austro_libertarian

2k 0 23 1 12

🔻سیاست حداقل دستمزد در اقتصاد؛ ضدیت با رفاه و اشتغال

پ‌ن: در قسمت مقدار درست بیکاری ۱۵.۴ درصد است

@austro_libertarian


سخنی خطاب به آن‌هایی که خود را فعال و حامی حقوق هر چیزی می‌دانند؛ از حقوق زن و کودک فلسطینی گرفته، تا حقوق غذاهای ما، و تا حقوق نادرترین گونه‌های حشرات در جنگل‌های آمازون:

«اگر کینه‌توزی و تکبر بالاپوشِ انسان‌دوستی به‌تن دارند، باید روا داشته شوند؟ اگر یک ریاکارِ خشمگین به این جنبشِ عظیمِ الغاءِ [بردگی] بپیوندد، و با آخرین اخبارش از باربادوس نزد من بیاید، چرا نباید به او بگویم "برو و به کودکِ خودت عشق بورز؛ هیزم‌شکنِ خودت را دوست بدار؛ خوش‌خلق و فروتن باش؛ این زینت را از خود نران؛ و هیچ‌گاه جاه‌طلبیِ سخت و بی‌رحمانه‌ات را با این عطوفتِ عالیِ مردمان سیاه‌پوستِ هزار مایل آن‌سوتر جلا مده. عشقِ تو در دوردستْ کینه در خانه است." چنین استقبالی زمخت و بی‌لطف خواهد بود، اما راستی از محبتِ عشق برازنده‌تر است. خوبیِ تو باید مرزی برای خود داشته باشد – وگرنه هیچ است. مرامِ نفرت باید در برابرِ مرامِ عشق، زمانی که به فغان و نفرین افتاده، به موعظه برخیزد.» —رالف والدو امرسون

و واقعاً هم که چنین خوبی‌ای هیچ است. کسی که حقوق ایرانی را مثلاً به حقوق فلسطینی گره می‌زند، از این راه دامنه‌ی خرد و مهر خود را گسترش نداده. به قول خودمان، سنگ بزرگ نشان از نزدن است. او که دفاع از حقوق ایرانی را با دفاع از حقوق فلسطینی معادل می‌داند، تلاش برای تحصیل حقوق این دو را نیز برای خود یکسان کرده، حال آن که هیچ کاری برای حقوق فردی در آن‌سوی دنیا از دستش ساخته نیست؛ پس از این که می‌بیند کسانی این‌جا برای حقوق انسانِ فقط ایرانی تلاش می‌کنند خشمگین می‌شود. از دید او، عمل چنین افرادی نفرت به انسان فلسطینی است. اما این‌جاست که امرسون می‌گوید نفرت من باید عشق تو را موعظه کند؛ یا به زبان دیگر، این نفرتی که تو در من می‌بینی، گزند آن عشق پوچ تو را ندارد.

@austro_libertarian


آدمی را تصور کنید که روز تعطیل می‌رود در رستورانی و یک خانواده را می‌بیند که با شادی دور یک میز جمع شده تا از همنشینی و نهاری لذیذ بهره ببرند. شلوارش را درمی‌آورد و روی همان میز قضای حاجت می‌کند. وقتی با عواقب کارش روبرو می‌شود شروع می‌کند به تمیز کردن میز از کثافات، حال آن که تمام مشتری‌ها رستوران را ترک کرده‌اند. در همین لحظه خبرنگاری سر می‌رسد و از این مرد، که میز را تمیز می‌کند، عکس می‌گیرد. ۴۵ سال بعد همین عکس را در روزنامه‌ای منتشر می‌کنند و تیتر می‌زنند که «مرد بزرگوار درحال تمیز کردن فضولات انسانی از میز رستوران». حکایت همین عکس بالا است. شما به بهانه‌ی مبارزه با استعمار و غرب‌گرایی علیه تمام مظاهر حقوق انسانی و رفاه در دنیا شوریدید؛ به افرادی قدرت مطلق دادید که آن فضولات روی میز رستوران در برابر پلیدی‌هایشان مانند شکوفه‌های بهاری جلوه می‌کنند. بعد که فهمیدید چه گندی بالا آمده ریختید در خیابان و چندتا شعار دادید و عکس‌هایتان را گرفتید و برگشتید خانه. حالا این عکس‌ها را منتشر می‌کنید که ما باور کنیم به حقوق انسان یا زن اهمیت می‌دادید؟

@austro_libertarian


ابزارهای متعددی در حوزه سیاست پولی تا به حال طراحی و اجرا شده است. از عملیات بازار باز تا تسهیل کمی ،که هر کدام منتقدان و طرفداران خود را دارد . هدف کلی این کتاب ارائه مختصری از نظریه ،تاریخچه و عملکرد پول و بانکداری است.
#نشر_چالش
#درک_سازوکارهای_پول
#رابرت_پی_مورفی


🔻🔻🔻کتاب درک سازوکارهای پول، نوشته‌ی رابرت پی. مورفی، با ترجمه‌ی احسان موسوی منتشر شد. برای خرید کتاب می‌توانید به سایت نشر چالش (لینک زیر) مراجعه کنید.

https://chalesh.ir/product/understanding-money-mechanics/


این که یک اقتصاددان بفهمد ارزش حیات آزاد انسان فقط در درآمدی که کسب می‌کند نیست مایه‌ی بس خرسندی‌ست. اما نمی‌فهمم هنوز چه اصراری به حفظ این تخم لقِ «اندازه‌گیری» است، که اقتصاددان به‌صرافت بیفتد همان ارزشی را که بالاخره فهمیده در پول خلاصه نمی‌شود، باز هم در پول خلاصه بکند—آن هم در پولی که یک کمپانی بیمه حاضر است بپردازد. کجا کسی تابه‌حال دیده یا شنیده که یک بیمه‌گذار بگوید «تو انسانی با روح ارزشمندی، بگذار روحت را بیمه کنم!» یعنی آن برده‌ی بخت‌برگشته در زمان زندگی خود به‌اندازه‌ی کافی رنج روحی نکشید که حالا یک اقتصاددان این‌طور با تقلیل روح انسانی‌اش در قیمت‌های یکی از بی‌آبروترین صنایع دنیای مدرن دوباره به او دهن‌کجی کند؟

@austro_libertarian


درباب شباهتی میان برده‌داری و بانکداری غیرآزاد

اثر درخشان لایسندر اسپونر، «فقر: دلایل غیرقانونی و درمان قانونی آن» (Poverty: Its Illegal Causes and Legal Cure) از تمام جهات یک دفاع تمام‌قد از بانکداری آزاد است. علت فقر، خیلی خلاصه، از دید اسپونر این است که دولت با دخالت غیرقانونی و خودسرانه در نرخ بهره‌ی وام‌ها باعث می‌شود تا توانایی وام‌گرفتن در دستان عده‌ای محدود متمرکز شود. این انحصار در وام‌های سرمایه قدرتی غیرطبیعی به کارفرمایان می‌دهد که در ظل آن به استخدام نیروی کار می‌پردازند. در بانکداری آزاد افراد می‌توانند با بهره و وثیقه‌ای که وسعش را دارند سرمایه‌ی لازم برای کار خود را وام بگیرند؛ اما مقررات دولتی، به‌بهانه‌ی حفظ فقرا از طمع بانکداران، نرخ بهره و الزامات وام را چنان محدود می‌کند که جز در توان اندکی کارفرمای ثروتمند نیست. به این ترتیب، کارگر باید برای همان کار با همان سرمایه در استخدام کارفرمایان دربیاید و درنهایت بخشی از درآمد خود را به کارفرما بدهد. استدلال اسپونر این است که کار استخدامی کارگری که می‌توانست سرمایه‌ی خود را داشته باشد درنهایت هم او و هم جامعه را فقیرتر می‌سازد. حتی بانکداران نیز از این که نمی‌توانند آزادانه با وام‌گیرندگان مذاکره کنند، ضرر می‌بینند. تنها کسانی که این مقررات به‌نفع‌شان است، کارفرمایانی هستند که معمولاً خود نیز در تعیین مقررات مربوط به وام‌ها نقش دارند.

اسپونر با ظرافت، و دقت و جزئیات کامل سازوکار فقیرشدن افراد و جامعه از طریق انحصار سرمایه‌ی قابل‌وام در دست کارفرمایان را بررسی می‌کند. اما نکته‌ی جالب این است که ایده‌ای مشابه را به‌صورتی گذرا در اثر قبلی خود، «نامشروطیت برده‌داری»، (The Unconstitutionality of Slavery) بیان کرده است. در آن‌جا نیز، چون برده‌داران انحصار سرمایه را (از طریق مالکیت بر جان و مال برده) در دست دارند، آمریکا فقیرتر است: «کیست که بتواند فزونی صنایع و کامیابی ایالات آزاد را برآورد کند، اگر که تمام برده‌های کشور آزادمردانی با تمام خواسته‌‌ها و قوای آزادمردان می‌شدند؟ و اگر که اربابان‌شان تمام آن عقل معاش، سخت‌کوشی، صرفه‌جویی و تهور انسان‌هایی را می‌داشتند که برای رفاه‌شان بر نیروی کار خود، نه نیروی کار برده‌ها، متکی‌اند؟» یعنی همان‌طور که برده‌دار با سلب مالکیت نفس برده، او را از سرمایه محروم و کشور را فقیر می‌سازد، مقررات دولت برای بانک‌ها نیز انسان به‌ظاهر آزاد را با ناتوانی از وام‌گرفتن با وثیقه‌ای غیر از مصوبه‌ی دولت، از دسترسی به سرمایه محروم می‌کند و ملتی را به سرازیری فقر می‌افکند.

@austro_libertarian


«رأی دادن‌ها تماماً سرگرمی‌هایی چون مهره‌بازی و تخته‌نرد است که کمی رنگ اخلاق بر آن زده‌اند؛ معرکه‌گیری با حق و باطل، بازی با مباحث اخلاقی، و طبعاً شرط‌بندی هم جزئی انفکاک‌ناپذیر از ماجراست. این شخصیت رأی‌دهندگان نیست که به بیان درمی‌آید. شاید من رأیم را به‌صورتی که درست می‌دانم در صندوق بریزم، ولی دغدغه‌ام حاکمیت حق نیست. بلکه این را به اکثریت وامی‌گذارم. لذا تکلیفی که بار می‌شود هرگز پا از مصلحت فراتر نمی‌نهد. حتی «رأی دادن به نفع حق» به معنی آن است که کاری برای حق انجام ندهیم. شما با این اقدام تنها به‌صورتی ضعیف آمال‌تان را بیان می‌کنید که خوب است حق حاکم باشد. یک انسان خردمند حق را به ترحم بخت نمی‌سپرد و آرزو نمی‌کند که راستی از مجرای قدرت اکثریت فراگیر شود.»

نافرمانی مدنی (پیوست کتاب والدن)، هنری دیوید ثورو، ترجمه‌ی سید علیرضا بهشتی شیرازی، انتشارات روزنه

@austro_libertarian


برای آن‌هایی که تصور می‌کنند هرچیزی باید ابطال‌پذیر باشد:

«ذکر این نکته مهم است که برخلاف پوزیتیویست‌های منطقی، پوپر روشی برای تمایز گذاردن میان عبارات بامعنا و عبارات بی‌معنا ارائه نمی‌کند تا بر مبنای آن استدلال کند که شبه‌علم بی‌معناست. برعکس، او معتقد است که فرضیه‌هایی که ابطال‌پذیر نیستند، می‌توانند کاملاً معنادار باشند. علاوه بر این، پوپر مدعی نیست که حتی درون علم، تنها آنچه ابطال‌پذیر باشد، مفید یا ثمربخش است. بنابراین، او بر آن نیست که نظریه‌های متافیزیکیِ ابطال‌ناپذیر باید به‌کلی طرد شوند، زیرا او این نکته را تشخیص می‌دهد که دانشمندان گاه حدس‌های جالب و جسورانه‌ای را از باورهای غیرعلمی الهام می‌گیرند. بنابراین، برای مثال، دانشمندان بسیاری تحت‌تأثیر باورشان به خدا یا باورشان به سادگی قوانین بنیادی فیزیکی بوده‌اند، اما به‌وضوح پیداست که هیچ‌کدام از این دو گزاره که «خدا وجود دارد» و «ساختار بنیادین عالم ساده است» از طریق آزمایش ابطال‌پذیر نیستند. نظریه‌ی پوپر درباره‌ی روش علمی، ایفای نقش کردنِ چنین باورهایی را در علم، حتی اگر خود این فرضیه‌ها علمی نباشند، مجاز می‌شمرد.
اهتمام اصلی پوپر نقد شبه‌علم بود، چرا که طرفداران شبه‌علم تلاش می‌کنند مردم را متقاعد سازند که نظریه‌هایشان علمی است، در حالی که چنین نیست. از تمایزی که او میان علم و شبه‌علم می‌نهد، این نتیجه حاصل نمی‌شود که رشته یا شیوه‌ی عملی که غیرعلمی است، نقصی دارد. در واقع، پوپر معتقد بود که هم مارکسیسم و هم روانکاوی ممکن است متضمن بصیرت‌های مهمی درباره‌ی شرایط انسانی باشند؛ نکته‌ی موردنظر او صرفاً این است که نظریه‌های مذکور علمی نیستند، نه این که به‌دلیل علمی نبودن‌شان ارزشمند نیستند. به‌روشنی می‌توان استدلال‌های محکمی به‌نفع ارزشمند بودن باورهای مذهبی مطرح کرد و کاملاً ممکن است که فردی که ایمان و باورهای مذهبی دارد، وجه تمایز قاطعی را میان علم و دین بپذیرد.»

فلسفه‌ی علم، جیمز لیدیمن، ترجمه‌ی حسین کرمی، انتشارات حکمت.

@austro_libertarian


جهان‌وطنی برای برخی بهانه‌ای است برای زیرسوال بردن یا تمسخر نمودهای روحِ چیزی که وطن خوانده می‌شود. انسانی که علت وطن را در خود انکار کند، خواه ناخواه از هر اندیشه‌ی جهان‌وطنی تهی خواهد شد. انسان لاجرم و بنا به طبیعت خود، حتی در تنهاییِ رابینسون کروزو، وطن‌مند است—پس او که وطن خود را انکار کرده، به‌بهانه‌ی جهان‌وطنی‌بودن طبیعت خود را ارضا می‌کند. هرچند در پوچی؛ زیرا جهان‌وطنی ادامه‌ی وطنِ فرد است. علاقه‌ی ما به تفاوت مردمان با وطن‌های مختلف، در چنین انسانی از کنجکاوی محض فراتر نمی‌رود. اما در انسانی که اندیشه‌ی وطن را دور نینداخته، کنجکاوی به ظواهر متفاوت مردمان دیگر، آغاز فرایندی ذهنی است که در پایانش کشف کند علت وطن در او، علی‌رغم تمام ظواهر متفاوت وطن، همان علت وطن در آن‌هایی است که در نگاه اول کوچک‌ترین شباهتی با او نداشتند. لوکالیسم یا آنارکوکاپیتالیسم از همین رو مطلوب است، چون برخلاف دولت مرکزی پرقدرت، جامعه‌ی فرد را به مرزهای طبیعی آن محدود می‌کند. به عبارت دیگر، سعی نمی‌کند با اعمال زور گستره‌ی وطن فرد را چنان بزرگ کند که قاره‌ای یا حتی کل جهان را فرابگیرد، که در این صورت دیگر ظواهری متفاوت باقی نمی‌ماند که کنجکاوی در آن‌ها به اندیشه‌ی وحدت منجر شود. انسانی که ساکن کردستان است، خود باید آزادانه از طریق تفاوت‌های فرهنگی‌اش با یک تهرانی دریابد که هردو روحی مشترک دارند که وطن نام دارد. از همین راه است که یک آسیایی با اروپایی پیوندی انسانی برقرار می‌کند. در تمام طول تاریخ چنین بوده؛ اما حالا دولت‌ها شباهت‌هایی زورکی را با نمودهای متفاوت وطن جایگزین می‌کنند، که در نتیجه، انسان محلی تمام قوای خود را (که می‌توانست از آن‌ها برای تعامل با انسان‌های دیگر استفاده کند) صرف نبردی بیهوده برای بازیابی تفاوت‌های خود خود می‌کند؛ یا به کلی از وطن می‌بُرد و تبدیل به همان انسان جهان‌وطنی دروغینی می‌شود که از انقلاب دولت‌هایی مستبد برای زدودن فرهنگ‌های گوناگون از یک پهنه‌ی جغرافیایی پشتیبانی می‌کند.

@austro_libertarian

20 last posts shown.

2 379

subscribers
Channel statistics