درموردِ استفادهیِ سیّد جوادِ طباطبایی از نظراتِ آرتور دو گوبینو، ما با یک صورتبندیِ اسطورهای مواجهیم که در آن «سنگِ خارایِ ایران» نهتنها واقعیّتی است که ورایِ روابطِ ملّت و حکومت وجود دارد، بلکه بهشکلِ درونی دارایِ عاملیت در «تکوینِ ملّی» و «تعیینِ حکومت» است. امّا این اسطوره از ذهنی بدوی سرچشمه نمیگیرد، بلکه اسطورهپردازیِ مدرنی است که با تبدیلِ تاریخِ مردمِ ایران به راز و رمزی شگفتانگیز هدفی مشخّص را پی میگیرد: دورساختنِ این تاریخ از دسترسِ علوم. طباطبایی، پس از تأکیدِ چندباره بر «شگفتانگیز» یا «حیرتآور»بودنِ تداومِ هویّتِ ایرانی و، درنتیجه، استثنابودنِ تاریخِ ایران، اعلام میکند که «پیچیدگیهایِ تاریخِ این کشور با صرفِ مقولاتِ علومِ اجتماعی قابلِتحلیل نیست». البته روشن است که سادهترین پدیده را هم نمیتوان با «صرفِ» مقولاتِ علومِ اجتماعی تحلیل کرد. دانشمندان و محقّقانِ هیچیک از شاخههایِ گوناگونِ این علوم نیز چنین داعیهای نداشتهاند و نخواهند داشت. همچنین شکی نیست که طباطبایی بر این اصلِ ابتداییِ علوم احاطهیِ کامل دارد. پس هدفِ او نمیتواند یادآوریِ روشنترین اصلِ علوم باشد، بلکه هدف آن است که پیشاپیش اسطورهیِ «سنگِ خارایِ ایران» را از دسترسِ مسئلهپردازیِ علمی دور کند. برایِ فهمِ بهترِ این امر خوب است که بارِ دیگر به اهمّیتِ کشفِ این سنگِ خارا برایِ نظریهیِ طباطبایی بازگردیم: «فهمِ راز و رمزِ تداومِ هویّتِ ایرانی و حضورِ یکسانِ آن در ذهنِ همهیِ طبقات و گروههایِ ایرانیان». تقریباً محال است که هیچیک از علومِ اجتماعی حضورِ «یکسانِ» پدیدهای در «همهیِ طبقات و گروههایِ» یک جامعه را بپذیرد، چه رسد به اینکه ادّعا کنیم این حضورِ یکسان و سراسری تداومِ زمانیِ چندهزارساله هم داشته است. بههمیندلیل، برایِ فهمِ «راز و رمزِ» این ادّعایِ عجیب باید دستبهدامانِ اسطورهیِ سنگِ خارایی شد که ورایِ تمامِ نیروهایِ گوناگونِ طبیعی و اجتماعی ــــــ و بهتبعِ آن ورایِ تبیینِ علمی ــــــ در تاریخ دوام آورده است.
«یادداشتِ سردبیر»
نوشتهیِ میرسعیدِ نیکزاد.
نشریهیِ فرهنگی و اجتماعیِ اخگر
شمارهیِ ۲ و ۳، صفحههایِ ۱۹ و ۲۰.
«یادداشتِ سردبیر»
نوشتهیِ میرسعیدِ نیکزاد.
نشریهیِ فرهنگی و اجتماعیِ اخگر
شمارهیِ ۲ و ۳، صفحههایِ ۱۹ و ۲۰.