لطفاً ذهنِ کبودِ نامتعلق به منی که مدتهاست اسیرِ این دوستنداشتنِ تلخِ کابوسوارِ تو شده رو درونِ برقِ فلقِ طلایی رنگِ چشمهات پنهان کن و این عشقِ جنون مثلی که به من نداری رو وانمود کن؛ فقط من و تو، جوری که ستارههای ذوق زده ی کوچکي که درونِ چشمهام از خوشحالیِ غیرواقعی میرقصن رو درونِ چشمهاي مغمومت ببینم. انگار که فقط متعلق به این قلبِ نامتعلق به منی. میشه؟