" اینو بدون، تو تا ابدیت توی قلبم میمونی. کمرنگ نمیشی، زیر آدمهای جدید زندگیم دفن نمیشی. این اجازه رو نمیدم خاکستر اونا روت بشینه. تو رو توی ویترین قلبم میذارم تا هرکسی خواست واردش بشه اول تو رو ببینه و بفهمه اینجا جای یه نفر دیگهاس و هیچوقت نمیتونه موفق بشه تا جایگزین تو بشه. فقط میتونه دردمو کمتر کنه تا کمتر یادم بیاد نبودی و نیستی، شاید هم نخواهی بود."هیونجین چترش رو روی زمین رها کرد.
قطرات باران با شدت به صورتش برخورد میکردند و باعث میشدند اشکهایی که بی اختیار از چشمهایش سقوط میکردند دیده نشوند.
باعث میشدند رهگذرها متوجه شکسته شدن غرورش نشوند.
لے فلیڪس از دنیاے ناامیدے و پوچے