Forward from: دِژاوو
الان واقعا دلم میخواد از دانشگاه بهمون خبر بدن و بگن که کلاساتون حضوری شده و من از فردا بلند شم و شروع کنم به جمع کردن وسایل و فکر کردن به اینکه هیچی یادم نرفته باشه،دلم میخواد برم و با هم اتاقیام آشنا شم،دلم میخواد شبا با هم اتاقیام بشینیم و چای بخوریم و بخندیم،درس بخونیم و با استرس آماده شیم برای اولین روز کلاس حضوری،دلم میخواد صبحش بیدار شم پردهی اتاقو بکشم و دخترارو بیدار کنم و یه آهنگ بذارم و صبحونه آماده کنم که بعدش بریم آماده شیم واسه کلاسامون،دلم میخواد پیاده تا خود دانشکدمون برم و از هوای صبح لذت ببرم،کلاسامو شرکت که کردم برگردم و برم غذا بگیریم که بعدش برم سوار قطارش شم و برم بازار و چیزایی که کم داریمو بگیرم و وقتی برگشتم بگم دخترا بیاین ببینین چیا گرفتم،دوست دارم اونجا برم،تو حیاطش قدم بزنم،رو صندلیاش بشینم،کتابخونهی بزرگشو ببینم،دوست دارم از تموم چیزای قشنگی که دیدم از اونجا عکس بگیرم،از تموم صدا های جدید ویس بگیرم،دقیقه دقیقه هامو بنویسم و با شوق از انجام دادن تک تک کارام لذت ببرم،من واقعا دلم اتفاقات جدید میخواد،جاهای جدید،انسانای جدید و باور کنید که این روزا هر کاری که میکنم با امید به اینکه این ماه نشد ماه بعد میشه،میگذره و کاش برسن اون روزا.