Welcome Home!


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


جمعه؛ ١ بهمنِ ١٤٠٠
ساعتِ ۱ و ۲۴ دقیقه ی صبح؛
قصه هاى خونه اى كه با گرامافونش حرف ميزنه. چون ما آخرين بازمانده ها ايم.
.
https://t.me/BiChatBot?start=sc-38924-yKnlqJ7

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


يه روزى با ادب بودنم رو كنار ميذارم و سمتِ رانندهِ اسنپ داد ميزنم ميگم: " تو كه مسيرو بلد نيستى گُه ميخورى سفرو قبول ميكنى كه نذارى من آهنگمو گوش بدم. " با داد و لحنِ توهين آميز بهش ميگم اين جمله رو. يه روزى اينكارو ميكنم.


بيايد بهم بگيد چطورى ميتونيد روزى يدونه كتابو تموم كنيد؟ :(


خب ديگه فعلاً خدانگهدار، تا بخوابم ادامه ى مسير رو.


تازه هوا هم ابريه :(


حقيقتاً اولين باريه كه به هيچ وجه دلم نميخواست برگردم و به زور دارم ميرم.




i Need A New Best Friend.




بازم تاكيد ميكنم! هدفم از معرفىِ اين فيلم و كتاب ها، فيلم و كتاب هاييه كه كمتر ديده شدن و معروف نيستن، نه فيلم و كتاب هايى كه به شدّت محبوب باشن و همه جا راجع بش حرف بزنن. پس اگه از نظرتون اين معرفى ها، آثارِ درجه ١ و شاهكارى نيستن، اصلاً تعجب نكنيد. چون هدفم اين نيست... شبِ خوبى داشته باشيد رفقا ❤️


Little Miss Sunshine
من كلاً فيلم هايى كه يه كارى ميكنه ناخودآگاه لبخند بزنى رو دوست دارم. حتى اگه ساده ترين داستانو با خودش داشته باشه. اين فيلم هم حالتون رو خوب ميكنه، هم باعث ميشه لبخند بزنيد و با ماجراجويىِ اين خانواده همزاد پندارى كنيد و اوقاتِ خوب و آرومى داشته باشيد. مخصوصاً با بازىِ بى نظيرِ Paul Dano كه خيلى خوب نقشش رو اجرا كرد به نظرِ من.
#هر_شب_با_فيلم
شبِ اول.


بخش گمشده اثرِ كريستيان بوبن، براى من كتابِ خاطره انگيزيه. اولين شبى كه توى خوابگاه بودم و داشتم توى تهران زندگى ميكردم، قبل از اينكه خونه بگيرم، سه تا هم اتاقى داشتم. سعيد كارمند بود، مهدى دانشجوى مهندسى، و سامان دانشجوى كارگردانى، هم دانشگاهيم بود و وقتى فهميد منم هم دانشگاهيشم توى رشته ى ادبيات نمايشى خيلى خوشحال شد. بحثو باز كردم، از فيلم و سريال گرفته تا موسيقى و كتاب. وقتى بحث سر كتاب ها اوج گرفت، بهش گفتم سامان؟ من خيلى وقته با كتاب قهر كردم. ذهن و حواسم سر جاش نيست و هيچ كتابى باعث نميشه من بتونم با كتاب خوندن آشتى كنم. بهم يه كتاب معرفى كرد، گفت اينو بخون. قلمش روونه. داستاناش كوتاهه. هركدوم پنج ، شش صفحه. اين كمكت ميكنه با خوندن آشتى كنى. يک هفته بعدش كرونا اومد و از هم جدا شديم. بعد از اون ديگه سامان رو درست حسابى نديدم و باهاش زندگى نكردم. اميدوارم براى اينكه هنوز نتونستم كتاب رو بهش پس بدم بهم فحش نده. اميدوارم شما هم همونقدرى كه من از خوندنش لذت بردم، لذت ببريد از خوندنش.
#هر_شب_با_كتاب
شبِ دوم.




گرامافون سلام. يادته بهت گفتم میترسم آدم جدیدی وارد زندگیم بشه چون از رفتن و از دست دادنشون میترسم میدونی؟ آدما با این هدف به وجود اومدن که برن. حالا یا با مرگ میرن یا جوری میرن که آرزو میکردی کاش مُرده بودن. شاید بهترین راه اینه که تنها باشم. برای آدمی مثل من که کسی درکم نمیکنه و قبل از اینکه حتی تلاش کنن بفهمن من چی میگم منو قضاوت میکنن تنهایی بهترین اتفاقِ زندگیه. وقتی حرف از تنهایی میزنم یعنی میخوام خودم برای خودم باشم. اینکه یاد بگیرم از هیچکس انتظار موندن و با من بودن رو نداشته باشم. موقع خوشیام، برای خودم شاد باشم و وقتی غمگین‌ترین موجود جهانم خودم غم‌خوار خودم باشم. باید جوری زندگی کنم که هیچوقت مثل Rue تو Euphoria به کسی نگم:
“you fucking left me when i was at my lowest”
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم یه خط دور خودم بکشم و نذارم هیچکس ازش رد بشه. آدما رو مثل تماشاچی‌هایی فرض کنم که وایسادن پشتِ اون خطِ نامرئی و نگاهم میکنن و پاپ کورن میخورن. شاید اگه از همه ى آدما از اول همین انتظار رو داشتم، الان هیچوقت انقدر غمگین نبودم. پس موزیکِ امشبو پخش كن :)
#گرامافون


Forward from: سکوت تاریک
هر موقع خودتو توی داستان اشتباهی دیدی کتابو ببند.


يادِ زمانى كه دانشگاها حضورى بود افتادم و واقعاً بغض كردم با اين متن. بدجورى بغض كردم.


Forward from: دِژاوو
الان واقعا دلم میخواد از دانشگاه بهمون خبر بدن و بگن که کلاساتون حضوری شده و من از فردا بلند شم و شروع کنم به جمع کردن وسایل و فکر کردن به اینکه هیچی یادم نرفته باشه،دلم میخواد برم و با هم اتاقیام آشنا شم،دلم میخواد شبا با هم اتاقیام بشینیم و چای بخوریم و بخندیم،درس بخونیم و با استرس آماده شیم برای اولین روز کلاس حضوری،دلم میخواد صبحش بیدار شم پرده‌ی اتاقو بکشم و دخترارو بیدار کنم و یه آهنگ بذارم و صبحونه آماده کنم که بعدش بریم آماده شیم واسه کلاسامون،دلم میخواد پیاده تا خود دانشکدمون برم و از هوای صبح لذت ببرم،کلاسامو شرکت که کردم برگردم و برم غذا بگیریم که بعدش برم سوار قطارش شم و برم بازار و چیزایی که کم داریمو بگیرم و وقتی برگشتم بگم دخترا بیاین ببینین چیا گرفتم،دوست دارم اونجا برم،تو حیاطش قدم بزنم،رو صندلیاش بشینم،کتابخونه‌ی بزرگشو ببینم،دوست دارم از تموم چیزای قشنگی که دیدم از اونجا عکس بگیرم،از تموم صدا های جدید ویس بگیرم،دقیقه دقیقه هامو بنویسم و با شوق از انجام دادن تک تک کارام لذت ببرم،من واقعا دلم اتفاقات جدید میخواد،جاهای جدید،انسانای جدید و باور کنید که این روزا هر کاری که میکنم با امید به اینکه این ماه نشد ماه بعد میشه،میگذره و کاش برسن اون روزا.


توى زندان قصر یه دستگاه دارن واسه شکنجه که یه صندلیه و یه سطل طور روش. ولی آهنگیه و قرار میگیره روى سر. صدا توش بد میپیچه و سرسام‌آور میشه. زندانی‌ها رو میبرن رو اون صندلی. کف پاهاشون شلاق میزنن. اونا دو راه دارن. یا سکوت کنن و دردو تحمل کنن یا هم درد شلاقو تحمل کنن هم صدای فریاد كه با قدرت ۱۰۰۰ برابر بیشتر توی سرشون ميپيچه. اصولاً براى اعتراف گرفتن استفاده میکردن ازش. توی ذهنِ من دقیقاً سوالا با همین قدرت میپیچن. بدتر از اون اينه كه وادارت کنن با همون کلاه جواب سوالاشونو بدی. بعضی از زندانیا رها میشدن. بعضیا زیر شکنجه میمردن. بعضیا هم بعد از اعتراف گرفتن ازشون با سیانور میکشتنشون....


Forward from: Prelude to a Dream
تو به یاد ماندنی‌ترین آدم زندگیمی؛ چون زمانی دوستم داشتی که دوست داشتنی نبودم و اون زمان حتا خودمم، خودم رو دوست نداشتم.


خب تا اينجا با همينا دوست شده بودم. بقيه دوستامو هر موقع باهاشون آشنا شدم ميام اينجا معرفيشون ميكنم. خيلى دوستاى خوب و امنى بودن. نگران نباشيد، آسيب نميزنن بهتون. موقع پياده روى و تنهاييتون هواتونو دارن. فعلاً ❤️


و دوستِ آخر كه توى سكوت باهاش خدافظى كردم. بدونِ اينكه چيزى بگم جدا شدم ازش بسكه لذت برده بودم از شدّتِ زيباييش.

20 last posts shown.

275

subscribers
Channel statistics