اَش به طرف من برگشت و تعظیمی رسمی و خشک کرد. چشم در چشم من دوخت و با صدایی خونسرد و یکنواخت گفت: (( بانوی من. باید قبل از پایان شب به جراحاتم برسم. ممکن است لطفا عذر مرا پذیرید؟)) . همان صدای رسمی و خونسرد. نه تمسخر آمیز، نه شرورانه، فقط به شدت مودبانه و بدون احساس. شکمم منقبض شد و کلمات در دهانم خشک شدند. می خواستم با او حرف بزنم ولی سردی چشم هایش وجودم را درید و باعث شد مکث کنم.در عوض تنها با سر تایید کردم و شوالیه ام را تماشا کردم که روی پاشنه پا برگشت و بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند با گام های بلند به طرف برج رفت.
-@dailypica
-@dailypica