" من نادیدهات نمیگیرم فقط دارم تلاش میکنم خود را نجات بدهم از دست تمام افکار و صداهایی که میشنوم و تو درکش نمیکنی. اینطور نیست که همیشه تلخ باشم، فقط نمیتوانم وانمود کنم شیرین هستم که سرما به رگهایت تزریق نشود. نمیتوانم تمرکز کنم روی تو وقتی باید جاییکه کنارم باشی و باورم کنی نبودی و تمام راهی که پر از سیاهی بود را خود به تنهایی قدم برداشتم و رد شدم. تو من را تنها رها کردی و من را مقصر تمام اتفاقات دانستی... و حالا نمیتوانم کنارت بمانم وقتی تو خوشحال هستی و من نمیتوانم ذاتِ غمگین و بیرنگم را تغییر بدهم و باعث خاکستری شدنت بشوم. پس موضوع فقط نادیدهگرفتنت نیست گلِ من، من و تو خیلیوقته حس مشترکی نداریم که باهم به اشتراک بذاریم و امن باشیم. ما دیگر مثل روزهای اول برای هم امن نیستیم و نخواهیم بود عزیزدلم. "