مگر آدم میتواند چشمایش را تهِ رودخانه باز کند؟ آنجا تاریک نیست؟ گیاه ندارد؟ ماهی چطور؟ از آن میشود آسمان را دید که حتماً دیگر آبی نیست . تهِ آب چطور میشود فهمید که امروز چند شَنبه است؟ نباید صداهای زیادی داشته باشد . آنجا گوشهایِ آدم پر از مورچه نمیشود و کرمها و مارمولکها تویِ دهان آدم وول نمیخورد . زیرِ سقفی با گچ بریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمیتواند بفهمد که دیگری دارد گریه میکند .