حالا ديگر دير است
من نام کوچههای بسياری را از ياد بردهام
نشانی خانههای بسياری را از ياد بردهام
و اسامی آسان نزديکترين کسان دريا را..
راستی آيا ب همين دليل ساده نيست
ک ديگر هيچ نامهای ب مقصد نمیرسد؟!
ن ریرا
سال ها و سال ها بود
ک در ايستگاه راهآهن
در خواب و خلوت ورودی همهی شهرها
کوچهها
جادهها
ميدانها
چشم ب راه تو از هر مسافری ک میآمد
سراغ کسی را میگرفتم ک بوی ليموی شمال و
شب حلال دريا میداد..
چقدر کوچههای خلوت بامدادی را
خيس گريه رفتم و در غم غروب باز آمدم..
من میدانستم
تو از ميان روشنترين روياهای روزگار
تنها ترانههای سادهی مرا برگزيدهای
چرا ک من هنوز هم خستهترين برادر همين سادگان زمينم..
ریرا
هر بار ک نام تو بر دفتر گريههای من جاری شد
مردمانی را ديدم ک آهسته میآمدند
همان جا در سايهسار گريه و بابونه
عطر ترا از باغ پروانه ب خواب کودکان خود میخواندند..
مردمان میفهمند
مردمان ساکت و مردمان صبور میفهمند
مردمان ديریست ک از راز واژگان سادهی من
ب معنای بعضی آوازها رسيدهاند..
رازی دارد اين سادگی
اين رسيدن رويا
معلوم است ک بعد از "نامهها"
مرا آوازی از تحمل اوقات گريه آموختهاند..
کجا میروی حالا؟!
بيا
هنوز تا کشف نشانی آن کوچه
حرف ما بسيار و
وقت ما اندک و
آسمان هم بارانیست..
اصلا فرض ک مردمان هنوز در خوابند
فرض ک هيچ نامهای هم ب مقصد نرسيد
فرض ک بعضی از اينجا دور
حتی نان از سفره و کلمه از کتاب
شکوفه از انار و تبسم از لبان مان گرفتهاند
با روياهامان چ میکنند؟!
---$-❀🌺❀$----
@baghsherman