با متمم | هایلایت | محمدرضا شعبانعلی


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


این‌جا چیزهایی را می‌نویسم که یا آن‌قدر کوتاهند که مناسب متمم و روزنوشته‌ها نیستند یا قرار است بعدا درباره‌شان بیشتر بنویسم. اسمش را می‌شود گذاشت "هایلایت"
motamem.org
mrshabanali.com
محمدرضا شعبانعلی

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


برای این‌که فضای کتاب دست‌تون بیاد، فهرست عنوان‌های فرعی فصل اول رو ببینید.

غروب که وقتم آزادتر شد و بقیهٔ حرف‌هام رو نوشتم، هایلایت رو هم از همین بخش اول کتاب نقل می‌کنم.

البته برای کسانی که صحبت‌های من رو دربارهٔ سیستم‌های پیچیده شنیده‌ و خونده‌ان،‌ حرف‌های تازه‌ای محسوب نمی‌شه.

#هایلایت_کتاب


امروز می‌خوام براتون یه سری از حرف‌هایی رو که قبلاً دربارهٔ سیستم‌های پیچیده گفته‌ام، یادآوری کنم.

یه کتاب هم معرفی کنم.

اگر عمری بود و در زمستان امسال، درس سیستم‌های پیچیده رو در متمم شروع کردم، یکی از ده‌ها زیرمجموعه‌ی این بحث «فیزیک اجتماعیه» و یکی از منابعش کارهای سرژ گلام

متأسفانه اکثر جامعه‌شناس‌های ما، ریاضیات جامعه‌شناسی و فیزیک اجتماعی رو بلد نیستن. شاید حتی با مبانی ریاضیش هم آشنا نباشن. به همین علت، در تحلیل‌ها بیشتر سراغ نظریه‌های منقضی‌شده و داستان‌پردازی و روایت‌سازی می‌رن تا شناخت واقعی جامعه به عنوان یک سیستم پیچیده.

پی‌نوشت: این رو هم بگم که کتاب فیزیک اجتماعی سرژ گلام، خصوصاً در نیمهٔ دومش، ریاضیات سنگینی داره. اگر با ریاضیات سیستمی آشنا نباشید، شاید برای شروع خوب نباشه.

#معرفی_کتاب


"یک دانشمند ایدئال سطح هوش متوسطی دارد: به حدی باهوش که بداند چه کاری باید انجام دهد، اما نه آنقدر تیزهوش که از انجام آن کارها حوصله‌اش سر برود."


ادوارد ویلسون، نامه‌هایی به دانشمند جوان، ترجمه مریم برومندی، نشر نو، صفحه ۷۰



پ.ن.۱: درسته که در دعوای ویلسون و داوکینز طرفدار ویلسون نیستم. اما دلیل نمیشه تحسینش نکنیم.

پ.ن.۲: در این هفته، بخشی از توصیه‌های ویلسون دربارهٔ اخلاق علمی رو در قالب پاراگراف فارسی متمم منتشر می‌کنیم.

#هایلایت_کتاب


مکان و مکین

اگر می‌بینیم مدام مجبوریم جایگاه‌مون رو یادآوری کنیم، احتمالاً در جای درستی نیستیم.

در مدیریت،
در کارمندی،
در شراکت،
در دوستی،
در رابطه عاطفی،
در کشور و ...


پی‌نوشت: آدم دو جور ممکنه در جای درستی نباشه. یا آدم برای جایگاه بزرگه یا جایگاه برای آدم.

باز هم #منبر 😉


م یا مون؟

▫️امروز منشی‌م گفت که یه نفر ...
▫️یکی از کارشناسام ایده‌ی جالبی داشت...
▫️مدیر بازاریابیم آدم گیجیه. کسی رو پیشنهاد میدی به جاش بیارم؟

این جمله‌ها از نظر دستور زبان مشکلی ندارن. اما "م" مالکیت در اونها یه‌جور حس برتری‌طلبی رو القا می‌کنه.

افراد زیادی رو دیده‌ام که این‌جوری حرف می‌زنن. اما دو دسته بیشتر به چشمم اومده: کسانی که شرکت‌های بزرگ دارن. و کسانی که به تازگی یه کسب‌وکار جمع‌و‌جور راه انداختن و حس می‌کنن مهم‌ترین دستاورد‌شون مالکیت بر یکی دو نفر دیگه است.

طبعاً یه جایگزین دم‌دستی اینه که هر جا میشه از "همکار" استفاده کنیم. و البته راه‌حل انعطاف‌پذیرتر و تمیزتر اینه که بریم سراغ ضمیر جمع:

دیروز مدیر جدیدمون ...
منشی شرکت‌مون ...
فلانی مدیر واحد بازاریابی‌‌مونه.
هفته‌ی پیش مدیرتولیدمون می‌گفت...

#منبر 😉


به ولتر گفتند: "جناب، این دم آخر شیطان را از خودتان دور کنید و بر او لعنت بفرستید." گفت: "حالا وقت خوبی نیست که آدم دشمنان تازه‌ای برای خود بتراشد."

احمد اخوت، ای نامه، صفحه ۱۹۱، جهان کتاب

#هایلایت_کتاب


داستان «لباس تازهٔ پادشاه» از هانس کریستین اندرسن را همه می‌دانیم. پادشاهی که در پی لباسی نو و خارق‌العاده بود. دو خیاط فریبش دادند و مدتها وانمود کردند مشغول دوختن پیراهنند. نهایتاً پادشاه را عریان میان مردم فرستادند و مردم همه لباس تازه را تشویق می‌کردند. هیچ‌کس جرئت نداشت نخستین منتقد باشد. تا کودکی، که ملاحظه و مصلحت‌اندیشی را نمی‌دانست، پرسید که چرا پادشاه لباس بر تن ندارد؟

این روزها این نوع اتفاق‌ها، در این حد ساده و به این اندازه متمرکز (در ساده‌دلی یک پادشاه و فریبکاری دو خیاط) کمتر اتفاق می‌افتد. اما مصداق‌هایش را در وسعتی بزرگ‌تر می‌بینیم.

مسئله دیگر در دو خیاط فریبکار خلاصه نمی‌شود. کارخانه‌های دوخت لباس نامرئی راه افتاده. عده‌ای مسئول خرید و تجارت نخ نامرئی‌اند. عده‌ای دیگر در شبکهٔ توزیع لباس‌های نامرئی فعالیت می‌کنند. صنعتِ تولید و فروشِ «هیچ» و کاسبی از «هیچ» و حمایت از «هیچ» راه افتاده. و لحظه‌ای که شک می‌کنی و از دوست یا کنار دستی‌ات می‌پرسی، تردید خودت زیر سوال می‌رود. چرا؟‌ چون او هم احتمالاً در همین شبکه مشغول کار است. مثلاً شاید انباردار لباس‌های نامرئی باشد.

#پیامک

پی‌نوشت: برای یه دوست (که انباردار لباس‌های نامرئیه 😉) نوشته بودم. گفتم این‌جا هم باشه. طبیعتاً بعدا در بخش پیامها و پیامکها در روزنوشته منتشر می‌کنم.


حس من به فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ثابت و یکنواخت نیست: بعضی روزها بیشتر از همیشه از آن‌ نفرت دارم.

مثل امروز که دوستی ترجمه‌ی یک متن انگلیسی را برایم فرستادم که عنوانش این بود:

سامانه‌ی آشفته (Turbulent System)

خنده‌دار بودن "سامانه آشفته" در این‌جاست که اگر سامان دارد، آشفتگی چیست و اگر آشفته است، سامانش در کجاست؟

تضاد این دو واژه سال‌ها الهام‌بخش ادبیان بوده. چنان‌ که صائب می‌گفت:

"سر آشفته به دستار به‌سامان نشود
جمع گردیدن کف، لنگر طوفان نشود"


کسانی که در فرهنگستان واژه‌ی "سامانه" را معادل "سیستم" پیشنهاد کردند، هیچ درکی از سیستم و نگاه سیستمی نداشتند. اما به‌هرحال، حقوق گرفته بودند و برای این‌که حلالش کنند، باید کاری می‌کردند.

هیچ‌جای اصطلاح "سیستم" مفهوم نظم، ترتیب و به‌سامان بودن ننشسته و فقط در برخی کاربردهای خاص، می‌توان این معنا را به آن نسبت داد.


معمولا در نقد برابرسازی‌های فرهنگستان، به این واقعیت‌ها اشاره می‌کنند که معادل‌ها مسخره است یا جا نمی‌افتد یا بودجه‌شان برای کاری که انجام می‌دهند زیاد است.

اما اشکال اصلی در معادل‌سازی‌های فرهنگستان چیز دیگری است: نفهمیدن اصل موضوع و اشتباهات فاحش در برابرسازی.

مثل خطای شرم‌آور ترجمه‌ی کامپیوتر به رایانه که "رای" به معنای "نظم دادن و اداره کردن" را جای محاسبه نشاند (با نگاه از روی دست رفقای فرانسوی‌شان که کامپیوتر را به ordinateur ترجمه کردند).

فرانسوی‌ها فهمیدند و این بازی را با واژه‌های computation و مشتقات دیگر ادامه ندادند. اما ما از "رایانش" هم حرف می‌زنیم.

و حالا فرض کنید با این زبان لال‌شده، بخواهید برای کسی از اهمیت نظریه‌های رایانشی (computational) در درک و مدلسازی جهان بگویید. اگر گفت می‌فهمم، نفهم است.

خلاصه اینکه امروز از همان روزهایی است که فرهنگستان را بیشتر از همیشه دوست ندارم. و نیز همه‌ی هم‌فکران‌شان را که به تحمیل از بالا به پایین و پوشاندن لباس یکسان بر تن همه اصرار دارند: چه بر تن واژه‌های خارجی و چه انسان‌ها.

#هایلایت_کلمات


انتشارات ۸۰۸۰
هوش مصنوعی در صنعت نشر

واضح بود و هست که هوش مصنوعی مولد (Gen AI) دیر یا زود ساختار صنعت نشر کتاب رو به هم می‌ریزه و به قول معروف disrupt می‌کنه. اما هنوز مشخص نیست که ابتکار عمل رو ناشران به دست می‌گیرن یا شرکت‌های حوزهٔ تکنولوژی.

فعلاً یه اتفاق مهم، اینه که مایکروسافت انتشارات ۸۰۸۰ رو تأسیس کرده و می‌خواد وارد صنعت نشر کتاب بشه. البته بیانیه‌های اولیه،‌ بسیار متواضعانه تنظیم شده‌ان. اما احتمالاً برای اینه که مقاومت کمی ایجاد بشه.

تأسیس این انتشارات وقتی مهم میشه که اون رو کنار خبر «قرارداد مایکروسافت با هارپرکالینز» بذاریم که بر اساس اون مایکروسافت تا سه سال مدل زبانی خودش رو با کتابهای غیرداستانی هارپر آموزش می‌ده. این مدل زبانی که احتمالاً اولین مدل زبانی تخصصی صنعت نشر هست، هنوز اسم نداره و بعداً براش اسم انتخاب میشه.

حدس من اینه که مایکروسافت در گام اول، می‌خواد بیشتر روی فرایند ادیت متمرکز بشه (صوری، زبانی،‌ فنی، محتوایی، استایل و ...). الان ناشران حرفه‌ای جهان این فاز رو برای کارهای تألیفی حدود ۶ تا ۹ ماه انجام می‌دن (اگر قرار باشه خیلی سریع باشن). و اگر مایکروسافت بتونه این بخش رو دو یا سه برابر سریع‌تر انجام بده، خودش اتفاق بزرگیه.

چون بهانهٔ خوبیه که با هم در موردش حرف بزنیم، فردا گزارش کامل‌ترش رو می‌ذارم روی متمم. این‌جور وقت‌ها حرف‌های همدیگه رو بشنویم، ایده‌های تازه توی ذهن‌مون شکل می‌گیره.


#هایلایت_اخبار


آپدیت - این بحث در متمم منتشر شد:

هوش مصنوعی و صنعت نشر کتاب





چند نفر از بچه‌ها ازم در مورد این ری‌اکشن وال (🐳) پرسیدن. من اول می‌خواستم همهٔ ری‌اکشن‌ها رو غیرفعال کنم. بعد دیدم خیلی فضای این کانال مُرده می‌شه.

بعد ری‌اکشن ❤️ و 👍 رو گذاشتم. دیدم مثل انتخابات می‌شه. انگار دو تا گزینهٔ «خوب بود» و «دوست‌داشتنی بود» وجود داره.

گفتم خب منطقیه یه ری‌اکشن شبیه 🤔 بذارم که یه طعم «تأمل و تردید» داره. درسته از جنس دیسلایک نیست، اما هر چی باشه، از جنس لایک هم نیست.

بعد دیدم بنا به تجربهٔ‌ بیست‌سالهٔ وبلاگ‌نویسی، روزنوشته و متمم، همیشه یه اقلیتی در مخاطبان هستن که علاقه دارن کامنت نامربوط بذارن. حالا اگر گاهی اوقات بود، می‌گفتیم اشتباه شده یا حواس‌شون نیست. اما چون سیستماتیک و دائمیه، من این رفتار رو به عنوان یک انتخاب آگاهانه پذیرفته‌ام و باهاش کنار اومده‌ام.

به خاطر احترام به این گروه، دنبال نامربوط‌ترین ری‌اکشن گشتم و 🐳 رو به فهرست اضافه کردم. انصافاً هم قشنگه. من که با دیدنش سرحال می‌شم. امیدوارم حس شما هم این باشه.


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
برای شما هم پیش اومده که چیزی رو به نیت هدیه‌ دادن بگیرید و بعداً دل‌تون نیاد اون رو هدیه بدید؟

من این مجموعه کارت‌پستال کتابفروشی‌های دنیا رو پارسال گرفتم. گفتم چندتاش رو برای خودم نگه می‌دارم و بقیه رو می‌دم به دوست و آشنا.

اما هیچ‌وقت نتونستم و دلم نیومد. در نهایت کل مجموعه رو باز هم خریدم و هدیه دادم.

ایده‌ی قشنگیه اگر برای کتابفروشی‌های کشور خودمون هم انجام بشه. دل آدم باز میشه.


تفسیر اول این‌که بگیم همین که یه نفر در فرانسه مسلمان باشه، احتمال مجرم بودنش خیلی بیشتره. پس باید بیشتر مواظب این‌ها باشیم. چون مجرم بالقوه هستن.

تفسیر دوم اینه که بگیم احتمالاً پلیس یا سیستم قضایی نسبت به این‌ها سوگیری داره و راحت‌تر حکم زندان صادر می‌کنه. یا مسلمان‌ها در فرانسه جزو گروه‌های نادیده‌گرفته شده و سرکوب شده هستن و به همین علت، از امکانات، مزایا، وام و سایر امکانات رفاهی محرومند و به سمت بزهکاری و جرم و جنایت سوق داده می‌شن.

قضاوت در این که کدوم تفسیر درسته (یا شاید یک تفسیر بینابینی) کار ساده‌ای نیست. تحلیل‌گر می‌خواد. متخصص سیاست‌گذاری می‌خواد. فرد آشنا با تفکر سیستمی می‌خواد. جامعه‌شناس می‌خواد و ...

ما با آمار، سواد عددی، علم داده و به تعبیرِ عام و غیردقیقی که این روزها مد شده، با هوش مصنوعی، می‌تونیم داده‌هامون رو تمیز کنیم، طبقه‌بندی کنیم، توصیف کنیم، بررسی کنیم و ...

اما در یه لایهٔ بالاتر (حداقل فعلاً‌ و احتمالاً تا مدت‌ها) نهایتاً باید یه جا در مدلسازی، قضاوت انسانی رو روی اون‌ها سوار کنیم. قضاوتی که هم با کانتکست (بافت و محیط بیرونی) آشناست، و هم نظام ارزشی خودش رو داره (مثلاً سوال رایج این روزها در ایران و اروپا: آیا مهاجر حق داره به اندازه‌ی مردم خود کشور جرم انجام بده؟ یا کشورها حق دارن بگن ما مهاجرانی رو می‌پذیریم که از متوسط مردم خودمون بالاتر و بهتر باشن؟).

فکر می‌کنم در یک تقسیم‌بندی ساده، آدم‌ها رو در مواجهه با ابزارهای جدید (علم داده، هوش مصنوعی و ...) می‌شه به سه دسته تقسیم کرد.

🔸 دستهٔ‌ اول این ابزارها رو نادیده می‌گیرن. و نهایتاً‌ به مشتری و مصرف‌کنندهٔ محصولات این ابزارها تبدیل می‌شن (consumer).

🔸️ دستهٔ دوم ابزارها رو زیادی جدی می‌گیرن. و نهایتاً به استفاده‌کننده این ابزارها تبدیل می‌شن (user).

🔸️ دستهٔ سوم میرن سراغ «مرز و محدودیت‌های ابزار». می‌بینن ابزار تا کجا جلو می‌ره و در کجاها نمی‌تونه جواب بده. این‌ها می‌تونن سیاست‌گذاران قوی، تحلیل‌گران قوی و یا طراحان نسل بعدی ابزارها بشن.



پ.ن.۱: وقتی می‌گم ابزار جدید، حواسم هست که هوش مصنوعی حتی قبل از اینترنت شروع شده و علم داده‌ هم قدیمی‌تر از این حرف‌هاست. منظورم صرفاً‌ آگاه شدن جامعه از وجود چنین ابزار‌هاییه.

پ.ن.۲: برای این که بتونیم مرز و محدودیت‌های ابزارها رو بشناسیم، لازمه اول خود ابزارها رو عمیق بشناسیم. نمی‌شه مستقیم و بدون شناخت عمیق، مستقیم بریم در لایهٔ آخر.


یه جا توی فصل پنجاه‌و‌پنج این کتاب، به این نکته اشاره می‌کنه که حدود ۷۰ درصد زندانی‌های فرانسه مسلمان هستند.

البته نقل دقیق نیست. اگر منابع رو ببینید، خسروخاور همهٔ زندان‌ها رو بررسی نکرده و چند نمونه رو بررسی کرده.

درصد مسلمان‌ها در زندانهای حاشیهٔ شهر و خود شهر هم فرق داره.

اما در کل برآورد می‌کنه حدود ۵۰-۴۰ درصد باشن. مستقل از این، آمار رسمی دولت فرانسه می‌گه حداقل ۲۷٪ در زندان‌ها روزه می‌گیرن. یعنی مسلمان‌ها قطعاً از ۲۷٪: بیشترن.

آمار مال حدود ۱۰ سال قبله. زمانی که مسلمان‌های فرانسه ۵ تا ۷ درصد جمعیتش بودن.

یعنی با در نظر گرفتن تعداد مسلمان‌ها، عملاً مجرمان مسلمان ۵ تا ۱۰ برابر مجرمان غیرمسلمان هستن.

این‌ها به عنوان فکت.

حالا این فکت رو دو جور می‌شه تفسیر کرد.

#هایلایت_کتاب


من قبلاً چند بار درباره‌ی کتاب "برج و میدان" صحبت کرده‌ام؛ حتی قبل از این‌که ترجمه‌‌ی واقعاً عالی خانم زهرا عالی به همت نشر نو منتشر بشه. شاید توی فایل صوتی تفکر سیستمی هم گفته باشم. مطمئن نیستم.

کتاب سبک و راحتی نیست. همه‌کس‌پسند هم نیست. من معمولاً از همون استعاره‌ای که روی جلد کتاب اومده استفاده می‌کنم: برج و میدان

برج نماد ساختارهای سلسه‌مراتبی هست و میدان نماینده‌ی جهان مسطح و شبکه‌ای

الان کاری به محتوای کتاب ندارم. فقط دو سه خط از کتاب رو برای یک منظور دیگه می‌خوام براتون نقل کنم.


خدا و خرما

خواستن هم‌زمان خدا و خرما ضرب‌المثلی شده در فارسی، برای اشاره به کسانی که دو خواستهٔ متضاد یا متعارض دارند، در حالی که در دنیای واقعی، داشتن یکی جز با رها کردن دیگری امکان‌پذیر نیست.

ظاهراً این مثال از آن‌جا آمده که قومی که نخلستان‌های بزرگ داشتند، بُتی از خرماهای خود ساخته بودند و آن را می‌پرستیدند.

همه‌چیز خوب بود تا این‌که قحطی آمد و بت‌پرستان گرفتار گرسنگی شدند. اگر خرما را می‌خوردند، خدایی نمی‌ماند و اگر خدا را می‌خواستند و خرما را نمی‌خوردند، ممکن بود از گرسنگی جان دهند.


این داستان، که قاعدتاً حاصل خیال‌پردازی منتقدان بت‌پرستی بوده،‌ مصداقی کلاسیک از مواجههٔ form (شکل)‌ و function (عملکرد)‌ است.

کارکرد خرما سیر کردن شکم بود. اما «تقدسّ شکلی»‌اش به جایی رسید که دیگر جرئت نمی‌کردند آن را بخورند.

مصداق‌های خدا و خرما در زندگی و دنیای حرفه‌ای فراوانند. از جمله، ویراستاری، که ماهیت گریزناپذیرش، گرفتاری میان خدا و خرما است.

زبان، ابزار ارتباط ماست و اگر برای ارتباط روزمره به کار نیاید، به هیچ کار دیگری نخواهد آمد. و نیز اگر وسواس بیش‌ازحد در به‌کارگیری آن، حواس ما را از پیامی که ارسال و دریافت می‌کنیم پرت کند، کارایی‌اش کاهش خواهد یافت.

از طرفی، اگر مدام بگوییم «هدف زبان صرفاً انتقال پیام است» و به این بهانه،‌ قواعد ساختاری و فُرم زبان را به‌کلی رها کنیم، همین کارکرد انتقال پیام هم به‌تدریج رو به زوال خواهد رفت.

ویراستاران کسانی هستند که از یک سو باید در برابر ادبیات - مثل آن بت خرما - تعظیم کنند و آن را مقدس بشمارند، و از سوی دیگر برای همراه شدن با تحولات زمانه گاهی مجبورند اجازه دهند بخش‌هایی از این بُت خورده شود. دشواری در این است که برای زبان معیار هم، دست‌شان به جای محکمی بند نیست. زبان، فیزیک یا شیمی نیست که نظریه‌های آزمایش‌پذیر و قوانین انکارناپذیر داشته باشد. آن‌ها ناگزیرند در نهایت بر اساس سلیقهٔ خود، متن‌هایی را به عنوان معیار انتخاب کنند.

#پیش‌نویس

برای یکی از درس‌های متمم

آپدیت - در متمم منتشر شد:

مزخرفات فارسی



پاراگراف جذاب دوم از مقدمهٔ کتاب مردگان اون‌جاییه که ادیتور کتاب توضیح می‌ده سوگ‌نامهٔ کسانی مثل ون‌گوگ، کافکا، کی‌یر کگارد و چخوف در کتاب نیست.

علتش هم اینه که اساساً در ایام مرگ‌شون گزارشی در روزنامه منتشر نشده. چون در زمان خودشون، اون‌قدر شخصیت‌های مهم و تأثیرگذاری محسوب نمی‌شدن و بعداً در اوایل قرن بیستم بوده که تازه مشخص شده اون‌ها جزو افراد تأثیرگذار قرن نوزدهم بوده‌ان.

البته این ویژگی قرن نوزدهم نبوده. در همهٔ دوره‌ها میشه نمونه‌هایی رو پیدا کرد که جامعه و جهان، در تشخیص و برآورد اهمیت و جایگاه انسان‌ها اشتباه کرده‌ان. قدیم در روزنوشته دربارهٔ آلن تورینگ این رو نوشته بودم.

همین الان هم احتمالاً آدم‌های بسیاری هستند که ما درکی از مقیاس اهمیت، تأثیرگذاری و جایگاه‌شون در جهان‌مون نداریم.

شاید بشه این رو تعمیم داد و گفت: ما انسان‌ها، برخلاف تصورمون، به نوعی نابینایی در تشخیص اهمیت و تأثیر افراد و رویدادهای معاصرمون گرفتاریم. و گذشته‌ای رو که تجربه نکردیم، واضح‌تر از امروزی که پیش چشم‌مون هست می‌بینیم.

#هایلایت_کتاب


عکس دوم رو پیدا نمی‌کنم. عصر دم دستم بود. الان نمی‌بینمش. بعداً می‌ذارمش.

علی‌الحساب مهم‌ترین آموخته‌ی من از روز اول کانال‌داری در تلگرام:

شما اگر ری‌اکشن هویج هم توی کانا‌لتون باشه، کسانی هستند که در پاسخ به پست‌هاتون ازش استفاده کنن. 😉


یه پاراگرافی که خیلی دوستش دارم، این بالاییه. در واقع، عاشق جملهٔ آخرش هستم.

حرفش اینه که وقتی این سوگ‌نامه‌ها رو جدا جدا نگاه می‌کنیم، فقط داستان زندگی یه آدمه.

اما وقتی همه‌شون رو کنار هم می‌ذاریم، یه معنای دیگه پیدا می‌کنن:


ما داریم تصویری از خودمون، از جامعه می‌بینیم. چون می‌شه فهمید این جامعه چه کسانی رو به بالای نردبان شهرت، قدرت، ثروت و اهمیت رسونده.


یکی دو تا آدم، ممکنه شانسی برن بالای هرم جامعه. ولی وقتی ترکیب آدم‌هایی که اون بالا می‌رسن رو می‌بینیم، دیگه یه چیز فردی نیست. یه پدیدهٔ اجتماعیه.

توی جامعهٔ‌ خودمون هم میشه دید. یه بار مرور کنیم توی این ده سال، بیست سال، پنجاه سال، ماها عزادار چه کسانی بودیم. مرگ چه کسانی پرصدا بوده و جدی گرفته شده. چه کسانی بی‌صدا از بین ما رفتن.

شاید خیلی از آدم‌هایی که الان پرسروصدا می‌میرن، محبوب ما نباشن.

اما یادمون نره که بالاخره اون‌ها هم به نوعی دارن حب‌و‌بغض‌های نسل‌های قبل از ما رو منعکس می‌کنن و ویژگی‌های جامعه‌مون رو نشون می‌دن.

#هایلایت_کتاب



20 last posts shown.