🛑🛑داستان زیبا و واقعی ازدواج از سر ناچاری
بر خلاف مخالفت های خانواده ام درس خواندم و دانشگاه سراسری تهران قبول شدم.اما پدر و مادرم در کمال تعجب گفتن به شرطی اجازه ی دانشگاه رفتن دارم که ازدواج کنم .من هم از سر ناچاری به اولین خاستگارم که میلاد بود جواب مثبت دادم و به اصرار پدر شوهرم خیلی زودعروسی گرفتیم و رفتیم سر خونه و زندگی .
من از همان اول متوجه ی رفتارهای پدرشوهرم شده بودم به شوهرمم گفتم ولی،اون گفت ؛که داری اشتباه میکنی تا اینکه یک روز که میلاد سرکار ...👇👇
👈ادامه ی داستان واقعی
بر خلاف مخالفت های خانواده ام درس خواندم و دانشگاه سراسری تهران قبول شدم.اما پدر و مادرم در کمال تعجب گفتن به شرطی اجازه ی دانشگاه رفتن دارم که ازدواج کنم .من هم از سر ناچاری به اولین خاستگارم که میلاد بود جواب مثبت دادم و به اصرار پدر شوهرم خیلی زودعروسی گرفتیم و رفتیم سر خونه و زندگی .
من از همان اول متوجه ی رفتارهای پدرشوهرم شده بودم به شوهرمم گفتم ولی،اون گفت ؛که داری اشتباه میکنی تا اینکه یک روز که میلاد سرکار ...👇👇
👈ادامه ی داستان واقعی