شبی یک سرگذشت ✔
باردیگرگوشه ای ازتاریخ پرفراز ونشیب کشورپهناور رابرایتان میگویم که چطور تصمیم نابخردانه یک پدر دو برادر رادر برابرهم قراردادحال برویم سر اصل مطلب ::
شهرغزنین غرق درشادی وشورشده بود نوازندگان دوره گرددر گوشه وکنار مردم رابه شادمانی فرامیخوانندخیابان های منتهی بکاخ چراغانی شده وازکاخ صدای طبل وسرنابگوش می رسید مهمانان با هدایای خودشان به اهمیت جشن رونق داده بودند محمودغزنوی خودبه میهمانان خوش آمدمیگفت محمدپسرش باظاهری آراسته به عنوان داماد سرازپانمیشناخت انروزصبح با توجه به اینکه عروس قدری کسل بنظر میرسیداورابه حمام برده پس ازحمام مشاط گران به آرایش عروس پرداختند درهنگام آرایش متوجه شدند عروس تب دارد جریانرابه امیریوسف پدر عروس گزارش دادند همگان بحساب هیجان عروس گذاشتن شب به انتهانزدیک میشد مهمانان یک یک مجلس را ترک کردن باخداحافظی آخرین مهمان محمد باخوشحالی بسمت حجله حرکت کرد اوخوشحال از بدست آوردن زیباترین زنیکه همگان آرزوی همسری اوراداشتند: عروس روی تخت درازکشیده بودوحرکتی نمیکردبه عروس نزدیک شد بگمانش که اوخوابیده صدایش کردجوابی نشنیداوراتکانداد بازهم تکان نخورد رنگ ازرویش پرید فریادبراورد همگانرابکمک خواست گویاعروس با مرگ همبستر شده بود کاری ازدست کسی ساخته نبود خبر بسلطان محمود دادند سلطان امرکردکه همین امشب دختردیگرامیر یوسف بعقد محمددراید ولی اشکال کاراین بودکه اون دختر رابنام مسعود پسر دیگر سلطان کرده بودند امر سلطان غزنوی واجب وکسیرا یارای مخالفت نبود سلطان بااینکارتخم کینه رادردل مسعود کاشت: دیری نگذشت محمودغزنوی چشم ازجهان فروبست دوبرادربه طمع تاج وتخت پنجه درپنجه انداختند محمدشکست خورد اورابزندان بردند ولی مسعود هنوزراضی نبوددستور عجیبی صادرکرداوگفت زنش را شتبزندان ببرندتابااودر انجازندگی گند:
این هم ازبدشانسی امیریوسف بودکه یک دخترش درحجله بمیردودیگری در زندان کدبانوئی کند::✔
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود ✔
تاریخ بیهقی صفحه248به بعد: ✔
@goshetarikh
باردیگرگوشه ای ازتاریخ پرفراز ونشیب کشورپهناور رابرایتان میگویم که چطور تصمیم نابخردانه یک پدر دو برادر رادر برابرهم قراردادحال برویم سر اصل مطلب ::
شهرغزنین غرق درشادی وشورشده بود نوازندگان دوره گرددر گوشه وکنار مردم رابه شادمانی فرامیخوانندخیابان های منتهی بکاخ چراغانی شده وازکاخ صدای طبل وسرنابگوش می رسید مهمانان با هدایای خودشان به اهمیت جشن رونق داده بودند محمودغزنوی خودبه میهمانان خوش آمدمیگفت محمدپسرش باظاهری آراسته به عنوان داماد سرازپانمیشناخت انروزصبح با توجه به اینکه عروس قدری کسل بنظر میرسیداورابه حمام برده پس ازحمام مشاط گران به آرایش عروس پرداختند درهنگام آرایش متوجه شدند عروس تب دارد جریانرابه امیریوسف پدر عروس گزارش دادند همگان بحساب هیجان عروس گذاشتن شب به انتهانزدیک میشد مهمانان یک یک مجلس را ترک کردن باخداحافظی آخرین مهمان محمد باخوشحالی بسمت حجله حرکت کرد اوخوشحال از بدست آوردن زیباترین زنیکه همگان آرزوی همسری اوراداشتند: عروس روی تخت درازکشیده بودوحرکتی نمیکردبه عروس نزدیک شد بگمانش که اوخوابیده صدایش کردجوابی نشنیداوراتکانداد بازهم تکان نخورد رنگ ازرویش پرید فریادبراورد همگانرابکمک خواست گویاعروس با مرگ همبستر شده بود کاری ازدست کسی ساخته نبود خبر بسلطان محمود دادند سلطان امرکردکه همین امشب دختردیگرامیر یوسف بعقد محمددراید ولی اشکال کاراین بودکه اون دختر رابنام مسعود پسر دیگر سلطان کرده بودند امر سلطان غزنوی واجب وکسیرا یارای مخالفت نبود سلطان بااینکارتخم کینه رادردل مسعود کاشت: دیری نگذشت محمودغزنوی چشم ازجهان فروبست دوبرادربه طمع تاج وتخت پنجه درپنجه انداختند محمدشکست خورد اورابزندان بردند ولی مسعود هنوزراضی نبوددستور عجیبی صادرکرداوگفت زنش را شتبزندان ببرندتابااودر انجازندگی گند:
این هم ازبدشانسی امیریوسف بودکه یک دخترش درحجله بمیردودیگری در زندان کدبانوئی کند::✔
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود ✔
تاریخ بیهقی صفحه248به بعد: ✔
@goshetarikh