#نوازنده_عشق 💞
جلوی پام زانو زد و با لبخند نگاهم کرد...
با تعجب نگاهش کردم! جعبه ای از توی جیب شلوارش بیرون اورد و گفت:یوکیمورا،با من ازدواج میکنی؟
با لبخند نگاهش کردم...
سانادا:حتی اگر این ازدواج رسمی نشه ولی دلم میخواد این حلقه توی دستت باشه!باشه؟
با لبخند سرمو تکون دادم و حلقه رو توی دست چپم انداخت...
من و سانادا نمیتونیم با هم ازدواج کنیم هیچ وقت!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#دنیای_من 🥀
داشتمم کنسرت های رنجی رو توی گوگل نگاه میکردم که با باز شدن در اتاق به صورت چار طاق نزدیک بود بمیرم😂
ایاتو با نیش چاکیده وارد اتاق شد و گفت:به...سلام خواهر جان!چطوری؟😅
توکا:ببند نیش گراز مانندتو...چی میخوای باز؟😝
ایاتو:اومدم که خبررسانی کنم و برم...پسرعموم داره میاد ژاپن😊
توکا:چی؟پسرعمو!؟اون دوتا که ژاپنن😝
ایاتو:دیگه دیگه...نمیتونم بهت بگم!باید خودت بفهم...با اجازه بای😅
و منو توی خماری گذاشت و رفت!...
پسرعمو؟مگه من پسرعموی دیگه ای به غیر از رنجی و ریجی داشتم؟اگر دارم خدا به خیر کنه😜
اهان...میدونم از کی بپرسم!میکا😅❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#ملکه_و_پادشاه_تنیس 💟
با تزوکا اومده بودیم بیرون...
من همش پام به جایی میگرفت و روی تزوکا بدبخت خراب میشدم😂
سرمو روی شونه اش گذاشته بودم که گفت:بیا بریم دریاچه😁
منم باشه ای گفتم و به سمت دریاچه داشتیم میرفتیم که با سبز شدن سگ بزرگی جلوم پامو روی پای تزوکا گذاشتم و افتادم تو بغلش...
تزوکا که همونطور سعی داشت ارومم کنه گفت:چی شده میتسوها!بیا پایین بهت کاری نداره😄
ولی من میترسیدم...به زور تزوکا رو راضی کردم که سگو رو رد کرد!کنار دریاچه رفتیم و بعد به شهربازی رفتیم...
توی شهربازی با تزوکا به سمت غرفه ای رفتیم که باید بازی میکردی و بهت یه چی میداد😁
تزوکا با اصرار من بازی کرد و یه تدی بر یا همون شاسخیل خوشگل برنده شد و اونو به من داد...داشتیم حرکت میکردیم که یکی از ستون های غرفه ها افتاد و یه پسره با سه چرخه اش از روی پای من رد شد و از بس درد داشتم پریدم بغل تزوکا که اونم تعادلشو از دست داد و افتادیم رو هم....😂
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#کلینیک_عاشقانه 🥀
_:زود باشید دستگاهو بیارید زودتر...
+:بله اقای دکتر!
اولین بار بود که دکتر شیرایشی رو اینطوری میدیدم...فکر نمیکردم اینقدر زود عصبی بشه اونم بخاطر بیماراش...
میکاسا و رزا دستگاه شوک رو اوردن و شیرایشی گفت:شارژ روی ۱۸۰...
میکاسا:شارژ شد😘
شیرایشی به بیمار شوک داد...یک بار!دو بار...سه بار.....ولی انگار فایده ای نداشت!
شیرایشی:شارژ دوباره😉
میکاسا:بله...شارژ انجام شد😚
شیرایشی به بیمار شوک میداد و من همینطوری نگاهش میکردم...
_:دکتر تشیما نیومد؟😢
میکاسا:الان میاد...
سرمو تکون دادم که یکدفعه رزا روی زمین افتاد...
نفهمیدم چجوری رفتم دنبالش😳...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#عشق_نخواستنی 🙈
ساکونو:چرا گریه همسرتو در میاری؟
فقط نگاهم کرد...
ساکونو:اگر منو دوست داری پس چرا با اونی؟
ریوما:بخاطر پدرم...
ساکونو:حرف نباشه...به جای اینکه برام دلیل بیاری بهتره بری اون بدبختو ساکت کنی!
و از کنارش رد شدم...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#انتقام 🤎
دوباره اون حس اومد سراغم مثل اون موقعی بود که داشتم خواب میدیدم دوباره تو همون مکان بودم دوباره رنگ خونو دیدم سرمو برگردوندم و احساس کردم نمیتونم نفس بکشم،دوباره اون دختر پیدا شد با چشمای ترسناکش میخندید و به سمتم میومد،چاقوش رو اورد سمتم و ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
رمان های تمام شده^-^💞:
#دوتا_دیوونه 😻
#رقابت_عشق 😻
#رقابت_عشق۲ 😻
#درد_عشق 😻
#مدرسه_تیمارستانی_ها 😻
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
میخوای رمانای بالا رو بخونی؟🖤
دوست داری متن رمان هاتو توی این چنل بزاری؟^-^
پس زود باش جوین بده🥀
@romansprincetennisدیدن چنلشون ضرری نداره✨
تازه برای یکی از رمان ها بازی هم گذاشته😍🌙
@romansprincetennis