تو رو نمیدونم اما من تعصبم رو گذاشتم کنار و اجازه دادم آگاهی به سمتم بیاد... پذیرای نورِ حق شدم... تحقیق کردم و شنیدم و ساعتها تفکر کردم... دین، احادیث، الگو قراردادن افرادی به عنوان پیشوا، تمامش ارزشِ تأمل رو دارند و تصمیم گرفتم شروعِ کاوشم از روزِ الست باشه تا الان... معنویت، سرچشمه ی مذهبیته... به عینه دیدم که راههای رسیدن به خدا بسیاره... به عینه دیدم کسی که سجده میکنه و میگه «شکراً لله» و کسی که خدا رو در مخلوقاتش میبینه و ستایش میکنه، فرقی با هم ندارند... چه اشکالی داره هرکس به شیوه ی خودش بندگی کنه؟ در هر صورت که «إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، همانا که از آن خداییم و به سوی او بازمیگردیم» از وقتی قعرِ ماجرا رو درک کردم، احساس پوچی نمیکنم و امیدم روز به روز بیشتر میشه... همیشه همینه... در سطح، خبری نیست عزیزمن... وقتی سطح اقیانوس یخ میبنده، همه فقط سرما و یخ رو میبینند در صورتی که اصلِ قضیه ماهیهاییه که پایینِ یخ در نهایتِ آرامش، زندگی میکنن... دین هم همینه... اون چیزی که میبینیم همون یخ و سرماست... سطح، جای ما نیست... ژرفِ اوضاع متفاوته... شاید زندگی همینه... فرار از سطح و پناه به قعر...
_اتاقِزیرِشیروانیِذهنم
_بخش دوم
_اتاقِزیرِشیروانیِذهنم
_بخش دوم