فنفیک ✖sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt14
| sɴᴀᴋᴇ
..ماسکش رو روی صورتش تنظیم کرد و نگاه دیگه ای جهت اطمینان تو اینه به خودش انداخت و وقتی مطمئن شد چاقوی عزیزش رو توی جیب مخصوصش فرو برد و البته که از بودن فندک گرانبهاش هم مطمئن شد !
ساعت حدودای سه نیمه شب بود و هیچ کس خبر نداشت چه شیطانی بالای پشت بام خانه هاشون در حرکته . چه قدر احمق بودن !! فقط اگ میتونستن با تحویل دادنش به پلیس میتونستن پول خیلی زیادی رو دریافت کنن . ادم ها از اونچه که باید هم احمق تر بودند . اون تو روز روشن جلوشون حرکت میکردن و اون ها بدون هیچ ترسی بهش نزدیک میشدند یا باهاش لاس میزدند ولی وقتی خبر قتل جدیدی رو میشنیدند و اقدام های مکرر پایس برای پیدا کردنش شب داخل لانه هاشون پناه میبردن !!
با خونسردی سوت میزد و حرکت میکرد و گه گداری برای مطمئن شدن از پیدا کردن طعمه اش پایین رو نگاه کرد میکرد و دوباره خونسرد تر از قبل ادامه میداد . بالاخره روی یکی از پشت بوم ها نشست و نگاهش رو به سمت چراغ های نئونی باری داد که میدونست طعمه اش قراره از اونجا بیرون بیاد .
سرش رو با ریتم اهنگ تند بار تکون داد و فندکش رو از جیبش در اورد . شعله رو روشن کرد و با اشتیاق به نور نارنجی رنگی که از شعله کم فندک به وجود امده بود نگاه کرد . گرمای اتیش اون رو یاد شعله های اتیش سوزی دو شب پیش مینداخت . شبی که برای اولین بار واقعا یک نفر رو نجات داده بود !!
- اوووم....خیلی راجع بهت کنجکاوم بیبی !! دلم برات میسوزه....
شاید اون دختر تنها کسی نبود که در موردش کنجکاو میشد اما مشکل اینجا بود که اون در مورد هر کس کنجکاو میشد عمرش کمی کوتاه تر میشد !!
دوباره زمزمه کرد
- پیدام کن انجل !!...من تو رو نجات دادم پس پیدام کن !! وگرنه من مجبورم به سمتت بیام ...
نگاهش به از شعله گرفت و با دیدن مردی که از بار اومد بیرون پوزخندی و تیغه چاقوش رو بیرون اورد و به سمت مرد حرکت کرد
#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015
~~~~~~~~~~~~~~~
پارت بزارم بازم امشب ؟؟
زیاد حساس نیست بازم ولی خب :)♡
کم کم خیلی حساس میشه ^°^🦋
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NjE2MDM3NTg
#prt14
| sɴᴀᴋᴇ
..ماسکش رو روی صورتش تنظیم کرد و نگاه دیگه ای جهت اطمینان تو اینه به خودش انداخت و وقتی مطمئن شد چاقوی عزیزش رو توی جیب مخصوصش فرو برد و البته که از بودن فندک گرانبهاش هم مطمئن شد !
ساعت حدودای سه نیمه شب بود و هیچ کس خبر نداشت چه شیطانی بالای پشت بام خانه هاشون در حرکته . چه قدر احمق بودن !! فقط اگ میتونستن با تحویل دادنش به پلیس میتونستن پول خیلی زیادی رو دریافت کنن . ادم ها از اونچه که باید هم احمق تر بودند . اون تو روز روشن جلوشون حرکت میکردن و اون ها بدون هیچ ترسی بهش نزدیک میشدند یا باهاش لاس میزدند ولی وقتی خبر قتل جدیدی رو میشنیدند و اقدام های مکرر پایس برای پیدا کردنش شب داخل لانه هاشون پناه میبردن !!
با خونسردی سوت میزد و حرکت میکرد و گه گداری برای مطمئن شدن از پیدا کردن طعمه اش پایین رو نگاه کرد میکرد و دوباره خونسرد تر از قبل ادامه میداد . بالاخره روی یکی از پشت بوم ها نشست و نگاهش رو به سمت چراغ های نئونی باری داد که میدونست طعمه اش قراره از اونجا بیرون بیاد .
سرش رو با ریتم اهنگ تند بار تکون داد و فندکش رو از جیبش در اورد . شعله رو روشن کرد و با اشتیاق به نور نارنجی رنگی که از شعله کم فندک به وجود امده بود نگاه کرد . گرمای اتیش اون رو یاد شعله های اتیش سوزی دو شب پیش مینداخت . شبی که برای اولین بار واقعا یک نفر رو نجات داده بود !!
- اوووم....خیلی راجع بهت کنجکاوم بیبی !! دلم برات میسوزه....
شاید اون دختر تنها کسی نبود که در موردش کنجکاو میشد اما مشکل اینجا بود که اون در مورد هر کس کنجکاو میشد عمرش کمی کوتاه تر میشد !!
دوباره زمزمه کرد
- پیدام کن انجل !!...من تو رو نجات دادم پس پیدام کن !! وگرنه من مجبورم به سمتت بیام ...
نگاهش به از شعله گرفت و با دیدن مردی که از بار اومد بیرون پوزخندی و تیغه چاقوش رو بیرون اورد و به سمت مرد حرکت کرد
#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015
~~~~~~~~~~~~~~~
پارت بزارم بازم امشب ؟؟
زیاد حساس نیست بازم ولی خب :)♡
کم کم خیلی حساس میشه ^°^🦋
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NjE2MDM3NTg