[ Dʀᴇᴀᴍᴇʀs Lᴀɴᴅ ✖ ]


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


STORY DREAMER : ??
Love in hell ?? [ typing..]
DEALER ?? [ complete ]
Black Pearl ?⛓ [ Complete ]
Symphony ?? [ Complete ]
sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓✖ [ Typing..]
جواب پیام های ناشناس در *○*??
@linkian
Sopporting?
@HelloHarold
@aloneminde

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


فنفیک ✖sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt16

| ʙᴀʀʙᴀʀᴀ
..به خودش توی اینه نگاه کرد . دو هفته گذشته بود و پلیس ها به دلیل دیگه و مهم تر روی شخص دیگه ای تمرکز کرده بودن و تقریبا فراموشش کرده بودن و این بهترین فرصت برای باربارا بود که بتونه بالاخره از مخفیگاهش بیرون بیاد و تغییر کنه  
و خب تقریبا هم کرده بود . موهاش تقریبا بلند شده بودن و چند دست لباس تونسته بود بخره .
کت سیاه رنگ با طرح چرم ارزونش رو پوشید و شلوار چسب مشکی پاش رو صاف کرد .
تو این مدت کول خیلی بهش کمک کرده بود و حتی وقتی پلیس ها برای گشتن متل اومده بودن کول اون ها رو به بهانه خالی بودن کامل متل رد کرده بود .
نمیدونست کارش رو از کجا شروع کنه . اون باید ثابت میکرد که پدرش بی گناه بوده و تمام این مدت مردم بودن که بهش انگ گناهکار بودن یا بی مسئولیتی میزدن .
دست هاش رو توی جیب کتش فرو برد و به سمت طبقه بالا حرکت کرد و بعد از اونجا سمت پله های پشت بوم رفت . ارتفاع این ساختمون زیاد نبود ولی به دلیل مکانیتش جوری به نظر میامد که ارتفاع زیادی داره .
با دیدن چراغ های شهر که کم کم رو به خاموش شدن میرفتن لبخند کمرنگی زد و یاد روزهایی که با مامان باباش میشستن روی پشت و بوم ها و چراغ های که خاموش میشدند رو یکی یکی میشمردند . چه قدر راحت انتظار هاش رو خراب کرده بودن
< ғʟᴀsʜʙᴀᴄᴋ
...حدود یک هفته شده بود که از رفتن مادرش گذشته بود و اون با اصرارهای مکرر تونسته بود مادرش رو راضی کنه به نرفتن همراهش و حالا چشم به ساعت منتظر بود سریع تر پدرش بیاد تا بغلش کنه و خبر اینکه حالش خوبه رو بهش بده .
ولی دو ساعتی دیر کرده بود و تو این دو ساعت باربارا دنبال هزاران بهانه برای دیر کردن پدرخوش قولش بود . با شنیدن صدای زنگ در با خوشحالی از روی صندلی بلند شد و سمت در پرید .
با لبخند اماده دیدن پدرش پشت در شد اما به جاش مرد سیاهپوست قد بلندی با کت مشکی نامه ای رو به سمت باربارا گرفت
+ بابام کو ؟
- نامه رو که بخونید متوجه میشید
باربارا با تردید نامه رو باز کرد و با خوندن سریع محتواش حس کرد لحظع ای قلبش از حرکت ایستاد ..
< ᴇɴᴅ ᴏғ ғʟᴀsʜʙᴀᴄᴋ
سرش رو با صدایی که از پشت سرش شنید برگردوند . شخصی روی پشت بوم ایستاده بود و اولین چیزی که به چشمش خورد چشم قرمز رنگ اون بود و بعد ماسک عجیبش !!
با این حال کامل سمتش چرخید و بهش خیرع شد . اون شخص با این قیافه اینجا چیکار میکرد نکنه اون...
- خیلی دیر کردی ..بیب !!
#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015
~~~~~~~~~~~~~~~
عررر :)) 🥀✨

https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NjE2MDM3NTg


فنفیک ✖ sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt15

| ᴛᴡᴏ ᴡᴇᴇᴋs ʟᴀᴛᴇʀ |
| ᴢᴀʏɴ
.. روي صندلي كارش نشسته بود و سعي ميكرد كاري كه يك ماه پيش شان تموم كنه رو به انجام برسونه اهي كشيد و پيشونيش رو مالوند نميتونست از فكر چيزي كه  ديده بود دربياد اخه كدوم احمقي همچين كار وحشتناكي انجام داده بود ؟ اصلا كدوم انسان بي إحساسي ميتونست اينكار رو بكنه؟
در اتاقش بشدت باز شد كه با وحشت از جاش پريد و انتظار داشت با هر هيولايي روبه رو شه كه رئيسش رو ديد سريع اداي احترام كرد و گفت
+ چي شما رو اين وقت صبح اينجا كشونده ؟
-گزارشت رو تموم كردي؟
+بله قربان داشتم رو گزارش أفراد گروه cرو كامل ميكردم
-كاراي شان رو انجام نده بزار يكم پيشرفت كنه
+چشم .. ام فقط به خاطر گزارشات اومديد؟
-معلومه كه نه .. بايد سر يه موضوعي با هم صحبت كنيم ..قضيه به يكي از همين اعضاي cمربوط ميشه يك مورد جديد مربوط ميشه يك فرد ناشناسه كه داره کار هایی مشابه اسنيك رو درمياره
يكهو همه چي تو ذهنش مرتب شدن پس همين بوده" اون اتفاق ديشب كار اون لعنتي بوده كه ميخواسته اداي اسنیک رو در بیاره "
< ғʟᴀsʜʙᴀᴄᴋ
داشت براي خودش ول ميچرخيد كه صداي ناله اي به گوشش رسيد رفت تو کوچه و مردي رو ديد كه با فرو كردن چاقو تو بدنش به ديوار چسبونده بودنش و هنوز نيمه جون بود ولي هيچ كدوم اينا براش اهميت نداشت تنها چيزي كه مهم بود اون علامت s اي بود كه با خون كنار مرد نوشته شده بود با تعجب دستش رو جلو برد كه علامت رو لمس كنه كه صداي اژير پليس به گوشش رسيد و سريع فرار كرد
< ᴇɴᴅ ᴏғ ғʟᴀsʜʙᴀᴄᴋ
+از كجا فهميدي كه اون خود اسنيك نيس؟
-از طرز كشتنش .. اسنيك به هيچ كس رحم نميكنه و تا وقتي كه طرف نميره ولش نميكنه ولي فرد كه ديشب پيدا شد نيمه جون بود و تونسيين ببریمش به بيمارستان
رییسش سر تکون داد . داشت دیوانه میشد . افراد همه گروه ها روزانه به طرز وحشتناکی زیاد میشدند و به نظر میرسید هیچ جوره قرار نیست تعدادش کم تر شه . بعد از این که رییسش کلافه بیرون رفت خودکارش رو توی دستش چرخوند و به عکس هایی که از صحنه جرم شب پیش گرفته شدع بود با دقت نگاه کرد و بعد عکسی که دیواری رو با نقش S خونی بع نمایش گذاشته بود برداشت و سر تکون داد
- از دست هر کس بتونی فرار کنی از دست من یکی نمیتونی !!
بعد کتش رو برداشت و با همون استایل خونسرد همیشگی از اتاق  خارج شد تا بتونه اون شخص رو پیدا کنه
 _________________

#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015


#music
T.me/LoveInHell2015


ʏᴏᴜ ᴡᴇʀᴇ ᴛᴏᴏ ʟᴀᴛᴇ ...ʙᴀʙᴇ 🦋⛓
خیلی دیر کردی عزیزم..
#smoke_and_mirrors
T.me/LoveInHell2015


The paine change peaple 🦋🕸
درد ادم ها رو تغییر میدهد
GN 🌚✨💫
T.me/LoveInHell2015


فنفیک ✖sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt14

| sɴᴀᴋᴇ
..ماسکش رو روی صورتش تنظیم کرد و نگاه دیگه ای جهت اطمینان تو اینه به خودش انداخت و وقتی مطمئن شد چاقوی عزیزش رو توی جیب مخصوصش فرو برد و البته که از بودن فندک گرانبهاش هم مطمئن شد !
ساعت حدودای سه نیمه شب بود و هیچ کس خبر نداشت چه شیطانی بالای پشت بام خانه هاشون در حرکته . چه قدر احمق بودن !! فقط اگ میتونستن با تحویل دادنش به پلیس میتونستن پول خیلی زیادی رو دریافت کنن . ادم ها از اونچه که باید هم احمق تر بودند . اون تو روز روشن جلوشون حرکت میکردن و اون ها بدون هیچ ترسی بهش نزدیک میشدند یا باهاش لاس میزدند ولی وقتی خبر قتل جدیدی رو میشنیدند و اقدام های مکرر پایس برای پیدا کردنش شب داخل لانه هاشون پناه میبردن !!
با خونسردی سوت میزد و حرکت میکرد و گه گداری برای مطمئن شدن از پیدا کردن طعمه اش پایین رو نگاه کرد میکرد و دوباره خونسرد تر از قبل ادامه میداد . بالاخره روی یکی از پشت بوم ها نشست و نگاهش رو به سمت چراغ های نئونی باری داد که میدونست طعمه اش قراره از اونجا بیرون بیاد .
سرش رو با ریتم اهنگ تند بار تکون داد و فندکش رو از جیبش در اورد . شعله رو روشن کرد و با اشتیاق به نور نارنجی رنگی که از شعله کم فندک به وجود امده بود نگاه کرد . گرمای اتیش اون رو یاد شعله های اتیش سوزی دو شب پیش مینداخت . شبی که برای اولین بار واقعا یک نفر رو نجات داده بود !!
- اوووم....خیلی راجع بهت کنجکاوم بیبی !! دلم برات میسوزه....
شاید اون دختر تنها کسی نبود که در موردش کنجکاو میشد اما مشکل اینجا بود که اون در مورد هر کس کنجکاو میشد عمرش کمی کوتاه تر میشد !!
دوباره زمزمه کرد
- پیدام کن انجل !!...من تو رو نجات دادم پس پیدام کن !! وگرنه من مجبورم به سمتت بیام ...
نگاهش به از شعله گرفت و با دیدن مردی که از بار اومد بیرون پوزخندی و تیغه چاقوش رو بیرون اورد و به سمت مرد حرکت کرد

#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015
~~~~~~~~~~~~~~~
پارت بزارم بازم امشب ؟؟
زیاد حساس نیست بازم ولی خب :)♡
کم کم خیلی حساس میشه ^°^🦋

https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NjE2MDM3NTg


فنفیک ✖ sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt13

..باربارا شرم میکرد که توی چشم هاش کول نگاه کنه . سرش رو پایین ننداخت ولی نگاهش رو ازش گرفت .
- بیخیال...لازم نیست از نگاه کردن به من فرار کنی !! ....و همچنین نگران لود دادنت باشی...در حدی نیستم که بتونم لوت بدم
باربارا سری تکون داد
+ میدونم که این کار رو نمیکنی . فقط ...از خودم و زندگیم ...ناراضی ام
- این به هر حال تویی !! و تو هم ظاهرا فقط خودت رو داری !! پس اگ قرار باشه حتی از خودت هم بدت میاد زندگی ارزش ندارع
+ الانشم ندارع ب هر حال ...من گرسنمه ...جدا گرسنمعع چیزی برای خوردن داری ؟؟
- ارع..من یک اتاقک کوچیک دارم میتونم بهت یک چیزایی بدم بخوری
باربارا لبخند کمرنگی زد و همراهش وارد اتاقی که ازش حرف میزد شد . تمام اتاق پر بود از پستر هایی که روش خواننده های راک معروف نقش بسته شده بودند . و گیتار خاک خورده ای هم کنار اتاق تکیه داده شده بود . کول براش مشغول درست کردن مقداری املت شد . باربارا به محض قرار گرفتن بشقاب جلوش با اشتهای زیادی شروع کرد به خوردن و بعد دوباره یاد شب پیش افتاد
+ اوووم...کسایی که دیشب اومده بودن توی بار طبقه بالا کی بودند ؟
کول با این حرف نگاهش رو به سمت چشم های باربارا که حالا کمی رنگ کنجکاوی توی اون ها موج میزد نگاه کرد . ولی نباید هویتشون رو میگفت
- اوووم....بع نفعته ندونی !
+ اونا واقعا اونجا رو رزرو کرده بودن ؟؟
- رزرو ؟...
+ میدونستم...عوضی !! لابد اون این بلا رو سر موهام اورده !
و با افسوس به موهاش نگاه کرد . کول به حالت باربارا خندید . اگه باربارا میدونست راجع به کی داره صحبت میکنه احتمالا اینقدر پی پروا حرف نمیزد . با این حال بازم سکوت کرد و اجازه داد غر غر کنه . وقتی خوردن باربارا تموم شد تشکری کرد و دوباره سمت اتاقکش حرکت کرد .
پشت پنجره ایستاد و به اسمون ابری نگاه کرد . انگار تمام احساساتش مرده بودن . اروم زمزمه کرد
- بابا...من فقط به خاطر تو موندم ....باید انتقام تو رو از تمام کسانی که توی مرگت مقصر بودن بگیرم .
لب گزید و سرش رو پایین انداخت . حتی خودش هم از حرفی که میزد مطمئن نبود . حداقل نه تا وقتی فقط یک ' فراری ' باشع .
هنوز امادگی بیرون رفتن نداشت . نمیتونست تا ابد فقط فرار کنه و خودش رو قایم که و بعد هم ادعای انتقام گرفتن داشته باشه . یعنی مامانش الان توی وضعیت خوبیه ؟؟
نگاهش رو اطراف اتاق چرخوند و با دیدن فندک روی زمین به سمتش رفت
+ این...فندک از کجا اومده ؟؟
بعد از روشن کرد و دیدن شعله کوچیک یاد شب اتیش سوزی افتاد . هنوز نفهمیده بود کی نجاتش داده . فندک رو توی جیبش انداخت و بعد زمزمه وار گفت
- هوووم....یادم باشه بعدا به خاطر نجات دادنم ازت تشکر کنم ....یا شایدم نه ...
به هر حال زندگی کردنش توی این دنیا بیشتر شبیه حروم کردن اکسیژن بود !!
____________
__
#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015


#music
T.me/LoveInHell2015


`ғɪɴᴅ ᴍᴇ ᴀɴɢᴇʟ !!  ɪғ ɴᴏᴛ﹐ ɪ ʜᴀᴠᴇ ᴛᴏ ᴄᴏᴍᴇ ᴛᴏ ʏᴏᴜ~🥂✖️
پیدام کن انجل !! وگرنه من به سمت تو میام !
#smoke_and_mirrors
T.me/LoveInHell2015


suddenly human beings sad from some words that doesn't understand why is she/he sad 🦋🍃
‌‏آدم یهو از یه حرفایی ناراحت میشه که خودشم نمیفهمه چرا ناراحت شده
GN 🌚✨💫
T.me/LoveInHell2015


فنفیک ✖ sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt12

..زین هیچ وقت متوجه نشد دقیقا شب پیشش چه اتفاقی افتاد و یا دقیقا تقصیر خودش بود این اتفاق دیگه ای افتاد ولی صبح که پا شد با صحنه دردناکی رو به شد . زن و مردی که دیشب با مهربونی اون رو راه داده بودن ولی حالا هر دو بی جون با چشم های خالی در حالی که سینه هاشون غرق در خون بود وسط خونه رها شده بودن
| End Of Flashback 
_____________
___
| ʙᴀʀʙᴀʀᴀ

..صبح که چشم هاش رو باز کرد تمام بدنش خشک شده بود . به طرز خیلی مزخرفی روی سطح سرد زمین خوابش برده بود . بدنش رو حرکت داد و سعی کرد از روی زمین بلند کنه .
قوطی های خالی ابجو که روی زمین افتاده بود باعث شد یادش بیاد دیشب رو مست کرده و حالا هم در حد مرگ سر درد و حالت تهوع داشت .
نگاهش سمت در اتاق حرکت کرد که نیمه باز بود . ینی خودش نیمه باز گذاشته بودتش ؟؟ سعی کرد از جاش بلند شه و سمت در بره .
وقتی در رو بست سمت دسشویی رفت و صورتش رو اب زد و به خودش توی اینه نگاه کرد . صبر کن ..  چه بلایی سر موهاش اومده بود ؟؟؟
بخشی از موهای جلوی صورتش رو توی دستش گرفت و نگاه کرد
+ پس...پس...بقیه اش کو ؟؟؟
پوفی کشید . مست کردنش چی بود . دلش نمیخواست پیش اون پسری که احتمالا مثل دیروز همچنان دم در ایستاده بره ولی ظاهرا چاره ای نداشت اون باید تا جایی که میتونست ارتباطش رو با بقیه کم کنه ولی مثکه نمیشد .
سوییشرت پسر رو روی دستش انداخت و طبق انتظارش پسر درست مثل قبل توی نگهبانی ایستاده بود و به خیابون نگاه میکرد . اروم گفت
+ اهم....ببخشید
پسر با شنیدن صدای باربارا نگاهش رو سمتش سوق داد و گفت
- اسمم کول عه !!
+ اوه....بابت این سوییشرت ممنون
کول تکیه اش رو از پنجره اتاقک نگهبانی داد و به سمتش چرخید
- حتی فکرش هم نکن که دوباره اونو به خودم برگردونی . ازت پسش نمیگیرم . باربارایی شد
+ ها ؟؟
- ینی مال تو شد . فراموشش کن . چرا اومدی اینجا ؟
+ عا...اهان میخواستم بپرسم احتمالا تو نمیدونی کسی تو اتاقم اومده یا نه؟ ببین ...
و بخشی از موهاش که کوتاه شده بود رو به کول نشون داد . کول در واقع خوب میدونست کار کیه این ولی چیزی نگفت . صدای رادیو کوچیک هر توجه هردوشون رو جلب کرد
* پلیس همچنان تحقیقاتش رو درباره اسنیک و دختری فراری ادامه خواهد.....
کول نگاهش رو سمت باربارا داد..
#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015
~~~~~~~~~~~~~~~
گایز به تمام کارهای زین چه تو فلش بک ها یا حتی الان دقت کنید . چون همش دلیل داره 😐🍃
نظرم بدید دیگ :)
پارت بدم ؟ البته حساس نیس :)

https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NjE2MDM3NTg


فنفیک ✖ sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt11

..جلوی دختر زانو زد . اونقدر غرق خواب به نظر میامد که نفهمه اطرافش چه خبره و دقیقا چه موجودی جلوش نشسته . طره ای از موهای باربارا که حالا توی صورتش پخش شد بودن رو توی دستش گرفت
- خیلی برام جالبه که بدونم به چه دلیل اینجایی
انگشت شصتش رو نوازشگرانه روی لب های باربارا کشید . چاقویی رو از توی جیبش بیرون کشید و مقدار خیلی کمی از طره موهاش که توی دستش بود کند .
- من بدجور اتقام گیرم عزیزم..
بلند شد با یک لبخند شرورانه و روانه بیرون شد ..
________
__
| ғʟᴀsʜʙᴀᴄᴋ
..در حالی که سعی میکرد با کشیدن دست هاش روی بازوهاش خودش رو گرم نگه داره با چشم هاش دنبال شخصی گشت تا بتونه سوالی بپرسه . به  مردی در حال سیگار کشیدن که کنار خیابون ایستاده بود رفت و پرسید
- شما شخصی رو به اسم مالیک میشناسید اینجا ؟؟
مردی دود سیگارش رو توی صورتش خالی کرد
- نه بچه ...همچین شخصی توی محل زندگی نمیکنه !!
اخماش توی هم رفت و دوباره به راهش ادامه داد . به پشت سر نگاه کرد . نکنه افتاده باشن دنبالش ؟؟ نکنه بخوان بگیرنش ؟؟
سریع پیچید توی یک کوچه و به دیوار تکیه داد و بعد دوباره با نگرانی به بیرون کوچه انداخت . وقتی دید همچنان خلوت و ساکته نفس عمیقی کشید و سر خورد روی زمین .
با خوردن دستی روی شونه اش از جا پرید و با ترس به چشم های مرد توی تاریکی نگاه کرد . مرد زمزمه کرد
- چرا اینجا نشستی پسر ؟؟ بلند شو سرده !!
قبل از اینکه عکس العملی نشون بده دستش کشیده شد و سمت خونه ای حرکت کرد . وقتی وارد شد فضای گرم خونه باعث شد لرزشش کم شه . مردی که اورده بودتش داخل رو به خانمی که ظاهرا همسرش بود گفت
- عزیزم....امشب مهمون داریم!!
همسرش لبخند مهربونی رو بهش زد .
- عزیزم بیا تو ..چرا اونجا ایستادی ؟؟
همچنان هم میترسید به زور تونسته بود فرار کنه چه دلیلی داشت که این خانواده با اغوش باز اونو دعوت کنن داخل خونه شون ؟؟
معذب پشت میز نشست و نگاهی به رفت و امد هاشون کرد .همسرش با نگرانی پرسید
- عزیزم...ااام....اسمت چیه ؟؟
لبخند نگرانی زد . سرش تیر کشید و سوتی توی مغزش پیچید . سرش رو خم کرد و چهرش رو گرفت . لحظه ای نفهمید چی شد ولی وقتی سرش رو بلند کرد رنگ نگاهش کاملا تغییر کرده بود . رو به زنی که دست هاش رو روی شونه هاش قفل کرده بود لبخند کمرنگی زد . بعد گفت
- من ...زینم !! زین مالیک !!
زن لبخندی زد . و نگران نگاهی به همسرش کرد با این حال گفت
- خب بیا بریم چیزی بخوریم....زین !!

#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015


#music
T.me/LoveInHell2015


°ɪᴍ ᴀ ʙᴀᴅ ᴀᴠᴇɴɢᴇʀ ..ʙᴀʙᴇ_🥀
من انتقاجوی بدی هستم عزیزم !!
#smoke_and_mirrors
T.me/LoveInHell2015


We gave hard fines for our trust! 🦋🌑
واسه اعتمادای الکی تاوان های سختی دادیم!
GN 🌚✨💫
T.me/LoveInHell2015


فنفیک ✖ sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt10

..نمیدونست چرا ولی دوست داشت به این دختر کمک کنه . با بی حوصلگی سمت اتاقک کوچیک رفت و یکی از سوییشرت هاش رو برداشت و به باربارا داد
- فعلا اینو تنت کن ! بعدا میتونی برای لباست یک فکرایی بکنی
باربارا سوییشرت رو گرفت و تنش کرد و زیپش رو بست . حداقل فعلا خوب بود .
+ اووم...ممنون که کمک کردی ....
- اسمت ...
+ هوم ؟
- اسمت چیه ؟؟
+ اوه گاد نمیفهمم چرا همه امشب رو هویت من گیرن ؟
کول اخمی کرد . همه ؟؟ اون که احتمالا طبقه بالا نرفته بودد؟ ولی قبلش دختر در حالی که دستش توی جیباش بود تقریبا وسطای کوچه ولی با این حال زمانی که اسمش که گفت شنید
- هوووم...باربارا ؟!
باربارا توی سوپر کلاهش رو روی صورتش کشید و منتظر موند که حساب کنه . یک بسته نودل بود با دو بطری ابجو ..
بعد از این که حساب کردن تموم شد سریع از مغازه بیرون زد و با همون سرعت که رفته بود با همون سرعتم برگشت و وارد اتاقش شد .
+ اوه خدایا ! باورم نمیشه ...حتی گاز هم نداره .
با حسرت به نودلش نگاه کرد و بدون بستن در روی زمین نشست و بطری ابجوش رو باز کرد و شروع کرد به نوشیدنش..
_____________
__
| ᴢᴀʏɴ
..با نگاه ترسناکی به یک گوشه از بار خیره بود . و این نشونه این بود کع تو فکره . هری دستی رو شونه اش زد و توجهش رو جلب کرد . مقداری از ودکاش خورد و بعد گفت
+ هوم ؟
- به چه کوفتی از سر شب تا حالا داری فکر میکنی !
لیام با سر خوشی پاهاش رو روی میز گذاشت
- بزار حدس بزنم ! همون دختره...باربارا ؟ البته راجع به چجوری سلاخی کردنش هووم؟
با این حرف بع جر زین همه شون خندیدن . ولی زین همچنان سرد به یک نقطه خیره بود . پیک کوچیک توی دستش رو چرخوند و گفت
+ خفه شین .
بعد از جاش بلند شد و بقیه هم به دنبالش بلند شدند . ساعت دو شب بود و مسلما دیگه باید میرفتن . همه خارج شدن ولی زین توجهش به در باز یکی از اتاق جلب شد .
میدونست همون دختره اونجاست . اون یک بار توی زندگیش برعکس همیشه عمل کرده بود . یک نفر رو نجات داده بود و این حق رو به خودش میداد که درباره اون شخص کنجکاو باشه !
پس با خونسردی سمت اتاق رفت و در نیمه باز رو کامل باز کرد . با دیدن دختر که حالا مشخص بود مست شده و روی زمین سرخورده پوزخندی زد
+ پیدات کردم بیب !!

#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015
~~~~~~~~~~~~~~~
نظرم بدید دیگه :|♡
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NjE2MDM3NTg


فنفیک ✖ sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt9

|ʙᴀʀʙᴀʀᴀ
..زمانی که چشم هاش رو باز کرد اون قدر گرسنه بود که میتونست صدای قار و قور شکمش رو حس کنه . بعد به دنبال پیدا کردن چیزی برای خوردن از اتاق دخمه اش بیرون اومده بود . زمانی که صدای بلند خندیدن و حرف زدن رو شنید حدس زد احتمالا اون بالا چیزی شبیه رستوران باشه ولی با باز شدن در کاملا پشیمون شده بود و وارد یک بحث با یک پسر رو اعصاب شده بود .
- بدون این که به یک غریبه جواب بدی نمیتونی بری...بیبی !!
نمیدونست چه چیزی توی چشم های اون پسر وجود داشت ولی نگاه تهدید امیزی داشت. با این حال خودش رو خونسرد نگه داشت و گفت
- راه رو اشتباه رفتی مستر...بیبی !! ولی من با ادم عادیش هم حرف نمیزنم چه برسه به تو ..
و سعی کرد دستش رو جدا کنه ولی اون اون قدر محکم دستش رو گرفته بود که به نظر ناممکن میامد !
زین دستش رو محکم گرفت و به سمت خودش کشید و فاصله صورت هاشون به ده سانتی متر رسید . زمزمه کرد
 -اووووه یک بیبی خوب به حرف ماماني گوش ميده و از غريبه ها ابنبات نميگيره ...هوم ؟
باربارا اخمی کرد و برای رهایی از این وضعیت گفت
+اوم بجاش به ابنباتشون لطف ميكنه
زين خواست بپرسه منظورت چيه كه باربارا لگد محكمي بين پاهاش زِد و دستش رو ازاد كرد و همين طور كه از پله ميرفت پايين گفت
+ اسمم بارباراست
زين همينطور كه سعي ميكرد دادش در نره خنديد و گفت
- خوشبختم
ولی بعد لبخندش سریع خشک شد و با چشم های سرد به راه پله ی خالی نگاه کرد . اروم جوری که فقط خودش بشنوه گفت
- با بد کسی بازی رو شروع کردی بار..بارا !!
هری که همچنان توی شک جرو بحث زین با دختری که ظاهرا اسمش بارباراس بود با دیدن چهره اروم زین فهمید اصلا موقعیت مناسبی برای جشن گرفتن یا حتی صحبت کردن نیست . هر کس اون رو از دور میدید میتونست حدس بزنه الان کاملا ریلکس و ارومه در حالی که هری که مدتی میشناختش میدونست این چهره اصلا معنای اروم بودن نمیده .
____________
___
|ʙᴀʀʙᴀʀᴀ
..با اعصاب خرد از متل مزخرف به سمت بیرون اومد . همون پسر بوری که همون اول دیده بودتش جلوی در ایستاده بود و سیگار میکشید . بی توجه بهش از کنارش رد شد ولی با صدای متوقف شد
- دیدی گفتم پشیمون میشی ؟!
+ پشیمون نشدم . فقط دارم میرم بیرون چیزی پیدا کنم بخورم .
با ابروهاش اشاره ای به لباس هاش کرد
- با این وضع بری کاری هم نکرده باشی بهت شک میکنن .
و دود سیگارش رو توی هوا بیرون داد
+ من نمیتونم تا ابد اونجا بمونم فقط به خاطر لباسم !! همین الانشم دارم از گشنگی تلف میشم !

#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015


#music
T.me/LoveInHell2015


ʏᴏᴜ sᴛᴀʀᴛ ᴀ ɢᴀᴍᴇ ᴡɪᴛʜ ᴀ ᴡʀᴏɴɢ ᴘᴇʀsᴏɴ 🌑✖️
تو بازی رو با بد ادمی شروع کردی !!
#smoke_and_mirrors
T.me/LoveInHell2015


one day your life will flash befor
your eyes؛
make sure it's worth watching. 🦋🥂
یه روز تمام زندگیت میاد جلوی چشمات
مطمئن شو که ارزش دیدن رو داره
GN 🌚✨💫
T.me/LoveInHell2015

20 last posts shown.

2 406

subscribers
Channel statistics