چندان حوصلهٔ خانه را نداشتم. همانجا ماندم و به چیزهای غمانگیز و احمقانه فکر کردم. من اینطوریام. با چنان جدیتی به چیزهای بیمعنی و چرتوپرت فکر میکنم که انگار با معنا هستند. وقتی هیچ میلی به کاری که باید بکنم ندارم، میخ نقطهای میشوم و به چیزهای پوچ فکر میکنم.