روباەدخت


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


سیاه مشق های ذهن یک روباه نارنجی...
جهت ارتباط با خود ِ آدمیزادیم از این لینک استفاده کنید:
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MzI2MTM0NTk2
.

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


عکس پازلش را استوری کرده بود که یک قطعه‌ش گم شده .دور جای قطعه‌ی گمشده را هم دایره کشیده بود و نوشته که نمی‌داند با ۹۹۹ قطعه‌ی دیگر چه‌ کند.
زندگی همینقدر لعنتی است. حتی اگر همه‌ی دنیا را داشته باشی و مانند پادشاهان هرچه خواستی، در ثانیه آماده باشد و چه و چه، وقتی آن کس که میخواهی، نباشد؛ عملا دنیا به پشیزی نمی ارزد. چون کامل نیستی، چون یک چیزی کم است، یک چیزی که اگر نباشد همه‌ی محاسبات را خراب می‌کند. یک چیزی که همه چیز است.
بیا و پازلم را تکمیل کن؛ رفیق.

@rubahdokht 🦊


تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

#نوای_روباه
@rubahdokht 🦊


میدونی؟ من بدبختم؛ بدبخت!
آخه کدوم آدم عاقلی اینقدر غرق میشه توی فیلم و کارتون که شب از فکر کردن به عذاب وجدان لوسین بعد از اینکه دنی از کوه افتاد پایین خوابش نبرده؟
یا کی کافی بود که خشایار با اون دهن کج و کوله‌ش، بغض کنه و بگه: « ما نوکرتیم آقا غلام» که اشکاش بیاد پایین؟
یه دوستی دارم که حتی قسمتی که آرتور هم توو دستای مرلین مرد، گریه نکرد ولی من یادمه که جایی که تقریبا مطمئن بودم گلن نمیمیره، هزار بار سکانسش رو نگاه کردم و هر بار به حال مگی که تنها شده بود و باید بچه‌شو بزرگ میکرد گریه کردم و هنوز هم وقتی به زنده بودن احتمالی استر فکر می‌کنم و اینکه یه خانواده‌ی دیگه‌ای رو ممکنه به خاک سیاه بنشونه، عصبی میشم.
حس می‌کنم این روزا که حال دیدن فیلم ندارم، در واقع دلیلش آستانه‌ی پایین صبرمه. به واقع من دیگه تحمل هیجانات اضافی‌ای که به خودم تحمیل می‌کنم رو ندارم نه چیز دیگه‌ای.

@rubahdokht 🦊


یه عمر‌ طولانی میخوام که کتاب بخونم، فیلم ببینم، بخوابم و نگران چیزی نباشم.
خواسته‌ی زیادیه؟ 🤦🏻‍♀️


به غایت عجیب است که مردمان جهان‌ سومی، هر چه هست ‌و نیست را به جهان سومی بودن خود نسبت می‌دهند، اما اپسیلونی برای ارتقای سطح زندگی و فرهنگ خود در این جهان سوم تلاشی نمی‌کنند. آری! بخشی از مشکلات مستقیماً به حکومت‌ها مربوط می‌شود. آن‌ها می‌دزدند و می‌کشند و چپاول می‌کنند و ما انگار‌ زندانی‌هایی هستیم که نه قدرتی داریم و نه حقی. اما بخش دیگری از قضایا به افراد جامعه برمیگردد.
دیروز در مسیر مسافرت چند ساعته‌ام، موبایل راننده زنگ خورد. کسی در بریتانیا پشت خط بود و راننده همینطور که ماشین را می‌راند، تصویری هم با فرد بریتانیانشین حرف می‌زد و‌در میان همین گفت و گو‌ها بود که گفت: « آره به خدا، بریتانیا کشوره». جوری که انگار ایران کشور نیست، جوری که انگار ایران جهنم است و بریتانیا بهشت برین.
بخشی از این جهنم را خودمان جهنم کرده‌ایم؛ با تلفنی حرف زدن وسط رانندگی، با نبستن کمربند ایمنی، با خریدن و احتکار دلار و گوشت و مرغی که قیمتش هر روز بالا می‌رود، با رد کردن چراغ قرمز، با زیرمیزی و رشوه و آب زیرکاه بودن.
راست است مردمان هر کشوری شبیه حکم‌رانانشان می‌شوند؛ خصوصا اگر دائم‌الحکم‌ران باشند. ما آنقدر شبیه اختلاس‌گرها و دروغ‌گو‌هایی شده‌ایم که بر ما حکومت می‌کنند که اگر دروغ نگوییم و دزدی نکنیم کارمان راه نمی افتد. اما بخشی از این موضوعات به خود ما برمی‌گردد، به حق ما بر ما. به حق فرزند بر والد، به حق خود بر خود، به حق سلامتی و آسایش و امنیتی که داریم و موظفیم که از آن به خوبی پاسداری کنیم.
در میانه‌ی این ظلم‌هایی که بر خود و بر شهروندان این سرزمین‌ می‌کنیم، زمانی که کسی کارش را؛ وظیفه‌ش را، حرفه‌ش را به درستی پیش می‌برد، آنقدر انگشت به دهان می‌مانیم و برایمان غریب است که ناخودآگاهمان آن را لطف تعبیر می‌کند.
ایران جهنم است، ولی می‌شود آتشش را کم کرد.

@rubahdokht 🦊


جز حرف محبت چه شنیدی مگر از من؟

#نوای_روباه
@rubahdokht 🦊


نوت گوشی‌م پر از داستان‌های ناتمامه، پر از زن‌ها و مردهایی که وسط واقعه ولشون کردم به امون خدا. نمی‌دونم چطور بلندشون کنم و برسونمشون به جایی که باید. هرچند وقت یک بار برمیگردم و می‌خونمشون، چیزی کم میکنم و چیزی اضافه میکنم. گاهی اینقدر غریبن که هرچقدر فکر میکنم جرقه‌ی نوشتن همچین چیزی چطور خورده شده و چی شد که دست برداشتم، گوشی رو گذاشتم کنار و از زندگی‌م بیرونشون کردم رو یادم نمیاد.
شخصیت‌هایی که اکثرا نه اسم دارن، نه رسم و نه هیچ اشاره‌ای به ظاهرشون شده. ولی روزی تصمیم گرفتم این آدم بی در و پیکر رو بردارم و براش چشم و ابرو بکشم و بهش احساس و فکر و حرکت بدم تا سوار مترو بشه یا عزیزترینش رو از دست بده و یا اینکه وسط آزمون‌های زندگیش، گیج و مبهوتش کنم.
ما همه‌مون آدم‌های زندگی نکرده‌ی راه نرفته‌ای هستیم که مثل عروس خیمه شب‌بازی، از اون بالا دست و پاهامون رو تکون میدن تا خشک نشن. شبیه شخصیت‌های داستان‌های کوچک من که من خداشونم یا فکر میکنم که هستم!

@rubahdokht 🦊


لیس لنا سواک یا الله
إرحمنا! إرحمنا من الذین دمروا بلادنا
یکرهون الحب، یکرهون الحیاة
یکرهون الورد، یکرهون النسا‌ء
یکرهون النور، یکرهون السلام


@rubahdokht 🦊




وقتی یه کرد برنده‌ی بزرگ‌ترین جایزه‌ی ریاضی دنیا میشه، من این ور انگار خودم برنده‌ی بزرگ‌ترین جایزه‌ی ریاضی دنیا شدم ! 😁

#کوچه‌ر_بیرکار

@rubahdokht 🦊


وقتی یه کرد رتبه‌ی برتر میشه، من این ور انگار خودم رتبه‌ی برتر شدم ! 😁

#نیما_جواهری

@rubahdokht 🦊


معمر قذافی نمونه‌ی کاملی از یک بیمار جنسی خطرناک بود که دست بر قضا، آنقدر قدرت داشت که بتواند تمایلات و فانتزی‌های وحشیانه‌ی جنسی خود را به اجرا بگذارد.
کتاب «حرمسرای قذافی»، گزارش مفصلی است درباره‌ی بردگان جنسی قذافی که توسط روزنامه‌نگار فرانسوی نوشته شده است و جایزه‌ی باشگاه بین‌المللی مطبوعات را از آن خود کرده.
ثریا، هدا، لیلا، خدیجه، آمال و بسیاری دیگر، زنان بدشناس زیبایی بوده‌اند که با واسطه و یا بدون واسطه، معمر قذافی از زیبایی آن‌ها باخبر شده بود و توسط نوچه‌های بی‌رحم و گوش‌به‌فرمانش به باب العزیزیة برده شده بودند تا حتی روزی چند بار توسط قذافی به آنها تجاوز شود.
درد فقط این نیست.
در جامعه‌ی سنتی لیبی، کشتن زنانی که قبل از ازدواج باکرگی‌یشان را از دست داده‌اند، تنها راه پاک کردن لکه‌ی ننگی بوده که به نظر مردمان لیبی، دامن خانواده و قبیله و حتی یک شهر را کثیف می‌کرده‌ است.
درد آنجا است که بسیاری از این زنان در زمان اولین تجاوز آنقدر کودک بوده‌اند که تنها چیزی که در طول سال‌های زندان و شکنجه و تجاوز در زیرزمین تنگ و تاریک باب العزیزیة یاد گرفته‌اند و برایشان باقی مانده، تن فروشی است. چیزی که مستقیماً بلندبالاترین فرد لیبی به آن‌ها داده است و دردی که التیامی برای آن نبوده و نیست؛ حتی با دیدن چهره‌ی خون‌‌آلود و کثیف معمر قذافی؛ هنگامی که مثل موش ترسیده از داخل فاضلاب شهر زادگاهش بیرون کشیده شده بود.
قذافی هر آنچه داشتند را از آن‌ها ربوده بود، استعداد، توانایی، خانواده، آبرو و بیشتر از هر چیز زندگی.
ثریا، شخصیت اصلی که نیمی از کتاب به خاطرات مفصل او از زندگی رنج‌آلودش می‌پردازد توانست از لیبی بگریزد، اما مانند کودکی که خود را درمیان افرادی ناآشنا و غریب می‌یابد و باید در این معرکه جان سالم به در ببرد. زندگی کردن درس زندگی کردن را به انسان یاد می‌دهد، اما ثریا و دیگران فرصتی برای یادگیری این درس نداشته‌اند.
غم‌انگیز‌ترین بخش کتاب همین است که ثریا بعد از ۱۵ ماه، دوباره خودش را به چنگال قذافی می‌‌اندازد، این بار با اراده‌ی شخصی و آگاهی کامل از آنچه در انتظارش است.
از زمانی که شروع به خواندن کتاب کرده‌ام، بار‌ها و بار‌ها به عکس‌های قذافی نگاه کرده‌ام. چهر‌ه‌ای که پاک به نظر نمی‌رسد اما جمع شدن آن همه پلیدی در یک انسان برایم آنقدر غیرقابل باور است که هر‌ بار از خودم می‌پرسم به راستی که انسان تا چه اندازه‌ می‌تواند رذیل باشد؟
این سوالی است که پاسخی برای آن وجود ندارد، چرا که برای رذالت بشری انتهایی نیست.
باید منتظر ماند و‌ دید که زمان و تاریخ چه غافلگیری‌های دیگری برایمان دارد و این بار پرده از چهره‌ی کدام انسان برداشته می‌شود؟
قذافی نه اولی و نه آخری‌ست و در همین لحظه، ثریاهای بسیاری از درد در زیرزمینی تاریک و مخوف به خودشان می‌پیچند. ماییم که ناآگاهانیم.

#روباه_خوان
@rubahdokht 🦊


#روباه_خوان
@rubahdokht 🦊


يا قمراً يطلع كل مساءٍ من نافذة الكلمات

يا آخر وطن أولد فيه وأدفن فيه وأنشر فيه كتاباتي

غاليتي أنت غاليتي ...

لا أدري كيف رماني الموج على قدميك

لا أدري كيف مشيت إليّ و کیف مشيت إليك

| نزار قبانی |

@rubahdokht 🦊


هل عندك شكٌّ

أنّك عمري وحياتی ؟!

#نوای_روباه
@rubahdokht 🦊


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
کاش پنگوئنی بودم که الان داشت سینه‌خیز روی یخ‌های قطب سرسره بازی می‌کرد. @rubahdokht 🦊


اتفاق‌هایی میفته توی زندگی آدم که میشه به معجزه تعبیرشون کرد، همزمانی‌هایی که هیچ علمی نمی‌تونه توجیه‌ش کنه و انگاری خدا مستقیما در رخ دادنش سهیم بوده.
دیشب فیس‌بوک یادآور شد که دیروز سالگرد یکی از همین معجزه‌هایی بود که در زندگی من رخ داد. اتفاقی که واقعا هیچ توجیه علت و معلولی‌ای براش ندارم و خب به شدت خوشحالم که اتفاق افتاد.
@rubahdokht 🦊


این رو میشه به پروفایل‌های مردم هم بسط داد. من عاشق اینم پروفایل بقیه رو نگاه کنم. میشه خیلی چیزا درمورد شخصیت اون آدم با عکسای پروفایلش فهمید. اصن یه جوریه که میشه قبل از آشنایی با هر‌کس اول ازش بخوای یه نگاه به پروفایلاش بکنی و ببینی باب میلت هست برای ایجاد رابطه یا نه.
@rubahdokht 🦊


تا حالا دقت کردید آدما چقدر شبیه کفش‌ها و دمپایی‌هاشونن؟
تو خوابگاه که بودم، اولین چیزی که نظرم رو جلب میکرد، دمپایی آدم‌ها بود. هر‌کس رو میشناختم، دمپاییش رو هم می‌شناختم و کلا اینجوری نصف بچه‌های هر طبقه رو تشخیص می‌دادم. یه حس عجیبی میگیرم از دمپایی‌ها و کفش‌های مردم. میشه چیزای زیادی ازش فهمید.
خب به هرکس اینو گفتم، مسخره‌م کرد :/
ولی خداییش من شباهت عمیقی بین مردم و چیزایی که پا می‌کنن؛ می‌بینم.
@rubahdokht 🦊


ای که عمری در هوایت نشستم زیر باران‌ها

#نوای_روباه
@rubahdokht 🦊

20 last posts shown.

147

subscribers
Channel statistics