🦋ساختمان دیوونه ها🦋
پارت:89
شلوار و پیراهن یاسی رنگی پوشیدم و دمپایی انگشتی رنگ رنگیم رو هم که برای کنار دریا گرفته بودم به پا کردم و موهام رو دم اسبی بستم و کلا نقاب دارم رو روی سرم گذاشتم و موهام رو از سوراخ پشتش بیرون آوردم.
جلوی میز توالتی که توی اتاق بود نشستم که تقهای به در خورد
بلند گفتم:بله؟
صدای شروین اومد:همه پایین منتظر تو هستن
درحالی که کرم ضد آفتاب رو روی صورتم میمالیدم گفتم:اومدم
چند ثانیه بعدش با زدن رژ لب از اتاق خارج شدم و پله ها رو پایین رفتم.
پایین پله ها با دیدن پسرها سوت بلندی زدم و درحالی که به میز کنار پاهام چند ضربه میزدم گفتم:فتبارک الله احسن الخالقین
نگاه دیگهای به تک تکشون کردم و گفتم:خدا چه کرده
بچه ها خندیدن و با خنده و شوخی از ویلا خارج شدیم
پسرها تیشرت و شلوارک پوشیده بودن که خیلی به تنشون نشسته بود
مینا کنارم قرار گرفت و گفت:هیز بودن تو تمامی نداره دختر
خندیدم و گفتم:خداوکیلی ببین چه پاستیلایی هستن
مینا درحالی که به آراز نگاه میکرد گفت:دارم میبینم
نگاهی بهش کردم و خبیث خندیدم که منظورمو فهمید و جیغ زد:عوضی
درحالی که بلند بلند میخندیدم داد زدم:مبارکه
و شروع کردم به دویدن، مینا دنبالم میدوید و تهدید میکرد که بایستم
جیغ زد:کشتمت دختر
بلند خندیدم و جیغ زدم:میخوای کار خیر کنم؟
با حرص جیغ زد:همین که خفه بشی کار خیر کردی
خندیدم و کنار دریا ایستادم.
پارت:89
شلوار و پیراهن یاسی رنگی پوشیدم و دمپایی انگشتی رنگ رنگیم رو هم که برای کنار دریا گرفته بودم به پا کردم و موهام رو دم اسبی بستم و کلا نقاب دارم رو روی سرم گذاشتم و موهام رو از سوراخ پشتش بیرون آوردم.
جلوی میز توالتی که توی اتاق بود نشستم که تقهای به در خورد
بلند گفتم:بله؟
صدای شروین اومد:همه پایین منتظر تو هستن
درحالی که کرم ضد آفتاب رو روی صورتم میمالیدم گفتم:اومدم
چند ثانیه بعدش با زدن رژ لب از اتاق خارج شدم و پله ها رو پایین رفتم.
پایین پله ها با دیدن پسرها سوت بلندی زدم و درحالی که به میز کنار پاهام چند ضربه میزدم گفتم:فتبارک الله احسن الخالقین
نگاه دیگهای به تک تکشون کردم و گفتم:خدا چه کرده
بچه ها خندیدن و با خنده و شوخی از ویلا خارج شدیم
پسرها تیشرت و شلوارک پوشیده بودن که خیلی به تنشون نشسته بود
مینا کنارم قرار گرفت و گفت:هیز بودن تو تمامی نداره دختر
خندیدم و گفتم:خداوکیلی ببین چه پاستیلایی هستن
مینا درحالی که به آراز نگاه میکرد گفت:دارم میبینم
نگاهی بهش کردم و خبیث خندیدم که منظورمو فهمید و جیغ زد:عوضی
درحالی که بلند بلند میخندیدم داد زدم:مبارکه
و شروع کردم به دویدن، مینا دنبالم میدوید و تهدید میکرد که بایستم
جیغ زد:کشتمت دختر
بلند خندیدم و جیغ زدم:میخوای کار خیر کنم؟
با حرص جیغ زد:همین که خفه بشی کار خیر کردی
خندیدم و کنار دریا ایستادم.