🦋ساختمان دیوونه ها🦋
پارت:92
بچه ها با ذوق و شوق وارد بوتیک ها میشدن و لباس ها رو پرو میکردن
نگاهی بهشون انداختم و پوکر فیس برگشتم و توی آینه یکی از بوتیک ها به خودم نگاه کردم
فیافم انقدر پوکر بود که پشمام!
خندیدم و به بچه ها نزدیک شدم.
کت چرم و کت جینی خیلی نظرم رو جلب کرده بود
از روی رگال ها برداشتمشون و روی پیرهنم تنم کردمشون و بعد از اینکه مطمئن شدم بهم میان و اندازه هستن به سمت صندق رفتمو بعد از حساب کردنشون و برداشتن پاکتشون روبه دخترا با لبخند گشادی گفتم:بریم بعدی
با دخترا از بوتیک خارج شدیم که پسرها به سمتمون اومدن
دانیار دست انداخت دورگردنم و گفت:خب خوش سلیقه ترین فرد این جمع چطوره؟
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:اگه بذاری خوبم
خندید و گفت:بیا بریم که میخوام چندتا لباس به سلیقه خودت بردارم
مینا خندید و گفت:چقدر هندونه میدی زیر بغلش
مهرداد لبخندی زد و گفت:حقیقته دیگه، مگه همیشه باهاش نمیریم خرید چون خوش سلیقست؟
مشکوک بهشون نگاه کردم و گفتم:چخبره؟
دانی:هیچی
دستم و کشیدُ گفت:بریم دیگه
وارد یکی از بوتیک های مردانه شدیم
با نگاه کردن به رگال ها گفتم:اصلا خوب نیست بریم
خارج شدیم و وارد بوتیک بعدی شدیم
شروین داخل بود و داشت کت چرمی رو که به تن کرده بود جلوی آینه وارسی میکرد
سوتی زدم و گفتم:خوب به تنت نشسته
شروین نگاهی بهم انداخت و گفت:واقعا؟
دوباره وارسیش کردم و گفتم:شک نکن، خیلی خوبه
سری تکون داد و کت رو درآورد و روی صندوق گذاشت و روبه پسر فروشنده گفت:داداش اینو برام بذار میبرم
لبخند مغروری زدم و بعد از برداشتن چندتا تیشرت و کت برای دانیار از بوتیک خارج شدیم
هرکسی پاکت های لباسی خودش رو حمل میکرد و دسته همهی بچه ها پر بود
روبه نیما گفتم:بیا که میخوام یچیزی برات بگیرم
با ذوق به سمتم اومد و گفت:چی؟
_بستنی میخوای یا اسباب بازی؟
لبخندی زد و گفت:بستنی میخوام
لپش رو کشیدم و گفتم:میخرم برات
پارت:92
بچه ها با ذوق و شوق وارد بوتیک ها میشدن و لباس ها رو پرو میکردن
نگاهی بهشون انداختم و پوکر فیس برگشتم و توی آینه یکی از بوتیک ها به خودم نگاه کردم
فیافم انقدر پوکر بود که پشمام!
خندیدم و به بچه ها نزدیک شدم.
کت چرم و کت جینی خیلی نظرم رو جلب کرده بود
از روی رگال ها برداشتمشون و روی پیرهنم تنم کردمشون و بعد از اینکه مطمئن شدم بهم میان و اندازه هستن به سمت صندق رفتمو بعد از حساب کردنشون و برداشتن پاکتشون روبه دخترا با لبخند گشادی گفتم:بریم بعدی
با دخترا از بوتیک خارج شدیم که پسرها به سمتمون اومدن
دانیار دست انداخت دورگردنم و گفت:خب خوش سلیقه ترین فرد این جمع چطوره؟
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:اگه بذاری خوبم
خندید و گفت:بیا بریم که میخوام چندتا لباس به سلیقه خودت بردارم
مینا خندید و گفت:چقدر هندونه میدی زیر بغلش
مهرداد لبخندی زد و گفت:حقیقته دیگه، مگه همیشه باهاش نمیریم خرید چون خوش سلیقست؟
مشکوک بهشون نگاه کردم و گفتم:چخبره؟
دانی:هیچی
دستم و کشیدُ گفت:بریم دیگه
وارد یکی از بوتیک های مردانه شدیم
با نگاه کردن به رگال ها گفتم:اصلا خوب نیست بریم
خارج شدیم و وارد بوتیک بعدی شدیم
شروین داخل بود و داشت کت چرمی رو که به تن کرده بود جلوی آینه وارسی میکرد
سوتی زدم و گفتم:خوب به تنت نشسته
شروین نگاهی بهم انداخت و گفت:واقعا؟
دوباره وارسیش کردم و گفتم:شک نکن، خیلی خوبه
سری تکون داد و کت رو درآورد و روی صندوق گذاشت و روبه پسر فروشنده گفت:داداش اینو برام بذار میبرم
لبخند مغروری زدم و بعد از برداشتن چندتا تیشرت و کت برای دانیار از بوتیک خارج شدیم
هرکسی پاکت های لباسی خودش رو حمل میکرد و دسته همهی بچه ها پر بود
روبه نیما گفتم:بیا که میخوام یچیزی برات بگیرم
با ذوق به سمتم اومد و گفت:چی؟
_بستنی میخوای یا اسباب بازی؟
لبخندی زد و گفت:بستنی میخوام
لپش رو کشیدم و گفتم:میخرم برات