شعر و شعور


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


شور و شعرِ شعور آفرین و شور و شعوری که رهایی بخش، جان افزا و حیات آفرین است.
https://t.me/joinchat/vHi2Ol0BvL5kMTFk

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


نظام توتالیتری با نوید بهبود بخشیدن به جامعه و زندگی شهروندانش به قدرت می‌رسد. و با ویران‌ کردن شیوه‌ی سازمان یافتن جامعه قدرتش را از دست می‌دهد، و بنابراین زندگی اکثر مردم را بدتر می‌کند. پایان رژیم‌های توتالیتری، چه چپ چه راست، به شیوه‌های گوناگون پیش می‌آید، گاه خونین، گاه به نحو شگفتی سریع و صلح‌آمیز.

آن‌ها گاه در یک قیام مردمی جارو می‌شوند؛ و در مواقع دیگر، پایان کارشان حاصل کار اصلاح‌طلبانی است که از درون نظام در دوره‌ای سر برمی‌آورند؛ رژیم دیگر آشکارا همه‌ی ابزارهای لازم برای برقرار نگاه داشتن نظم اجتماعی را حتی در پایه‌ای‌ترین سطوح از دست داده است.

حتی یک نظام توتالیتری نمی‌توان یافت که روح و نشاط واقعی داشته باشد و شهروندانش را محکوم به سختی‌های جسمی و روحی بیش‌تری از جوامع دموکراتیک نکرده باشد.

توتالیتاریسم با سپردن حاکمیتی نامحدود و بی‌تزلزل به شخصی واحد (که غالباً هم از لحاظ اخلاقی و روحی عنان‌گسیخته است) مصیبتی می‌شود نه فقط برای آن‌هایی که تحت حکومتش هستند، بلکه برای کُل بشریت.

روح پراگ
ایوان کلیما
ترجمه خشایار دیهیمی


‍ تعلیق عضویت ابن‌سینا در هیات‌علمی دانشگاه

امروز صبح متن ابلاغیه محرمانه‌ای به دستم رسید که با دلایل و مدارک متقن، ثابت می‌کند، ابوعلی‌سینا نیز واجد صلاحیت تدریس در دانشگاه نیست، لذا ناگزیرم متن این ابلاغیه را منتشر کنم:

باسمه‌تعالی

«آنچه ملت‌ها را می‌سازد دانشگاه سالم و استاد بی‌غرض مثل اساتید جدید‌ شریف است»
جناب آقای ابوعلی حسین‌بن‌عبدالله‌بن ‌حسن‌بن علی‌بن‌سینا مشهور به  ابن‌سینا
به موجب این ابلاغیه به اطلاع می‌رساند:

عضویت جنابعالی در هیات علمی آن دانشگاه به دلایلی که در ذیل خواهد آمد، تعلیق خواهد شد و طبیعتا اجازه تدریس نیز نخواهید داشت، این دلایل کاملا قانونی عبارتند از:

۱- سوء رفتار و ترویج مطالب الحادی در کلاس و ایراد شبهه در اینکه :«خداوند لایتغیر چگونه بر علوم ناظر بر امور متغیر احاطه دارد».

۲- بنابر گزارش‌ها، جنابعالی در نمط چهارم اشارات و تنبیهات سخنان سخیفی را در مورد عشق مرقوم کرده‌اید که در تقابل با طرح تفیک‌جنسیتی است بدیهی است قضاوت در مورد برخی سخنان شما در باب معجزه ، قیامت و یکسانی قوانین زیستی میان انسان(اشرف مخلوقات) و موجوداتی مثل موش(که حکیم بابصیرت ابن‌رشد هم بر ناصواب بودن آن تاکید داشته‌اند) برعهده علمای اعلام است.

۳-ترویج نگاه الحادی در قالب نظریه«انسان معلق» که احتمالا نام آن را هم ازیک فیلم مبتذل هالیوودی (bird man) اخذ نموده‌اید.

۴- موارد گزارش شده‌ای از انحراف جنسی که ظاهرا مشمول عقاب‌الهی و درد قولنج جنابعالی شده است و می‌تواند توضیح دهد که چرا همچنان عَزَب‌اوغلی باقی مانده و ازدواج نکرده‌اید.

۵-شانتاژ خبری رسانه‌های استکباری همسو با جنابعالی علیه دانشمند با بصیرت امام‌محمد غزالی و متهم کردن ایشان به اینکه  کتاب «دانشنامه علایی» را کپی کرده و به اسم :«مقاصد فلاسفه»مقدمه «تهافت الفلاسفه»کرده‌اند.

۶-نشخوار القائات آته‌ئیست‌ها مبنی بر  تفوق منطق ریاضی بر اراده خالق و ناتوانی خداوند بر اینکه بتواند از جمع بین عدد دو و دو، عدد پنج را بدست بیاورد.

۷-ترویج نگاه الحادی و  قابل توجیه ندانستن حدوث زماني جهان و دفاع از قدیم بودن جهان.

۸- گزارش اداره گزینش ثابت کرده است که جنابعالی متولد ازبکستان از پدری اهل افغانستان هستید و بدیهی است که علیرغم تعلق به فرهنگ ایرانشهری با قواعد موجود و مرزهای جغرافیای کنونی عنصری غیرایرانی هستید و اشتغال جنابعالی فاقد وجه قانونی است.(خوشبختانه پیشتر برادران سازمان تامین اجتماعی این نکته را بر حذف تصویر جنابعالی بر دفترچه‌های بیمه در نظر داشته‌اند).

۹- تشویش اذهان عمومی و تبلیغات سوء علیه مسئولین خدمتگزار طبق گزارش‌ها که در جایی فرموده‌اید:

بُلینا بقوم یظنون
‏ان الله لم یهد سِواهم!
‏به قومی مبتلا شدیم که فکر میکنند
‏خدا جز آنها کسی دیگر را هدایت نکرده است.
 
۱۰- عدم رعایت اخلاق و مراتب سنی چنانکه سمت «ابن‌مسکویه» گردو پرتاب کرده‌اید و گفته‌اید:«مساحتش را حساب کن!» گزارش‌ها می‌گوید که جنابعالی توصیه ایشان به اینکه:«اول برو کتاب طهاره الاعراق رو‌ بخون‌ و‌ بعد بیا» را به تخت‌کفش خود گرفته‌اید.

در پایان، هرچند با انتصاب یکی از نیروهای خادم عرصه عمومی و متخصص در برانگیختن شور مردمی و‌نیز برخی مجریان سیما، به جای جنابعالی، جلوی خلل و فرج نفوذ امثالکم در سنگر دانشگاه گرفته می‌شود و دیگر کسی نیست که در اعیاد و مراسم‌ مختلف آیینی به ذبح قربانی جلوی در دانشگاه «گیر بهداشتی» بدهد اما انتظار می‌رود با نجابت رفتار کرده و در رسانه‌ها حاشیه نسازید و‌ اجازه بدهید متخصصان طب سنتی در عطاری‌ها ، نسخ مدنظر خود را  به اسم شما به خلق‌الله عرضه کنند و مسوولان در تریبون‌ها پُز شما را به فرنگی‌هایی بدهند که هرچه دارند از ما کپی کرده‌اند.

“سهند ایرانمهر”


می‌اندیشم پس هستم، هستم چون فکر می‌کنم، فکر می‌کنم چون شک می‌کنم.

می‌اندیشم پس هستم!
رنه دکارت به صورت شهودی یک چیز را پیدا کرد که نمی‌توانست در آن شک کند.
«اگرچه می‌توانم در وجود جسمانی خود، این که خواب می‌بینم، یا این‌که دارند مرا فریب می‌دهند، شک کنم. نمی‌توانم شک کنم که این منم که شک می‌کنم».
شکاک باید اندیشنده باشد، چون بدون اندیشیدن نمی‌توان شک کرد. به این ترتیب نتیجه گرفت: « می‌اندیشم پس هستم.» یا «فکر دارم پس وجود دارم».
برای دکارت این حقیقت که می‌اندیشد چنان واقعی بود که نمی‌توانست در آن شک کند. او قرار بود ذهن اندیشنده‌ی خود را اساس فلسفه‌ی خویش قرار دهد. می‌اندیشم، پس هستم معروف‌ترین و ماندگارترین میراث دکارت است.

جون.ا.پرایس
فهم فلسفه (جلد دوم)


چه هراسی ست زیستن در اسارت این زنجیرها، و در بطن تنهایی.

آدمیانی که شریک دقایق طربناک تو بودند، هرگز تکه ای از غم هایت را بر دوش نخواهند کشید.
تنهایی ام پرنده ای یکه تاز را می ماند که پادشاه آسمان ها باشد!
قلبم فشرده از رنج هایی بی حساب است.
لحظه های زندگی ام را به تماشا نشسته ام
که گردن نهاده به تقدیر
همچون خوابی از پس یکدیگر می گذرند، و باز با همان آرزوهای پیشین باز می‌گردند.
تابوتی می بینم که چشم به راه کسی ست!
کسی که لحظه ای بر زمین درنگ کند
و از رفتن باز ایستد.
می دانم که اندوه مرگ من کسی را ویران نخواهد کرد.
و ایمان دارم روز مرگم ،
شادیِ بزرگتری از روز میلادم برایشان به ارمغان خواهد آورد!

میخائیل لرمانتف
ترجمه: رخساره شمیرانی


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
.
روایتِ منسوب به استاد شفیعی کدکنی از دشمنی انگليسی‌ها با زبان فارسی:
«[انگلیسی‌ها] بعد از اینکه مسلّط شدند، گفتند گور بابای زبان فارسی، شما زبان فارسی براتون خوب نیست. شما بیایید اردو رو که یک زبان محلّی است، اینو بگیرید بزرگش کنید و همین کار رو کردند. می‌دونستند که زبان فارسی شاهنامه داره، مثنوی داره، سعدی داره، حافظ داره، نظامی داره؛ می‌تونه با شکسپیر کشتی بگیره. ولی زبان اردو چیزی نداره که با شکسپیر کشتی بگیره. بعد از مدتی بچّهٔ هندی می‌گه: گور بابای این زبان اردو. من که می‌تونم شکسپیر بخونم، چرا این شعرهای ضعیف و این ادبیات چی‌چی... اصلاً زبانم رو انگلیسی می‌کنم، چنان‌که کردند..


فایل صوتی غزل شماره ٢٨
با صدای استاد موسوی گرمارودی


در بیت پنجم شاعر به دل خود وعده لطف بی پایان دوست را می دهد و در بیت ششم در دنباله بیت ماقبل، در ظاهر خطاب به دل خود می گوید که ای دل راستگو باش تا خورشید اقبال تو از افق تاریکی به در آید وگرنه همانند صبح کاذب رو سیاه و مفتضح خواهی شد امّا روی دیگر این سخن با خواجه تورانشاه است و این کنایتی است به او که شاعر می خواهد به او بفهماند که با من راست و یکرو باش.

باید دانست که مفاد این مضمون از حافظ نیست و شعرای قبل از او آن را به انحاء مختلف در اشعار خود آورده اند:
خاقانی گوید:

منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب
خوش فرو خندم و خندان شدنم نگذارند

و کمال الدّین اسماعیل گوید:

هر کو ز صدق دم زند ار یک نفس بود
چون صبح روشنی جهانیش در قفاست

و ابوسعید ابی الخیر فرماید:

خواهی که چو صبح صادق القول شوی
خورشید صفت با همه کس یکرو باش

و بالاخره در بیت هفتم همه گلایه های خود را در یک بیت گنجانیده و می گوید من از دست تو آواره کوه و بیابان و تبعید شدم و تو برای خلاصی من قفل از دهان و بند از پای زبان بر نمی داری و به نفع من یک کلمه وساطت نمی کنی!

و در بیت مقطع همانطور که کراراً در اینگونه موارد رسم شاعر است خود را بی نیاز و مغرور جلوه داده به خود می گوید از آشنایان و دوستان مخواه که در حفاظت تو بکوشند که گیاه جوانمردی دیرزمانی است که از خاک این باغ و بوستان نروئیده و گناه از باغ نیست.


شرح غزل شماره ۲۸


وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون مقصور
*
در این غزل در بدو شروع کلام روی سخن با خواجه وزیر وقت است که به حکم مفاد بیت هفتم آن، خواجه تورانشاه وزیر شاه شجاع می باشد. حافظ در بیت اوّل و دوم تجدید ارادت کرده و بر دوستی و سابقه عهد مودّت قدیمی تکیه می کند و در بیت سوم پیشنهاد معامله یی با خواجه تورانشاه کرده می گوید بیا و این دل شکسته مرا که به صد هزار (درست) می ارزد بخر. یعنی دل مرا بدست آور. در این بیت کلمه درست اصطلاحی است که به سکّه های صحیح الضّرب گفته می شده و توضیحات زیر موضوع را روشن می کند:

در قرون گذشته حتّی تا زمان قاجاریه دو رقم سکّه در میان مردم رایج بود. یک نوع سکّه یی که در دارالضّرب رسمی دولتی زده می شد و به صورت دایره کامل و در اطراف آن دندانه و بر پشت و روی آن علامت و نام پادشاه و مبلغ ارزش عیناً همانند سکّه های امروزی حکّ شده بود و این به نام پول (درست) نامیده می شد.

اما از آنجا که میزان این سکّه ها و تعداد آنها به حدّی نبود که در تمام اقصی نقاط کشور در دسترس مردم باشد به ناچار در هر شهر و استانی سکّه های گِردِ چَکُشی که قالب دقیقی نداشته و تنها از لحاظ وزن نقره به میزان معیّنی ثابت بوده می زده اند که در همان شهر رایج بوده و در خارج از آن شهر یا حوزه دارالضّرب آن با مبلغ کمتری معامله می شده است،

زیرا دارنده آن بایستی آن را به شهر مبداء برده و خرج کند و به لحاظ اینکه اطراف این قطعاتِ گردِ نقرهِ سکّه مانند دایره کامل نبوده و در اثر ضربه چکش بر روی نقره مذاب ترک خوردگیهایی هم مشاهده می شده است به نام پول (شکسته) مشهور بوده است.

یعنی سکّه درست و سکّه شکسته اصطلاحی بوده که به این دو پول داده بودند.

کما اینکه از سرب و مس نیز پشیزهایی به عنوان اعشار پول سکّه ریال می ساخته اند که به مرور زمان رنگ آن به سیاهی می گرویده و به پول سیاه مشهور بوده است.

در برابر پول سفید که پول نقره و با رنگ سفید ثابت بوده است. شاعری در این باره گوید:

رواج ساختگیهای روزگار نداشت
زر شکسته ما بیش از این عیار نداشت

و حافظ هم به همین سبب دل شکسته خود را با صد هزار سکّه درست برابر می داند.

در بیت چهارم ایهامی نهفته و از آنجایی که بعضی از حافظ پژوهان دچار تردید شده و به حافظ نسبت اشتباه در برداشت صحیح از داستان حضرت سلیمان و آصف و گم شدن انگشتری و سخنان مور داده اند به ناچار به شرح آن خواهیم پرداخت:

قبلاً گفته شد که کلماتی مانند دیر مغان، خانقاه، مُغ بچه، پیر مغان، امام خواجه، واعظ و امثالهم کلماتی قراردادی و چند پهلوست که حافظ بنا به اقتضای کلام از آنها استفاده می کند و اینک یادآور می شویم که نحوه استفاده حافظ از این کلمات در تمام موارد به یک معنای معیّن و مشخّص نیست بلکه برحسب برداشتی که شاعر در هر موضوع دارد و برحسب موارد، ممکن است با معنای مورد قبل متفاوت باشد به عنوان مثال اصطلاح دیر مغان را در یک بیت برای مسجد و در جای دیگر برای میخانه به کار می گیرد.

همینطور است برای کلمه خواجه و آصف که هر چند ایندو کلمه را علی الاصول برای شخصیّت های والامقام مانند وزیر استعمال می کند.

لیکن در بیت چهارم این غزل منظور ظاهری او حضرت سلیمان است زیرا شاعر می فرماید: زبان مور به آصف دراز گشت ... و شکّی نیست که مور با حضرت سلیمان سخن گفت و در مصراع دوم همین بیت کلمه خواجه به معنای سرور و بزرگوار باز به حضرت سلیمان بر می گردد زیرا باز هم این حضرت سلیمان بود که در اثر بی احتیاطی انگشتر خود را از دست داد نه آصف.

ایهام این بیت هم همین معنا را افاده می کند زیرا در تعبیر این بیت هم که روی سخن حافظ به خواجه تورانشاه وزیر است کلمات آصف و خواجه هر دو به تورانشاه بر می گردد.

شاعر در ایهام این بیت می خواهد بگوید اگر من نسبت به آصف یعنی خواجه تورانشاه اعتراضی و گله یی و درخواستی دارم و زبانم به روی او باز شده است بدان سبب است که خواجه تورانشاه مرا از نعمت آسایش محروم کرده و نتوانست جبران آن کند و این اشاره صریحی است به توصیه و اقدامات تورانشاه در تغییر سیاست حکومت شاه شجاع و برگشت از عیش و عشرت به سوی حفظ شعائر دینی و در نتیجه تحت فشار قرار دادن اشخاصی مانند حافظ.

بنابراین عنوان آصف و خواجه که در این بیت به کار گرفته شده همان عناوین خواجه تورانشاه وزیر است و در تعبیر کلام مناسبت تامّه دارد و در ظاهرِ معنایِ بیت هم ایندو عنوان خواهی نخواهی به حضرت سلیمان بر می گردد و اگر جز این فکر کنیم بایستی قبول کنیم که حافظ با آن همه معلومات قرآنی، داستان حضرت سلیمان و مور را به درستی نمی دانسته و یا تحریف کرده و چنین حدس و گمانی دور از شأن این شاعر بصیر و آگاه است.


دیوان حافظ #غزل_شماره_۲۸

  🍃💐🍏🌺🎼💐🎹💐🎼🌺🍏💐🍃

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست

سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست

بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست

دلا طمع مبر از لطف بی‌نهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست

معنی لغات غزل:

خواجه: عنوان شخصیّت های بزرگ مانند وزیر، سرور و در این غزل در معنای ظاهر، در بیت اوّل: منظور خواجه تورانشاه و در بیت چهارم: هم کلمه آصف و هم کلمه خواجه اشارتی است به شخص حضرت سلیمان و در شرح غزل مفصّلاً خواهد آمد.
حقّ قدیم: حقّ دوستی قدیم، حقّ صحبت.
عهدِ درست: پیمان استوار.
دَمِ صبح: حوالی بامداد.
دست بَرَد: دست بِبَرد، برنده شود، پیشی گیرد، غلبه کند.
لوح: صفحه فلزی که در مکتب خانه ها اطفال بر آن مشقِ خطّ می کردند.
لوح سینه: صفحۀ سینه (اضافه تشبیهی)
نیارست: نتوانست.
نقش: جا و علامت، نشان.
نقشِ مِهر: نشان محبّت.
دُرُست: سکّه های نقره یا طلایی که تضمین شده، و بدون کسری، رایجِ زمان در کلیّه بلاد بوده است و به شرح غزل مراجعه شود.
آصف: گرفته شده از نام آصف برخیا وزیر سلیمان و بطور عام لقب وزیر و در بیت چهارم برای سلیمان به کار گرفته شده است.
خاتم جم: انگشتری جم، کنایه از انگشتری حضرت سلیمان است که بر آن اسم اعظم حکّ شده و در اختیار شخص حضرت سلیمان بود.
یاوه کردن: هدر دادن، گم کردن، به سهولت از دست دادن.
لاف عشق زدن: دعوی عشق کردن.
صبح نخست: صبح کاذب و آن سفیدی کم دوامی است که پیش از طلوع سپیده صبح یا صبح صادق در افقِ مشرق نمودار و لحظانی بعد محو شده و ساعتی بعد صبح صادق طلوع می کند و در فرجه صبح صادق خورشید نمودار می شود.
نطاق: کمربند مردان، میان بند.
سلسله: زنجیر.
نطاقِ سلسله: کنایه از بند و زنجیر بر پای سخن و سکوت و خاموشی حاصله از آن است که با سست کردن آن زبان به سخن باز می شود.
حفاظ: آنچه سبب نگهداری می شود مانند چادر برای نگهداری اندام زن از چشم نامحرم.

معنی غزل شماره ۲۸

(۱) سوگند به جان خواجه (تورانشاه) و حقّ دوستی قدیمی و پیمان استوار فیمابین که در هر بامداد کار من دعاگویی به دولت شماست.

(۲) سیل اشک من که از طوفان نوح پیشی گرفته قادر به زدودن اثر مُهر مِهر و محبتِ تو از صفحه سینه من نیست.

(۳) بیا و معامله یی کن و دل شکسته مرا به دست آور که هر چند شکسته است اما به صد هزار سکّه اصل و رایج زمان می ارزد.

(۴) زبان مور بدین سبب به روی حضرت سلیمان باز شد که این سرور انگشتری اسم اعظم را در اثر بی مبالاتی از دست داده و در پیدا کردن آن کوشا نبود.

(۵) ای دل به لطف و محبّت دوست امیدوار باش و چون با کسی ادّعای دوستی و محبّت کردی در پای آن سر بباز.

(۶) به راستی و صداقت بِگرای که خورشید بخت تو از افق آن سر خواهد زد، و از دروغ بپرهیز، که روی صبح کاذب سیاه و ادّعایش باطل شد.

(۷) من از دست تو آواره کوه و دشت (تبعید) شده ام و تو بند از پای زبانِ وساطت بر نمی داری و از راه ترحّم به نفعِ من با سخنی پا در میانی نمی کنی.

(۸) حافظ، از زیبا رویان توقّع مستوری نداشته باش که در بوستان دلبری گیاه مستوری و وفاداری از زمین نمی روید و بر باغ حَرَجی نیست.

این بیت غزل شماره ۲۸ در دیوان حافظ نسخه علامه محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی نیامده و در دیوان حافظ نسخه قدسی آمده است:

ملامتم به خرابی مکن که مرشد عشق
حوالتم به خرابات کرد روز نخست


🔆 چند جایگزینِ فارسی

●  هیچ‌‌وقت           ☜ هیچ‌گاه
●  وضوح               ☜ روشنی
●  مضیقه               ☜ تنگنا
●  اکثر                  ☜بیشتر
●  پروسه              ☜ فرایند

● مابقی                  ☜ باقی‌مانده، بازمانده
● مابین                  ☜ در میان
● مات                    ☜ تار
● مانیتور                ☜ نمایشگر
● مولتی‌مدیا            ☜ چندرسانه‌ای

🖊 پارسی را درست بیاموزیم


🔆 هرگاه میان دو یا چند نهاد جان‌دار مفرد و جمع «یا» بیاید، فعل جمله در مفرد یا جمع بودن، با نهاد نزدیک‎تر هم‎خوانی دارد:

👈 اگر فرد یا افرادی بخواهند با ما هم‎کاری کنند، دست آن‌ها را به‌گرمی می‎فشاریم.

👈 اگر افرادی، یا حتی یک فرد بخواهد با ما هم‎کاری کند، دست آن‌ها را به‎گرمی می‎فشاریم.

🖊 پارسی را درست بیاموزیم
🌷🌷🌺🌺🌷🌷


گفت که با بال و پری
من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش
بی‌پر و پرکنده شدم

#حضرت_مولانا


چه جرمی مرتکب شده‌ام که به آن اعتراف کنم؟ من نه آدم کشته‌ام و نه دزدی کرده‌ام؛ فقط علیه نظامی قیام کرده‌ام که مردم را وامی‌دارد تا یکدیگر را لخت کنند و بکشند.

#ماکسیم_گورکی
کتاب: مادر


ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .

ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺁﺏ . . .
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺏ . . .
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .

ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! !

" نیمایوشیج "


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
کاری فوق‌العاده از دانش‌آموزان، دبستان آزادگان شهرستان نیشابور    💐🌸🪷🌹🌷


مثنوی؛
بزرگترین حماسهٔ روحانیِ بشریّت



▪️از هنگامی که حضرت مولانا به سرودن مثنوی شریف پرداخته است کلمهٔ مثنوی _که نام یکی از قوالب شعرِ فارسی است_ علَمِ بالغلبه شده است برای این کتاب. سال‌ها پیش ازین، دوستی از من خواست که دربارهٔ شرحی که بر مثنوی نوشته بود چند کلمه بنویسم. همان‌ جا در  حضورِ او بالبداهه مطلبی نوشتم که مضمون آن را درین لحظه بیشتر به یاد می‌آورم:
«مثنوی معنوی حضرت مولانا بزرگ‌ترین حماسهٔ روحانی بشریّت است که خداوند برای جاودانه کردنِ فرهنگ ایرانی آن را به زبان پارسی هدیه کرده است.»
این نکته را بعدها که چاپ شد هر وقت خواندم احساس شادمانی کردم که حقیقتی بر قلمِ من جاری شده بود بی‌آنکه در آن لحظه اندیشه‌ای درین‌باره داشته باشم. حقّا که چنین است. مثنوی یکی از بزرگ‌ترین یادگارهای نبوغ بشری است و کتابی است که هرچه بیشتر خوانده شود تازگی‌های بیشتری از خود نشان می‌دهد، برخلاف اغلبِ آثار ادبی که با یک بار و دو بار خواندن، انسان از خواندن آنها احساس بی‌نیازی می‌کند.

▪️محال است که شما یک صفحه از مثنوی را، برای نمونه، ده بار بخوانید و هر بار در نظر شما جلوه‌ای دیگر نداشته باشد. این از معجزات این کتاب است، کتابی که نه آغازِ آن به شیوهٔ دیگرِ کتابها است و نه پایانِ آن. جای دیگری نوشته بودم انس و الفت با ادب عرفانی، اگر به حقیقت برای کسی حاصل شود، مثنوی را «به لحاظِ صورت و فُرم نیز قوی‌‌ترین اثرِ زبان فارسی به شمار خواهد آورد.» نه اینکه بگوید معانیِ بسیار خوبی است اما در شیوهٔ بیان یا صورتْ دارای ضعف و نقص است.

▪️وقتی از درونِ این منظومه بنگرید، ضعیف‌ترین و ناهنجارترین ابیاتِ مثنوی مولوی هماهنگ‌ترین سخنانی است که می‌توان در زبان فارسی جستجو کرد. این سخنِ مرا کسانی که از فرم و صورتی درکی ایستا داشته باشند، از مقولهٔ شطحیّاتِ صوفیه تلقّی خواهند کرد. اما اگر کسی به این نکته رسیده باشد در آنجا پست و بلندی احساس نمی‌کند. همه جا زیبایی است و همه جا صورت‌ها در کمالِ جمال‌اند. با این تفاوت که ما می‌توانیم بگوییم که گاه از بعضی ابیات یا پاره‌ها به دلایل خاصی_که به نیازهای روحی ما وابسته است_ لذت بیشتری می‌بریم و آن بخش‌ها جمال خود را به ما بیشتر می‌نمایانند.

اما لحظه‌هایی هم خواهید داشت_ و این در زندگی زمانش قابل پیش‌بینی نیست_ که ساعتها مستِ ابیاتی از مثنوی معنوی شوید که در حالاتِ عادی از درک جمال‌شناسی آن ابیات عاجز بوده‌اید. درین قلمروِ جمال‌شناسی، معانی نواند و صورت‌ها نواند و از «عاداتِ زبانی» و لذت‌های حاصل از شناخت سنت‌های ادبی یاری گرفته نمی‌شود، به گفتهٔ مولانا:
قاصر از معنیّ نو، لفظ کهن

▪️مثنوی ساختاری پیچیده و سیّال دارد. بوطیقای روایت و قصّه، در آن، پیوسته شکل عوض می‌کند و به هیچ‌روی قابل طبقه‌بندی نیست، هرچند این طبقه‌بندی گسترده و متنوع باشد. سراینده، در هر لحظه‌ای فهمی تازه از روایت دارد و بوطیقای نوی، برای همان لحظه، می‌آفریند. در ادبیات جهان برای هر مؤلفی می‌توان فرم‌های خاصی در نظر گرفت و حاصل آفرینش او را در آن فرم‌ها طبقه‌بندی کرد الّا مثنوی که مثل جریانِ رودخانه، هر لحظه به شکلی درمی‌آید.

محمدرضا شفیعی کدکنی
غزلیات شمس تبریزی، جلد اول، تهران: ۱۳۸۸، صص ۳۹–۳۸
#بزرگداشت_مولانا


اگر نمی‌توانید پرواز کنید، بدوید. اگرنمی‌توانید بدوید، راه بروید. اگر نمی‌توانید راه بروید، سینه خیز بروید. هر کاری که انجام می‌دهید باید به سمت جلو حرکت کنید.

#مارتین_لوترکینگ


.
🎼به کجا چنین شتابان؟


-
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
- دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم.
- به کجا چنین شتابان؟
- به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
- سفرت به خیر اما تو و دوستی،
خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه‌ها، به باران
برسان سلام ما را‌

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی


همیشه این پرسش باقی‌ست که اینهمه دلبستگی و شیدایی یک انسان به انسان دیگر [مولانا و شمس] چه گونه قابل توجیه است؟

▪️حقیقت امر این است که به اعتبار دیگری است، یعنی شمس به عنوان شمس مطرح نیست بلکه شمس یکی از وجوهِ تجلّی «انسانِ اِلاهی» در تاریخ است و این امری است که از آغاز تاریخ بشریت جلوه‌ها و ظهورات گوناگونی داشته است.
مولوی ستایشگر ظهورات «انسانِ الاهی» در تاریخ است، در حقیقت خود را در آینهٔ وجود شمس می‌نگرد و چیزی را که امتدادی است از آغاز تا بی‌نهایت:
آن سرخ‌قبایی که چو مه پار برآمد
امسال درین خرقهٔ زنگار برآمد
آن تُرک که آن سال به یغماش بدیدی
آن است که امسال عربوار برآمد

محمدرضا شفیعی کدکنی
غزلیات شمس تبریزی، جلد اول، ص ۶۰
#بزرگداشت_شمس_تبریزی
#بزرگداشت_خداوندگار


ای عَجَب آن عَهْد و آن سوگند کو؟
وَعده‌هایِ آن لبِ چون قَند کو؟

گَر فِراقِ بَنده از بَد بَندگی‌ست
چون تو با بَدْ بَد کُنی، پس فَرقْ چیست؟

#مثنوی_مولانا

20 last posts shown.

639

subscribers
Channel statistics