چه هراسی ست زیستن در اسارت این زنجیرها، و در بطن تنهایی.
آدمیانی که شریک دقایق طربناک تو بودند، هرگز تکه ای از غم هایت را بر دوش نخواهند کشید.
تنهایی ام پرنده ای یکه تاز را می ماند که پادشاه آسمان ها باشد!
قلبم فشرده از رنج هایی بی حساب است.
لحظه های زندگی ام را به تماشا نشسته ام
که گردن نهاده به تقدیر
همچون خوابی از پس یکدیگر می گذرند، و باز با همان آرزوهای پیشین باز میگردند.
تابوتی می بینم که چشم به راه کسی ست!
کسی که لحظه ای بر زمین درنگ کند
و از رفتن باز ایستد.
می دانم که اندوه مرگ من کسی را ویران نخواهد کرد.
و ایمان دارم روز مرگم ،
شادیِ بزرگتری از روز میلادم برایشان به ارمغان خواهد آورد!
میخائیل لرمانتف
ترجمه: رخساره شمیرانی
آدمیانی که شریک دقایق طربناک تو بودند، هرگز تکه ای از غم هایت را بر دوش نخواهند کشید.
تنهایی ام پرنده ای یکه تاز را می ماند که پادشاه آسمان ها باشد!
قلبم فشرده از رنج هایی بی حساب است.
لحظه های زندگی ام را به تماشا نشسته ام
که گردن نهاده به تقدیر
همچون خوابی از پس یکدیگر می گذرند، و باز با همان آرزوهای پیشین باز میگردند.
تابوتی می بینم که چشم به راه کسی ست!
کسی که لحظه ای بر زمین درنگ کند
و از رفتن باز ایستد.
می دانم که اندوه مرگ من کسی را ویران نخواهد کرد.
و ایمان دارم روز مرگم ،
شادیِ بزرگتری از روز میلادم برایشان به ارمغان خواهد آورد!
میخائیل لرمانتف
ترجمه: رخساره شمیرانی