کتاب - The Book


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


ویژه برنامه بزم ادبی نهاد کتاب
به مناسبت معرفی کارکرد ها و فعالیت های یکی از شخصیت های ادبی، فرهنگی موفق نهاد کتاب
    🦋✍🎙📚🦋 

مکان : کانال تلگرام نهاد کتاب
https://t.me/thebookafghanistan

مهمان ویژه:بانو صبا "صدر" رمان نویس،دکلماتور،محصل قابلگی عالی،مجری و گرداننده موفق در نهاد کتاب

مدیریت برنامه:آقای محبوب زاده

گرداننده گان:آقای محبوب زاده ــ بانوصفیه ناب

تاریخ:جمعه ۱۴۰۳/۳/۱۸
زمان : ساعت ۹ شب الی ۱۱:٠٠شب به وقت افغانستان
۸شب الی ۱٠:٠٠شب به وقت ایران

          🌸🌷🌼🌹💐

از عموم اعضای محترم نهاد کتاب، استادان گرانقدر، نویسندگان،شعراء،ادیبان، فرهنگیان و فرهیختگان عزیز و گرامی شاگردان صنفوف مختلف نهادکتاب صمیمانه دعوت مینماییم تا در بزم ادبی نهاد کتاب اشتراک وحضور فعال داشته باشند


شرابی! عشق چیست؟
عشق؟
باش جامی بزنم
عشق؟ صبر کن!
مچم…

دیوانه! عشق چیست ؟
عشق؟
یک مهتاب است
شبانه خوشه، خوشه می‌شه
او به مه میخنده مه به او می‌خندم
هوش‌کن!!! رسوا نکنی!

شاعر! عشق چیست؟
عشق؟
قراول چیزی نگفت
گفت:
گیتار نواز چیزی نگفت!
گفت:
بس است!

✍🏻: حسیب الله عادل‌پور
🏣: کتاب‌خانه مکتب، م‌‌ل.
📆: ۱۴۰۳/۳/۱۲ خ.


★ من‌ و شعر عاصی

هفته گذشته، داشتم سروده‌های شاعر "کاکه و عیار" را در دفتر بزرگ‌اش، " کُلیات اشعار قهار عاصی" که با مقدمه "نیلاب رحیمی" نوشته شده بود می‌خواندم. در میان جلد‌پوش‌‌های کتاب‌اش که ۹ دفتر شعری از "مقامه گل سوری" شروع تا " از آتش ابریشم" و "اشعار چاپ نشده"اش قرار گرفته بود، حسی داشتم "از یک طلوعِ امید تا یک غروب شکست؛ اما بازهم در آتش آرزو و امید می‌سوزم تا شور و هیجان زندگی و...". شاعری‌ که هفت دهه پیش (سال ۳۵)، سپیده‌دم صبح زندگیش را در درّه‌ی بزرگ هندوکش آغاز کرد و چون خورشید، تا دهه هشتاد (سال ۷۳) در آسمان ادب کشورهای حوزه‌ پارسی‌بان، منطقه و... درخشید. او جسم‌اش رفت اما روحش که همانا شعر اوست تا رستاخیز، خواهد ماند. شاعریست که سنگ را می‌سراید، از زبان بید و پرندگان سخن‌ می‌گوید، عشق را روحش می‌خواند، جوانان رشید وطن را حماسه سرود می‌کند و در کُل خراسان (افغانستان-) را "جزیره خون" خود می‌داند. سخن بزرگی گفته بود استاد واصف باختری: "قاتلان او لابد از منطق بهره جسته اند که در باب روشن‌فکران کشور خود گفته بود: یا می‌خریم ساکن‌شان می‌سازیم و یا می‌کشیم و ساکن‌شان می‌سازیم... اقبال‌اش را همه می‌ستایند، زبان شعر‌اش را همه می‌دانند اما من در چند مصرع شعراش فرورفتم_فهمیدم شاعر معجزه آسایی‌است، در فهم من نمی‌گنجد، جایش خالی‌است و پرورش روح خود را در شعر او حس می‌کنم. گرچند، من مثال دیگران به مفهوم واقعی سروده‌های سپید، نیمایی و... نمی‌رسم اما حصه‌ی خود را داشتم و از بعضی سوژه‌های شعراش همانند: "جوان‌مرگی لب‌خند" می‌دانستم که چه‌می‌گوید؟ و از زبان لب‌خند چه می‌خواند؟ و ویژه‌گی دیگری که شعر‌هایش برای من داشت، حفظ چندها تک_بیت‌‌ مهم از میان غزل و سروده‌هایش بود که بدون تکرار دوباره و ناخودآگاه، جاری به زبانم است مانند یکی و... ازین شعر‌ها:
*
نشکند دست قفس باف که از حسن نظر
راه پرواز اگر بست، ره ناله نبست
*
اوّلین نام که در زنده‌گی آموخته‌ام
آخرین گفتنی‌ام روزِ شمار آزادی
*
های پیغمبر! های پیغمبر!
فرقه بازی‌ها گشته اسلامت
جز دکان‌داری نیست با نامت
می‌رود برباد گنج انعامت
از تو جز حرفی نیست بر منبر
*
کبوترهای سبز جنگلی در دوردست از من
سرود سبز می خواهند
من آهنگ سفر دارم
من و غربت
من و دوری
خداحافظ گلِ سوری!

زبان‌اش را دوست دارد و بزرگ‌ترین شعر را در حوزه هستی و ارزش پارسی می‌سراید:
گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی
غوغای کوه، ترنم دریاست پارسی

_____
*
سر تا به پا تغزل شیواست نازنین
آوازخوان ساز غم ماست نازنین
گویی خدا به خاطر باغش سروده است
مجموعهٔ ترنم دریاست نازنین
رمزی است ناتمام و خیالی است پایدار
شهکار دست عالم بالاست نازنین
بسیار در تلألو و بسیار تابناک
بسیار آفتابی و زیباست نازنین
آیینهٔ جمال و جوانیّ و وسوسه‌ است
تصویر آرزوی دل ماست نازنین

*
عشق چیست؟

دهقان پیر! عشق چیست؟
عشق؟
رودباریست که آغازش را ابر‌های بلند می‌دانند
و انجامش را
شاخ‌ساران بلند در میان مزرعه‌ام برگ می‌بردارد.

بته‌کن! عشق چیست؟
عشق؟
یک دهکده است!
کز سر کوی بلند می‌توانش به تماشا بنشست
و از آن‌جا به هوای یک کس سرود آغازید.

آسیابان! عشق چیست؟
عشق؟
یک پلیست از کمان رستم بر فراز رودی
که همه روزه از آن جانب رود
دختری می‌آید و می‌رقصد و سرچرخی را
از سرم‌ام می‌کاهد.

مسافر! عشق چیست؟
عشق؟
یک سوار است آشنا با منزل؛
وقتی پرسان بکنی‌اش که چه حد فاصله مانده است؟
خنده‌اش می‌گیرد!

خوشه‌چین! عشق چیست؟
عشق؟
فصلیست که از مزرعه‌ها می‌گذرد،
دانه‌های خوش گندم را به کبوتر‌های دشتی
تعارف می‌کند
و کوچک ترین خوشه را به من می‌نهد.

معدن‌چی! عشق چیست؟
عشق؟
یک وسوسه است
در فرو رفتن تا عمق کوهی
و چراغی را آن‌جا افروختن است.

دختر! عشق چیست؟
عشق؟
آرامش و خاموشی چشم مردیست
وقتی از دوست داشتن می‌لرزد
و سرا پا سخن است وقتی از گرمی دیدار
بیهوده سخن می‌گوید.
نه!
عشق، خشمیست به هنگامی که مردی می‌آشوبد
نه!
نه!!!
عشق، احساس لطیفیست به چشمانی شوخ
نه! عشق احمقی‌های بلند ایمانیست
نه!
عشق چیز دگر است
به دلم می‌گذرد به زبانم نه مگر.

قراول! عشق چیست؟
عشق؟
بازار سر افرازا نیست از جسارت، از خشم
علم سبز، بر افراخته ایست
بر فراز گوری از شهیدی، گم‌نام
و هم عشق چیزی از جنس گل سوری
و باغ ناجوست، چیزی از زمزمهٔ تلخ اسیر زنگیست
چیزی از آزادیست

نقاش! عشق چیست؟
عشق؟
یک پیکر موزون، سراپا رنگست
رنگ سبز، رنگ آبی و کبود
رنگ نیلوفری و نارنجی
خوابیست که به هیچ عبارت در نمی‌آید
و دیوانه نمودست مرا

گیتار نواز! عشق چیست؟
عشق؟
آه،
بهتر آنست که پرسان نکنی!
آه از این دختر شوخ،
آه از این نغمه ی کوتاه و بنفش
تار تارم کرده است
عشق؟ بلبلیست، بر سر هر سنگی، هر شاخی که نشست
چیز نو می‌خواند، پر و پا تار و ترنگست
همه میلودیست
دست آموز نمی‌گردد
و پیرم کرده است




بداهۀ عصرانه
...
مْلًی های زیر پلو
...

شنیدم مرغ مغرب غاز گردد
وبوم بام شان شهباز گردد

شود کور زمان بینای دوران
به سوی ما چنانچه باز گردد

به شرک آلوده گردد تا که فکرش
شریک صد هزاران را زگردد

علیه سر نوشت گنگِ مشرق
به نفع فتنه دوران ساز گردد

نداند آنکه هرً از بِر بناگه
سیاست پیشۀِ ممتاز گردد

به سحر سامری گردد مجهز
صدایش مصدر‌ِ اعجاز گردد

تریبونِ جهان پیما به پشتش
خموشی مطلقن آوازگر دد

به لطفِ حیلۀِ مغرب نشینان
به آنی صاحب اعزاز گردد

کلاه قره قل بر سر نهاده
جنون بر قامتش طناز گردد

ویا آنکو حماقت را دبیرست
خرد آوای سرافراز گردد

تعفن می تراود از صدایش
بهین مغز ِ سخن پردازگردد

تماشا کن میان جمع بعدی
کدامین بی هنر تک تاز گردد

زند سراز پلو پیوسته مًلًی
نشیبِ قاب اگر افراز گردد
...
نورالله وثوق
...
۱۶:۱۲ جمعه ۱۴۰۳/۰۳/۱۱
...
پانوشت:
مثلی است معروف که مرغ همسایه غاز است


بعضی‌اوقات عمل‌های من از مجبوری است اما عکس‌العمل خیلی‌ها قطعا از بی‌شعوری است.
اما سکوت جواب خوبی برای شان است.


فرحت نساء


ردیف‌های‌ واژه برای خورشید


وقتی تاریکی و ناامیدی بر چشمانم مستولی می‌شود، احساس تنهایی می‌کنم.
با خود کلنجار می‌روم چه وقت از شب‌های بی‌پایان بدر آیم و با تو بخندم.
پشت پنجره‌ام، ناخودآگاه زیباترین تصویر در جاده‌ی خاطره شروع می‌کند به‌قدم‌زدن، چه قدر آهسته و آرام آرام می‌رود.
لب‌خند قشنگ بر لبانم نقش می‌بندد، نگاره‌ی خورشید، نگاره‌ی ستاره‌ی شب‌هایم در تابلوی اندیشه به‌سویم نگاه می‌کند.
دوباره نگاه می‌کنم در چشمانش موج محبت مددار می‌شود و انگار شب‌ چهاردهم ماه هست که دریا مددار می‌شود.
در لای نگاهش عشق پنهان و ساده نهفته، برایم دیوارنه‌وار لب‌خند می‌زند.
می‌گویم اسمش را بخوانم، زبانم لکنت پیدا می‌کند دوباره تصمیم می‌گیریم؛ اما قبل از حرف‌زدنم خودش حرف می‌زند.
مادر....
سال‌هاست رنج‌های طاقت‌فرسا را به‌دوش کشیدی، نگاهت اقیانوس‌های درد را نشر می‌کرد؛ ولی برایم چشمانت برق شادی و امید می‌بخشید.
دستان پرچین‌و‌چروک‌ ترا می‌بوسم، همان دستانی‌که سفید بود برایم تکیه‌گاه می‌شد وقتی کودکی و روزهای نخستین قدم‌زدن.

زیرنویس چشمانت دردهای نخوانده و سانسور شده علیه‌ خشونت زن است؛ اما تو چقدر با قامت بلند قدم برداشتی و مرا پروردی.
ای آیه‌ی عشق، ای سوره‌ی ایثار نامت پس از حضرت حق در آیه‌های آسمانی نقش بسته، مگر می‌توانم ترا تلاوت کنم.

ای سوره‌های طولانی کلام حق، ای سپاره‌ی مهر و عطوفت از صورتت تشعشع عشق فوران می‌کند.
ترا دوست دارم، سوگند به‌واژه‌های بی‌پایان پارسی وقتی از تو سخن بزنم واژه‌ها می‌کاهد انگار پیش تو کم می‌آورد.

تا زنده‌ام دستانت را می‌بوسم شاید بتوانم یادی کنم از روزی‌که دستانم از ترس قلم می‌لرزید؛ ولی تو با لب‌خند گفتی قشنگ مادر بنویس دستانت را رها کن تا من با تو یک‌جا بنویسم.
از آن زمان سال‌ها می‌گذرد وقتی از تو می‌نویسم، دوباره دستانم می‌لرزد و ایثارت را واژه‌ها محاسبه نمی‌تواند.

ای محور امید زندگی‌ام خوشی‌هایت لایتناهی و خنده‌هایت به‌تعداد اوگدرو...
ای مثلث عاطفه، ای دایره‌ی خوش‌بختی، ای رنگین‌کمان وارونه، ای ناخدای قایق درافتاده با‌ رودهای توفانی‌ام، دوستت دارم!


مرضیه‌ی رضایی


نشسته‌ام کنارِ دیوار
پوشانده از آفتاب، سایه مرا
بادی‌ست آرام و تمام وجودم را لمس می‌کند
گرم است و گرم
اطرافم قناری‌های‌ست؛ یکی می‌خندد، یکی تو خودش است و یکی در گوشه‌ی قرق کرده.
بادها حرکتی‌ست؛ برای شرشر و زوزه‌کشیدن درختان انگور و توت.
روبه‌رویم راه است؛ هموار و وسیع
شانه‌های شهر با انبوهِ از خیال‌های گوناگون می‌گذرد از روی جاده.
نه حسِ تازه
نه لب‌خندِ تازه
نه سخنِ تازه
گاهی، سکوت، سکوت را می‌شکند؛ با صدها حرف‌وسخن.

علی.

https://t.me/Ali1380lll


بی تو ! شاخه‌ی خشک‌ام
افتادن آخرین مقصد نیست
هنوز گل‌های خشک
لای دفتر
شعر می‌شوند
در وصف تو

عاقله قریشی
26/5/2024







12 last posts shown.

4 407

subscribers
Channel statistics