آسفالتی که روش نشستم نمی تونست از این سخت تر باشه و منی که هر لحظه سعی دارم بیشتر توی خودم جمع بشم هیچ تناسبی با اون جمع ندارم. یکی از کاوریست ها شروع میکنه به خوندن ی ریتم آشنا و افکارم مثل کلاف در هم تنیده ای از دسترسم خارج میشن.
هر کسی که تا امروز می شناختم یا قراره بشناسم اینجاست، هر غریبه ای که فکرش رو بکنین. اون اینجاست، همه اینجان. صدای برخورد چرخ اسکیت ها، تخته های اسکیت برد و رقصیدن های گروهی محرکی ان برای بلند شدنم، اما با این ضعف، ضعفی که هزار بار تلاش کردم در قالب کلمات هویتی بهش ببخشم و هربار با حضور پررنگ ترش روانم رو بهم ریخت نمی تونم مثل بقیه شب ها بلند بشم، بچرخم، دستام رو تکون بدم و با ی لبخند پر رنگ، مثل آتیشی که رها شده به نظر برسم. نه، خیلی ها اینجا بودن. کوه های یخ، امواج و کاریزمای تیزی به مراتب خطرناک تر از جرقه های وجودم...
جایی برای اشتباه کردن وجود نداشت، داستان من اگه با این تیکه های پازل تکمیل میشد بیشتر از قبل به لبه پرتگاه نزدیکم می کرد.
-یوتوپیا
*جزو ایده های نانوشته*
هر کسی که تا امروز می شناختم یا قراره بشناسم اینجاست، هر غریبه ای که فکرش رو بکنین. اون اینجاست، همه اینجان. صدای برخورد چرخ اسکیت ها، تخته های اسکیت برد و رقصیدن های گروهی محرکی ان برای بلند شدنم، اما با این ضعف، ضعفی که هزار بار تلاش کردم در قالب کلمات هویتی بهش ببخشم و هربار با حضور پررنگ ترش روانم رو بهم ریخت نمی تونم مثل بقیه شب ها بلند بشم، بچرخم، دستام رو تکون بدم و با ی لبخند پر رنگ، مثل آتیشی که رها شده به نظر برسم. نه، خیلی ها اینجا بودن. کوه های یخ، امواج و کاریزمای تیزی به مراتب خطرناک تر از جرقه های وجودم...
جایی برای اشتباه کردن وجود نداشت، داستان من اگه با این تیکه های پازل تکمیل میشد بیشتر از قبل به لبه پرتگاه نزدیکم می کرد.
-یوتوپیا
*جزو ایده های نانوشته*