#پارت_۸۶
✨✨ تیغزن ✨✨
* بنفشه *
به صفحه ی گوشیم زل ردم نمیدونم چه مدت اما میدونم حتی اگه میخواستم هم چشمام تصمیم نداشتن ازتماشای اون عکس سیر یادل زده بشن....
عکسی که دختر عمه ام فرستاده بود... یه سلفی زن و شوهری از مارال و حامی توی نمایشگاه ماشین !
اعصابم که خورد شد گوشی رو تو مشتم فشار دادم ....
اصلا کاش شرایط مالیمون اینقدر بغرنج نبود تا من میتونستم خشممو رو یه وسیله شکستنی مثل همین موبایل خالی کنمو فردا پسفرداش برم یه بهترشو بخرم!
کاش از این عکسا برای من نفرستن...کاش این حامی از ذهن و قلب و زندگی من میرفت بیرون !!! کاش....
به عقب خم شدمو رو تخت دراز کشیدم.نگاهم رفت سمت پیرزن مریضی که بعد از تزریق مسکنش راحت و آروم سر گذاشته بود رو بالشت و خوابیده بود!
کاش دنیا و ذهن منم همینقدر آروم بود!
یه پامو همون رو تخت نگه داشتم و پای دیگه امو آویزون کردم!
ای گه تو شانس من که تا میام به نداشتنش عادت کنم فرت و فرات عکسهای عاشقونه اشو واسم میفرستن...
پوچ بود....تمام قصه هایی که برام خوند پوچ بود...تمام وعده هاش پوچ بود...نفهمی م کی اومد کی رفت...ولی...
بقول فروغ...با چون منی به غیر محبت روا نبود !
-اهوووی تازه وارد لم دادی رو تخت بیمارا که چی!؟
دستپاچه و هول و صدالبته با ترس نیم خیزشدمو خواستم بیام پایین که با صورت نقش زمین شدم.
آخ ریزی گفتم...البته دست خودم بود از درد جیغ میکشیدم ولی دیگه پوست کلفت شده بودم...یعنی پوست کلفت کردن دردایی که ناروا نوش جان کردم!
لبمو زیر دندون فشردم و بعد دستمو به زمین تکیه دادمو بلند شدم....
دکتر توانا انگار که داره یه دلقک میبینه دستاشو تو جیب شلوار طوسیش فرو برد و گفت:
-خدایااا...ببین چی میبینم...به احمق از نزدیک!
آی خدا بعضی از این دکترا چقدر رو مخن بودن و هستن نمونه بارزش هم همین توانا که راست می رفت چپ پی رفت واسه خندیدن خودش هر حرفی دلش میخواست میزد ...و من چی میتونستم بگم؟؟ هیچی! چرا!؟ چون اون دکتر بود و من یه کمک پرستار قرادادی لعنتی که نیاز شدیدی به اون چندرقاز پول داره!
-لم داده بودی رو تخت که چی!؟ ناخوشی!؟
چون دوست نداشتم ریخت عصبی کننده اش رو ببینم سرمو پایین انداختمو جواب دادم:
-نه...
-لابد زاییدی!
ئہ ئہ ئہ !آخه دکتر اینقدر بی ادب...وای کاش قدرت و شجاعت و جسارت لارم جهت کشتن یک عدد دکتر پررو رو داشتم...کاش....
-یکم خسته ام بود...
این یه مورد کاملا حقیقت داشت.من خسته ام بود و پلکهام هی بی اراده ی خودم بسته میشدن چون تمام شب رو بیدار بودمو حسرت میخوردم..آخه ولی این دکتر بیخیال و از هفت دولت آزاد چه بدونه غصه چیه...درد چیه...
خودکار توی دستشو پرت کرد سمت...خورد به کله ام ولی جرات اعتراض پیدا نکردم..آدمی به این خودخواهی و متکبری و بی تربیتی تو عمرم ندیده بودم!
پشت بند حرکت ناجوانمردانه اش گفت:
-اگه خوابت میاد برو یه جا دیگه بتمرگ.....در ضمن...دکمه شلوارتم ببند...رنگ صورتیش تو چشم!
یه لبخند ریز رفت و بعد رفت سراغ بیمارش ....
سرمو خم کردمو با اون چشمای گشاد شده پایین تنه امو نگاه کردم....
اولین چیزی که از تیکه اش به ذهنم رسید این بود که نکنه....نکنه....واااای! یه سوتی دیگه!
هووووف!
زیرجلکی نگاهش کردم.داشت وضعیت بیمارو بررسی میکرد و تا حواسش به من نبود فرصت رو غنیمت دونستم و از اتاق زدم بیرون...
گفت صورتی...شورت من صورتی بود...یعنی لباس زیرمو گفته بود!
خدا نکنه اون چیزی اتفاق افتاده باشه که توی ذهنم....
دستپاچه خودمو رسوندم به دستشوی ....
رفتم داخل و درو بستم و رو پوش رو دادم بالا....
آه از نهادم بلند شد وفتی دیدم دکمه شلوارم باز شده و همونطور که دکتر گفته بود لباس زیرم مشخص بود!
کی آخه اینطور شد!؟
✨✨ تیغزن ✨✨
* بنفشه *
به صفحه ی گوشیم زل ردم نمیدونم چه مدت اما میدونم حتی اگه میخواستم هم چشمام تصمیم نداشتن ازتماشای اون عکس سیر یادل زده بشن....
عکسی که دختر عمه ام فرستاده بود... یه سلفی زن و شوهری از مارال و حامی توی نمایشگاه ماشین !
اعصابم که خورد شد گوشی رو تو مشتم فشار دادم ....
اصلا کاش شرایط مالیمون اینقدر بغرنج نبود تا من میتونستم خشممو رو یه وسیله شکستنی مثل همین موبایل خالی کنمو فردا پسفرداش برم یه بهترشو بخرم!
کاش از این عکسا برای من نفرستن...کاش این حامی از ذهن و قلب و زندگی من میرفت بیرون !!! کاش....
به عقب خم شدمو رو تخت دراز کشیدم.نگاهم رفت سمت پیرزن مریضی که بعد از تزریق مسکنش راحت و آروم سر گذاشته بود رو بالشت و خوابیده بود!
کاش دنیا و ذهن منم همینقدر آروم بود!
یه پامو همون رو تخت نگه داشتم و پای دیگه امو آویزون کردم!
ای گه تو شانس من که تا میام به نداشتنش عادت کنم فرت و فرات عکسهای عاشقونه اشو واسم میفرستن...
پوچ بود....تمام قصه هایی که برام خوند پوچ بود...تمام وعده هاش پوچ بود...نفهمی م کی اومد کی رفت...ولی...
بقول فروغ...با چون منی به غیر محبت روا نبود !
-اهوووی تازه وارد لم دادی رو تخت بیمارا که چی!؟
دستپاچه و هول و صدالبته با ترس نیم خیزشدمو خواستم بیام پایین که با صورت نقش زمین شدم.
آخ ریزی گفتم...البته دست خودم بود از درد جیغ میکشیدم ولی دیگه پوست کلفت شده بودم...یعنی پوست کلفت کردن دردایی که ناروا نوش جان کردم!
لبمو زیر دندون فشردم و بعد دستمو به زمین تکیه دادمو بلند شدم....
دکتر توانا انگار که داره یه دلقک میبینه دستاشو تو جیب شلوار طوسیش فرو برد و گفت:
-خدایااا...ببین چی میبینم...به احمق از نزدیک!
آی خدا بعضی از این دکترا چقدر رو مخن بودن و هستن نمونه بارزش هم همین توانا که راست می رفت چپ پی رفت واسه خندیدن خودش هر حرفی دلش میخواست میزد ...و من چی میتونستم بگم؟؟ هیچی! چرا!؟ چون اون دکتر بود و من یه کمک پرستار قرادادی لعنتی که نیاز شدیدی به اون چندرقاز پول داره!
-لم داده بودی رو تخت که چی!؟ ناخوشی!؟
چون دوست نداشتم ریخت عصبی کننده اش رو ببینم سرمو پایین انداختمو جواب دادم:
-نه...
-لابد زاییدی!
ئہ ئہ ئہ !آخه دکتر اینقدر بی ادب...وای کاش قدرت و شجاعت و جسارت لارم جهت کشتن یک عدد دکتر پررو رو داشتم...کاش....
-یکم خسته ام بود...
این یه مورد کاملا حقیقت داشت.من خسته ام بود و پلکهام هی بی اراده ی خودم بسته میشدن چون تمام شب رو بیدار بودمو حسرت میخوردم..آخه ولی این دکتر بیخیال و از هفت دولت آزاد چه بدونه غصه چیه...درد چیه...
خودکار توی دستشو پرت کرد سمت...خورد به کله ام ولی جرات اعتراض پیدا نکردم..آدمی به این خودخواهی و متکبری و بی تربیتی تو عمرم ندیده بودم!
پشت بند حرکت ناجوانمردانه اش گفت:
-اگه خوابت میاد برو یه جا دیگه بتمرگ.....در ضمن...دکمه شلوارتم ببند...رنگ صورتیش تو چشم!
یه لبخند ریز رفت و بعد رفت سراغ بیمارش ....
سرمو خم کردمو با اون چشمای گشاد شده پایین تنه امو نگاه کردم....
اولین چیزی که از تیکه اش به ذهنم رسید این بود که نکنه....نکنه....واااای! یه سوتی دیگه!
هووووف!
زیرجلکی نگاهش کردم.داشت وضعیت بیمارو بررسی میکرد و تا حواسش به من نبود فرصت رو غنیمت دونستم و از اتاق زدم بیرون...
گفت صورتی...شورت من صورتی بود...یعنی لباس زیرمو گفته بود!
خدا نکنه اون چیزی اتفاق افتاده باشه که توی ذهنم....
دستپاچه خودمو رسوندم به دستشوی ....
رفتم داخل و درو بستم و رو پوش رو دادم بالا....
آه از نهادم بلند شد وفتی دیدم دکمه شلوارم باز شده و همونطور که دکتر گفته بود لباس زیرم مشخص بود!
کی آخه اینطور شد!؟