دوران کارشناسی با 4 وهابی کرد زبان هم رشته بودم، گاه گداری می شد که اختلافات مذهبی رو از قصد مطرح می کردن تا مثلا حرصمون بدن.
در یکی از همین بحث ها یکیشون که انگار خیلی سواد داشت، گفت چطور میگید علی رضی الله عنه اینهمه شجاعت داشته در جنگ ها، در قلعه می کنده و یه تنه جماعتی رو حریف بوده، اما در زمان هجوم ساکت شده و هیچ واکنشی نشان نداده و شاهد کتک خوردن همسرش بوده ...
حقیقتا خیلی اهل بحث جدلی نبودم، اما تا دیدم چنین چیزی رو پیش کشید این روایت از کتاب سلیم رو آوردم که خداروشکر دهانش بسته شد :
فَوَثَبَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِیبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَکَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِی کَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّهِ یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی.
علی علیه السّلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید و خواست او را بکشد؛ ولى به یاد سخن پیامبر صلى الله علیه وآله و وصیتى که به او کرده بود افتاد، فرمود: اى پسر صُهاک! قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهى و عهدى که پیامبر با من بسته است، نبود، مىدانستى که تو نمىتوانى به خانه من داخل شوى»
در یکی از همین بحث ها یکیشون که انگار خیلی سواد داشت، گفت چطور میگید علی رضی الله عنه اینهمه شجاعت داشته در جنگ ها، در قلعه می کنده و یه تنه جماعتی رو حریف بوده، اما در زمان هجوم ساکت شده و هیچ واکنشی نشان نداده و شاهد کتک خوردن همسرش بوده ...
حقیقتا خیلی اهل بحث جدلی نبودم، اما تا دیدم چنین چیزی رو پیش کشید این روایت از کتاب سلیم رو آوردم که خداروشکر دهانش بسته شد :
فَوَثَبَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِیبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَکَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِی کَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّهِ یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی.
علی علیه السّلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید و خواست او را بکشد؛ ولى به یاد سخن پیامبر صلى الله علیه وآله و وصیتى که به او کرده بود افتاد، فرمود: اى پسر صُهاک! قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهى و عهدى که پیامبر با من بسته است، نبود، مىدانستى که تو نمىتوانى به خانه من داخل شوى»