Forward from: #طاها_رحيميان 📝
يه دخترى تو محله مون بود كه هميشه ى خدا، موهاى قرمزِ آتيشىِ فِرفِريشو باز ميذاشت و باهامون بازى ميكرد. قرارهاى بازى مون، هر روز خونه يكى از بچه ها بود. يه روز خونه ما، يه روز خونه بهنود، يه روز خونه نگاه.
نگاه، از همون اوايل بچگى تمومِ پسرا رو عاشق خودش كرده بود و هر روز با عشوه و دلبرى سر قرارِ بازى، حاضر ميشد.
روزاى تكرار نشدنىِ بى نظيرى براى هممون رقم خورد. يه روز زمانى كه من و بهنود مشغول بازى بوديم، متوجه صداى پايى شديم. سرمونو اورديم بالا ديديم نگاه با نگاهى كه معصوميت و غم زيادى توش بود، داره نگامون ميكنه. بخاطر شغل باباش، مجبور بودن به يه شهر ديگه برن.
بعد از اينكه اسباب كشى كردن، به نبودش عادت كرده بودم. بعد از سالها، يه روز از بيرون به خونه برگشتم و ديدم كه يه جفت كفشِ دخترونه كنار در گذاشته. درو وا كردم و ديدم يه دختر مو فرفرىِ قرمز با يه چارقد گلدار رو كاناپه نشسته. نگاه بود. بعد از سالها دورى، برگشته بودن و من چقدر از برگشتنش حسِ آزادى يه پرنده از قفس بهم دست داده بود. كلى احوال پرسى و حرف زدن و اينا متوجه كادويى شدم كه برام اورده بودش. يه دفترچه خاطرات كه پر از خاطره هاى رنگ و وارَنگِ اون روزا بود.
روز بعدش كه با روز دختر مصادف شده بود، رفتيم بيرون و سنگاى دلمو وا كندم:
"ببين دختر جون، من دلم برات نرفته ها. بدون عكس چشاتَم خوابم ميبره. حتى ديوونه چشات هم نيسم. من فقط عشقتو قاب گرفتم گذاشتمش رو طاقچه دلم. دوس داشتنتو چلوندم سمت چپ دلم. رو بند دلم پنهش كردم و يه گيره هم زدم كه دستِ اَجنبى بهت نرسه و نخواد شمارو از ما بگيره. شما باشى دخترجون، خنده از رو لبام جُم نميخوره و از در و ديوارِ عشق، خوشبختى رو سرمون آوار ميشه."
#طاها_رحيميان
Channel🆔 | @Taharahimian_poem
نگاه، از همون اوايل بچگى تمومِ پسرا رو عاشق خودش كرده بود و هر روز با عشوه و دلبرى سر قرارِ بازى، حاضر ميشد.
روزاى تكرار نشدنىِ بى نظيرى براى هممون رقم خورد. يه روز زمانى كه من و بهنود مشغول بازى بوديم، متوجه صداى پايى شديم. سرمونو اورديم بالا ديديم نگاه با نگاهى كه معصوميت و غم زيادى توش بود، داره نگامون ميكنه. بخاطر شغل باباش، مجبور بودن به يه شهر ديگه برن.
بعد از اينكه اسباب كشى كردن، به نبودش عادت كرده بودم. بعد از سالها، يه روز از بيرون به خونه برگشتم و ديدم كه يه جفت كفشِ دخترونه كنار در گذاشته. درو وا كردم و ديدم يه دختر مو فرفرىِ قرمز با يه چارقد گلدار رو كاناپه نشسته. نگاه بود. بعد از سالها دورى، برگشته بودن و من چقدر از برگشتنش حسِ آزادى يه پرنده از قفس بهم دست داده بود. كلى احوال پرسى و حرف زدن و اينا متوجه كادويى شدم كه برام اورده بودش. يه دفترچه خاطرات كه پر از خاطره هاى رنگ و وارَنگِ اون روزا بود.
روز بعدش كه با روز دختر مصادف شده بود، رفتيم بيرون و سنگاى دلمو وا كندم:
"ببين دختر جون، من دلم برات نرفته ها. بدون عكس چشاتَم خوابم ميبره. حتى ديوونه چشات هم نيسم. من فقط عشقتو قاب گرفتم گذاشتمش رو طاقچه دلم. دوس داشتنتو چلوندم سمت چپ دلم. رو بند دلم پنهش كردم و يه گيره هم زدم كه دستِ اَجنبى بهت نرسه و نخواد شمارو از ما بگيره. شما باشى دخترجون، خنده از رو لبام جُم نميخوره و از در و ديوارِ عشق، خوشبختى رو سرمون آوار ميشه."
#طاها_رحيميان
Channel🆔 | @Taharahimian_poem