. از صدای پا میترسیدم، از صدای موتورسیکلت میترسیدم، از صدای نفس میترسیدم، از صدای زنگ تلفن، از صدای جیلیز و ویلیز سرخ شدن چیزی در ماهیتابه، از صدای سکوت، از گربه، دیوار، کوچه. بر پدرش لعنت! چه نکبت ویرانگری بود ترس.
#عباس_معروفی
_تماماً مخصوص
#عباس_معروفی
_تماماً مخصوص