نانوایی شلوغ بود و چوپان مدام
اینپا و آنپا میڪرد.
نانوا به او گفت:
چرا این قدر نگرانی؟
گفت:
گوسفندانم را رها كردهام و
آمدهام نان بخرم، میترسم گرگها شكمشان را پاره كنند.
نانوا گفت:
چرا گوسفندانت را به خدا نسپردهای؟
گفت:
سپردهام ، اما او خدای گرگها هم هست😊 ربالعالمین 😊
اینپا و آنپا میڪرد.
نانوا به او گفت:
چرا این قدر نگرانی؟
گفت:
گوسفندانم را رها كردهام و
آمدهام نان بخرم، میترسم گرگها شكمشان را پاره كنند.
نانوا گفت:
چرا گوسفندانت را به خدا نسپردهای؟
گفت:
سپردهام ، اما او خدای گرگها هم هست😊 ربالعالمین 😊