واقعاً بوسه به تلگرام، نه؟!
همینجوری داشتم شیرمدیای مکالمهم با هدیه رو ورق میزدم، رفتم به اولین عکس. بعد رسیدم به سه چهار تا اسکرین از رمان قبلیم «آن خندهٔ بلند».
هم خندیدم هم دلم تنگ شد برای عباس و شمیم. هم دوباره روزایی رو مرور کردم که بهاندازهٔ «حوالی راش پیر» جدی نبودن.
+ چند روزه که ننوشتهم؟ دیشبم زدم هرچی از مکالمهٔ افرا و ودود نوشته بودم رو پاک کردم. این دو تا چغر بدبدن تن نمیدن بشینن عین آدم حرف بزنن با هم. بهتر نبود همون روز یکی رو وسط خیابون، اونیکی رو پای پنجره میکشتم؟ در پایان هم علی و جاوید دستدردست میرفتن سمت افق.🥲
همینجوری داشتم شیرمدیای مکالمهم با هدیه رو ورق میزدم، رفتم به اولین عکس. بعد رسیدم به سه چهار تا اسکرین از رمان قبلیم «آن خندهٔ بلند».
هم خندیدم هم دلم تنگ شد برای عباس و شمیم. هم دوباره روزایی رو مرور کردم که بهاندازهٔ «حوالی راش پیر» جدی نبودن.
+ چند روزه که ننوشتهم؟ دیشبم زدم هرچی از مکالمهٔ افرا و ودود نوشته بودم رو پاک کردم. این دو تا چغر بدبدن تن نمیدن بشینن عین آدم حرف بزنن با هم. بهتر نبود همون روز یکی رو وسط خیابون، اونیکی رو پای پنجره میکشتم؟ در پایان هم علی و جاوید دستدردست میرفتن سمت افق.🥲