#حکایت
مردی ثروتمند
عزرائیل نزدش آمد تا جانش را بگیرد
گریه و زاری کرد و مهلت خواست، اما عزرائیل نپذیرفت
گفت: همه دارایی ام را بگیر و فقط یک روز به من مهلت بده. باز هم فایده ای نداشت. مرد گفت: پس فقط به اندازۀ نوشتن یک جمله به من وقت بده. عزرائیل پذیرفت
او نوشت:
من خواستم یک روز عمرم را 300هزار دینار بخرم، اما نفروختند.
شما قدر عمرتان را بدانید، چون نه فروختنی است و نه خریدنی.
🆔 @Amazing04
مردی ثروتمند
عزرائیل نزدش آمد تا جانش را بگیرد
گریه و زاری کرد و مهلت خواست، اما عزرائیل نپذیرفت
گفت: همه دارایی ام را بگیر و فقط یک روز به من مهلت بده. باز هم فایده ای نداشت. مرد گفت: پس فقط به اندازۀ نوشتن یک جمله به من وقت بده. عزرائیل پذیرفت
او نوشت:
من خواستم یک روز عمرم را 300هزار دینار بخرم، اما نفروختند.
شما قدر عمرتان را بدانید، چون نه فروختنی است و نه خریدنی.
🆔 @Amazing04