For
Angelodellamorted تصادف با موتور!وقتی بهوش میای ، میبینی فقط من هستم و تعجب میکنی که خانوادت بالاسرت نیستن و دوستات بیدارت نمیکنن لبخندکمرنگی بهت میزنم تا سر یهحرفی رو باز کنم ولی فوری میگی «هیچی نگو» و زیرلب ادامه میدی «میدونم قراره چه بولشتی بلغور کنی» .
بااینحال میگم :
- بعد از ۳هفته میتونی ازینجا بری ، فقط قراره دستت خوب بشه!
تکخندهی عصبی میکنی «دستی که باهاش مینویسم!»
با دستی که سالمه شلوار بیمارستانتو در میاری و باعث میشی تعجب کنم :
- چیکار میکنی؟
زیرلب میگی «خفهشو ، کمک کن درش بیارم!»
اصلا به کسی که بیمارباشه و درد داشته باشه نمیخوری ، برای همین چیزی نمیگم و لباستو محتاطانه از تنت در میارم .
به بدن برهنت که فقط شورت تنته خیره میشم ، چون تو همینو میخواستی نه؟ «خوب نگاه کن ، به این میگی باید سههفته منتظر بمونم؟ پس بدنم چی میشه؟ پس روحیهای که باهاش صحنهی تصادف خودمو دیدم چی میشه؟»
چشمامو از کبودیای بدنت برمیدارم و به چشمات نگاه میکنم . تو درست میگی ، شاید روحیهی آدم بعد از حتی سالها خوب نشه . میخوام درموردش چیزی بگم ولی بحثو عوض میکنم :
- عجیبه که ازینکه بدنتو میبینم شرمی نداری .
چیزی نمیگی ، زیرلب فحشم میدی که نصفشو میشنوم و دوباره سعیمیکنی خودت تنهایی لباستو تنت کنی ولی کمکت میکنم.