🔶 داستان : حماسه گیلگمش
🔶 ملقب به : کهنترین حماسه بشر
🔶 لوح : اول
🔶 Part : 2
🔶 هم در آن آبشخور، تور گسترده بود. انكيدو رو در روی آن مرد می ايستد. مرد می خواست گله اش را آب دهد. نخستين روز و ديگر روز و سوم روز، انكيدو به حالتی هراس انگيز بر كنار آبشخور ايستاده است. صياد او را می بيند. در رخساره او شگفتی است. گله را به آغل باز می گرداند. خشمگين و پريشان است. در نگاهش تيرگی است. از سر خشم، خروشی می كشد و درد در جانش می نشيند، چرا كه می ترسد: آن كس كه ديده بود، همه با غول كوهساران می مانست!
صیاد باز با پدر خويش به آواز بلند چنين می گويد:
«- ای پدر! از كوهستان دور مردی آمده است كه به فرزندان انو می ماند. قدرتش عظيم است و همواره در پهنه دشت می گردد. با جانوران صحرا بر كنار آبدان ما ايستاده است. هيئت او ترس آور است. مرا تاب آن نيست كه به نزديک وی روم. تله چالی را كه بركنده بودم باز انباشته، دام ها كه گسترده بودم بر گسسته است. جانوران صحرا همه را از دام من می گريزاند.»
پدر با پسر خود با صیاد باز چنين گفت:
« به اوروک، به نزد گيلگمش رو! قدرت بندناكردنی اين آفرينه را با او باز گوی. زنی زيبا، هم از آن زن كه خود را برخی ايشتار الهه عشق كرده باشد، ازو خواستار شو. و او را با خود برون ببر، آنگاه، چندان كه گله به آبشخور می رود، جامه از تنش برگير تا آفرينه وحشی از نعمت او بهره گيرد. چون بدو در نگرد به نزديک وی آيد، و بدينگونه، با جانوران صحرا كه با ايشان در آميخته است بيگانه شود.»
صیاد سخن پدر را بشنيد و برفت. راه اوروک در پيش گرفت. به جانب دروازه شتاب كرد. به درگاه پادشا رسيد و پيش روی او برخاک افتاد. آنگاه، دست خود بالا گرفت و با او با گيلگمش چنين گفت:
«- از كوهستان دور مردی آمده است كه نيرويش به سپاه آسمان می ماند. قدرت او، در سراسر دشت، عظيم است و همواره در پهنه دشت می گردد. پاهايش همواره، همراه رمه، در كنار آبشخور است. در او نگريستن، خوف آور است. تاب آن ندارم كه به نزديک وی روم. مرا تله چال كندن و تور هشتن و دام گستردن نمی گذارد: چاله های مرا برمی آورد، تور مرا می درد، دام مرا ويران می كند، جانوران صحرايم را از من می گريزاند.»
گيلگمش با او، با صیاد، چنين گفت:
« صیاد من! به پرستشگاه مقدس ايشتار برو و زنی زيبا با خود بردار و به نزديک او ببر. و چون با گله به آبشخور آمد، جامه [لباس] از تن زن بيرون كن تا آفرينه وحشی از نعمت او بهره گيرد. چون بدو در نگرد به نزديک وی آيد. و بدينگونه با جانوران صحرا كه با ايشان در آميخته است بيگانه شود.»
صیاد سخن گيلگمش را بشنيد و برفت. از پرستشگاه ايشتار زنی زيبا با خود برداشت. با او رو در راه نهادند. و استر را از كوتاه ترين راه ها راندند. سوم روز به آنجا رسيدند و فرود آمدند. صیاد وزن، به نزديک آبشخور فرود آمدند. يك روز و روز ديگر، هم در آنجای بماندند. اينک گله است كه می آيد و از آبدان سيراب می شود. جانداران آبزی، در آبشخور به جستن و جنبيدن اند. انكيدو، آفرينه نيرومند خدای آسمان، نيز در آنجاست. وی با غزالان علف مرغزار را می چرد، با جانوران بزرگ به يک جای آب می آشامد. سر خوش و شادمان، با چين و شكنج آب، در نهر، دست و پایی می زند.
زن مقدس، او را بديد. آدمی توانمند را بديد. آفرينه وحشی را، مرد كوهساران دور را بديد كه در پهنه صحرا گام مي زند، گرداگرد خود را می پايد و نزديک می شود. پس، صیاد چنين گفت:
« ای زن! اينک اوست! كتان سينه ات را بگشا، كوه شادی را آشكاره كن تا آز نعمت تو بهره گيرد. چون به تو در نگرد به نزديک تو می آيد، اشتياق را در او بيدار كن؛ او را در دام زنانه فرود آور تا با جانوران صحرا كه با ايشان در آميخته است بيگانه شود، سينه او، بر سينه تو سخت بخواهد آراميد!»
پس كنيز مقدس خدا كتان سينه خود را بازگشود و كوه شادی را آشكار كرد تا او از نعمت آن بهره گيرد، درنگ نكرد. خواهش او را دريافت و جامه [
لباس] فرو افتاد. آفرينه وحشی بديد وزن را به زمين افكند. زن اشتياق را در او بيدار كرد و به دام زنانه فرودش آورد. اينک سينه او بر سينه كنيزک مقدس خدا آرميده است.
آنان در تنهایی بودند. شش روز و هفت شب، انكيدو با آن زن بود؛ و آن هر دو، در عشق، يگانه بودند.
ادامه دارد...
این داستان هرروز ساعت 16 در چنل قرار میگیره.
ترجمه به فارسی : دکتر داوود منشی زاده
تایپیست : Won
لایک و کامنت شما انرژی زیادی برای ادامه کار به تایپیست میده پس حمایت یادتون نره ❤️🔥
#The_Epic_of_Gilgamesh
#Story
✨
@AnimeSekaiFate ✨