دوست دارم چاقو دسته نارنجي كه تو اشپزخونه است فرو كنم تو گلوم تا همه حسام بريزه
همش خالي بشه بيرون، اونوقت ديگه مجبور نميشم هِي ساكت بشم،هِي بگم نه هيچي نيست،هِي با حرفاي هميشگي خودمو حِسَمو بقيرو خَر فرض كنم
پشيمون نشم و نترسم بابتش
ولي
ولي ما كه تو اشپزخونمون چاقو با دسته نارنجي نداريم!
همش خالي بشه بيرون، اونوقت ديگه مجبور نميشم هِي ساكت بشم،هِي بگم نه هيچي نيست،هِي با حرفاي هميشگي خودمو حِسَمو بقيرو خَر فرض كنم
پشيمون نشم و نترسم بابتش
ولي
ولي ما كه تو اشپزخونمون چاقو با دسته نارنجي نداريم!