آوان


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


#آوان❤
#مائده_صحرانورد
#پــرنـیآ_سروشان
#کیانا_رستمی
#دینا_گودرزی
#طاها_رحیمیان
#حمیدرضا_عابدی
#امیرحسین_حیدری
#جواد_ابری
#شیوا_باقی
#مهلا_شمشیری
طریقه ی ارتباط شما با ما
@Avanvoice_bot
مارو به دوستانتون معرفی کنید❤
@saba7917 آیدی جهت تبادل

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


_چشاتو ببند ،
چشاتو ببند تصور کن داری از ته دل بلند بلند میخندی ...
حس خوبیه نه؟ حالِ خوبی داره
حالا تصور کن وسط خندیدنت یکی محکم بزنه زیرگوشت ...
ببین؛
ببین رفتنت دقیقاً اینجوری بود
همین اندازه عجیب
همین قدر دردناک..! 🖤


لعنتی...

نویسنده:
#مسلم_رحیمی
گوینده:
#دینا_گودرزی
@Avant_Gards
@dinagodarzi🍀
@Avan_podcast


پادکست لعنتی...

امشب ساعت۲۰
@Avan_podcast


خوش اومدی به زندگیم یه سری من..
#کیانا
#آوان
@Avan_podcast


شب
برای آن دخترک دیوانه
که ازچرتکه انداختن های
معشوقه اش، هربار
رژ پر رنگ می زند
پناهگاهی است به اسم
بالشت
و برای آن پسرک عاشق
که از آسمان ریسمان بافتن های
پاره ی تنش، خیابان ها را
متر می کند
قطع نشدن صدایی است
به اسم لبخند...
آری
سیاهی شب
برای هرکسی
معنایی دارد...

#حمیدرضا_عابدی

@Avan_podcast


#پارت_24
جوابی ندادمنم رفتم نشستم یه گوشه تاطرح مرح روی لاکام بزنم پاشا بایه شب بخیر رفت تواتاقش خداروشکراتاقای اینجا زیاد بود و اگه کسی میخواست میتونست تنهایی بخوابه حس میکردم پاشا امشب ناراحته اینو خیلی خوب حس میکردم وحس ششمم هیچوقت اشتباه نمیکرد ولی خب به من چه
رفتم اشپزخونه تایه چایی بریزم که نیما دنبالم اومد یه نگاه به دراشپزخونه انداخت وگفت:پرستو
_بله
+پاشا چشه؟
_نمیدونم چطور؟
+پکره بدم پکره
_به ما چه بابا بذار پکرباشه
+حرفم یادت رفته
_بله بله بهش محبت کنم
+پرستوو
_هووووف نیما چیکارکنم اخه
+برو ببین چشه
-عمرا
+برادرته وتکیه گاهش فقط تویی پرواکه مشغول زندگیشه پویانم بی بخاره لاقل تو به دادش برس
تابی به چشمام دادم و راه افتادم سمت اتاق پاشا حتی اگه ازاتاق پرتمم میکرد بازم ازرو نمیرفتم درزدم ورفتم تو..صدای اهنگ دود سیگار و خاموشی چراغ یه صحنه عجیب غریب تواتاق ایجاد کرده بود خواستم کلید برقو بزنم یطوری نگام کرد که قالب تهی کردم وبیخیال شدم تاریکی خیلیم رمانتیک بود کنار پنجره وایستاده بود بی صدا کنارش ایستادم سرمو به دیوار تکیه دادم وبه اهنگی که درحال پخش بود گوش سپردم روح روان ادمو نوازش میکرد فرانوسوی میخوندو هیچی اززبونشون نمیفهمیدم ولی بازم به دلم می شست ارومم میکرد یکم که گذشت گوشیو از رو تخت برداشتم واهنگو قطع کردم کلید برقم زدم اینبار اعتراضی نکرد سیگارو ازش گرفتم وپرت کردم بیرون
عصبی نگام کردوگفت:برو بیرون
_چه مرگته؟
+حال بحث ندارم برو بیرون
_پاشا
نگام کرد چرا این چشا اینقد غمگین بود دستشو گرفتم تو دستم توچشاش خیره شدم وگفتم:اینطوری میبینمت دلم میگیره همون پاشای اخموی عصبی رو بیشتراز این پاشای ناراحت وغمگین دوست داشتم هیچ چیزو هیچ کس ارزش اینو نداره که بخاطرش خودتو ناراحت کنی
فقط نگام کرد چیزی نگفت لبخند بی جونی زدم وگفتم:بیا بریم بیرون
فرصت اعتراض ندادم دستشو گرفتم وکشیدم اصلا دلم نمیخواست پاشارو این مدلی ببینم نمیدونم چرا واقعا
باذوق نگاهی به اسبا کردم وگفتم:من اسب قهوه ایه رو میخواام
سپهر:بلدی اسب سواری؟
_نه
راتین:پس برو بشین بذار داداشات سوارشن تو کیف کن
_منم میخوام خو
با لب ولوچه اویزون کنار کشیدم سپهر سوار شد راتینم پرید سوار یه اسب سیاه شد و تاختن رفتن اونور تر
دستی رو سر اسب کشیدم وگفتم:از بچگی عاشق اسب سواری بودم ولی بابابزرگم میگفت یه دخترهیچوقت سراغ همچین چیزا نمیره منم چون قد چشام دوسش داشتم بیخیال شدم کاش بلد بودم سوارت میشدم اونقد اسب سواری میکردم تا غم وغصه هام یادم بره ولی
آهی کشیدم وادامه دادم:بلد نیستم
یه آه دیگه کشیدم وخواستم برگردم که با پاشا چشم توچشم شدم درست پشت سرم وایستاده بود
_ترسیدم یه اوهویی چیزی داداشم
+داشتی با اسبه دردو دل میکردی نخواستم خلوتتون رو بهم بزنم
_شنیدی حرفامونو؟
+اره
_خوب کردی من میرم تواین کافه بشینم اسب سواریتون تموم شد صدام کنین
+اسب سواری بلد نیستی؟
نرفته برگشتم
_نه
+میخوای یادت بدم؟
_میدی واااقعا؟
+اره
از ذوق پریدم بالاودستاموبهم کوبیدم
_ارههه اره میخوااام وااای چی ازاین بهتر
افساراسبوگرفتو یکم ازاونجا دورشدیم طریقه سوارشدن روی اسبو یادم داد ازاین بالا چقد همه چی دیدنی بود
+خب حالا اروم اروم راه بیفت
_پاشا میترسم تنهایی نمیتونم
تویه حرکت پرید وپشتم روی اسب سوارشد کاملا چسبیده بودم بهش افسار اسبو‌گرفتم دستم پاشاهم دست منو گرفت تا هدایتم کنه باخونسردی توضیح میداد ولی من تموم فکرو ذکرم پیش چشاش بود پیش حرفاش صداش اخماش
فاصلمون اونقدکم بود که هرم نفسهاش گوشمو نوازش میکرد به خودم جرئت دادم واسبو راه انداختم خیلی کیف میداد هر قدمی که اسبه برمیداشت باذوق قربون صدقش میرفتم یکم دور زدیم وبرگشتیم سرجای اولمون راتین وسپهرم اومده بودن
پاشا پرید پایین دستمو گرفت وکمکم کرد
سپهر:کجا بودین؟
پاشا:اسب سواری
_پاشا بهم اسب سوار یادداد
راتین خندیدوگفت:ببین چجوریم ذوق میکنه
زبونمو واسش دراوردم ورفتیم سمت کافه
منو گذاشتن تو کافه وخودشون رفتن هستیم میخواست بیاد که نیما بزور کشوندش برد دکتر تا دستشو معاینه کنن
یه بستنی سفارش دادم وچند دیقه بعد اوردن درحال خوردن بودم که یه جفت کفش زنونه جلوم ظاهرشد سربلند کردم وبایه دختر همسن وسال خودم روبروشدم
+سلام خوب هستین
_سلام مرسی ممنون
+ببخشید اومم
_جونم بفرما
لبخند کمرنگی زدوگفت:هیچکدوم از صندلیا خالی نیست من میتونم اینجا بشینم
_اره چراکه نه اتفاقا منم تنها بودم بفرما
تشکرکرد ونشست
دستشو سمتم گرفت وگفت:راستی من یاسمنم


#پارت_23
خداروشکر خونه رو ازقبل هماهنگ کرده بودن وزیاد اواره نشدیم بابا کلیدو گرفت ودروبازکرد نسبت به خونه دیشبی بزرگتر بود بیشتراز همه حیاطش دل ادمو میبرد یه حیاط سرسبز که چهارپنج تا درخت داشت درختام شکوفه زده بودن ومنظره حیاط خیلی خاص شده بود چون توراه نخوابیده بودم یه راس رفتم تو اتاق و پریدم رو تخت یه چرت دوساعته حالموبهترمیکرد
ابی به صورتم زدم موهامو شونه کشیدم یدونه شومیز خوشگل ویه شلوارجین پوشیدم ورفتم بیرون هستی کنار سپهر نشسته بود وجدول حل میکردن مامان اینام صداشون ازاشپزخونه میومد بابا وعمواحمدم رفته بودن خرت وپرت بخرن پاشاورتیلم جلوی تی وی نشسته بودن پویانم نبود نیمام گفتن رفته حموم یه سلامی به همشون دادم ورفتم پیش هستی
هستی:به به چه عجب ازخواب دل کندی
-نتونستم بخوابم
هستی:چرا؟
-تخته سفت بود گردنم شکست هستی موهامو میبافی؟؟
دستشو بالااوردوگفت:بااین دست؟؟
تازه متوجه باندپیچی دستش شدم نگران روبروش نشستم وگفتم:دستت چی شده؟
هستی:هیچی بعدخوابیدنت مامان گفت بیا کمک کن ناهار درست کنیم داشتم گوشت تیکه تیکه میکردم حواسم پرت شد چاقو افتاد تودستم
-واای الهی بمیررررم
هستی:خدانکنه پاشو برو خاله موهاتو ببافه
سری تکون دادم ورفتم تو اشپزخونه مامان که به مو حساس بادیدنم جیغی کشید وازاشپرخونه پرتم کرد بیرون حساس واسه یه کلمشه یه تارمو تو اشپزخونه پیداکنه پوست سرمو میکند
عصبی پامو زمین کوبیدم وگفتم:یعنی یکی نیست موهای من فلک زده رو ببافه؟؟این نیمای دربه درکی ازحموم دل میکنهههه
راتین خندیدوگفت:نگو که نیما موهاتو میبافته
-اره تازه بافت فرانسویم بلده بچم
دوباره خندید ونشستم رومبل کناری هستی بافت یه وری بلد بودم اما میخواستم ازپشت ببافم که اونم نمیشدنمیتونستم اونقد باموهام وررفتم وجیغ کشیدم که صدای سپهر دراومد:نابودشون کردی بیابشین برات ببافم
نیشم تابناگوش باز شد نشستم رو بروش یه دستی به موهام کشید وصافشون کرد بعد اروم وریلکس بافت جون خودم نباشه جون هستی از نیمام بهتر میبافت کشو دادم بهش وتموم شد خیلی خوب شده بود
-عااالی شده مرررسی پسر مرررسی
سپهر:خواهش میکنم
دست دراز کرد وموهای جلو سرمو زد پشت گوشم یه لبخند ریزم زدوگفت:الان بهترم شد
دوباره تشکرکردم ورفتم اشپزخونه یه ناهار مشتی زدم بر بدنم لیوان نوشابه رو ازمامان گرفتم ورفتم توحال نشستم پیش رتیل
پاشا زیرچشمی نگام کرد وگفت:دورلبتو پاک کن
پشت دستمو رو لبام کشیدم وگفتم:کی قراره بریم مجتمع سوار کاری؟؟
رتیل:مگه قراربود بریم
-پ ن پ عین پیرزنا بشینیم تو خونه من دلم مسابقه میخواااد
پاشا پوزخندی زد که سپهرگفت:امروز نمیشه همه خسته ایم فردا میریم
-من خسته نیستم
راتین:ولی ماخسته ایم
ایشی کردم ورومو ازش گرفتم لیوانو نصفه نیمه رومیز گذاشتم رفتم ازچمدون دوربینمو در اوردم وهمراه هستی وسپهر رفتیم تو حیاط سپهر بیشعور یه عکسایی میگرفتاا عکاسیم ازاون یاد گرفتم هی ژستای عجیب غریب میگرفتم وهستیم چلیک چلیک عکس مینداخت چنددیقه بعد پاشا ورتیلم به جمعمون ملحق شدن دوربینو دادم به پاشا وگفتم:یه عکس سه نفره ازما بگیر
تابی به چشماش داد ودوربینو گرفت سپهر سمت راستم ایستاد هستیم سمت چپم دستمو روشونه هستی گذاشتم وسرمو سمت سپهر چرخوندم توهمون لحظه سپهرم برای چندثانیه نگام کرد پاشای عوضیم چلیک عکسو انداخت چنتای دیگم گرفتیم وبرگشتیم خونه عکسارو از دوربین ریختم تو گوشیم وباهستی نشستیم تاببینیم همشون خوب شده بودن زدم به اون عکسی که پاشا گرفته بود ژستمون تواون عکس خیلی طبیعی بود خیلی طوری که اگه کسی یایه غریبه ای این عکسو میدید فکر میکردمنو سپهر عاشق معشوقیم توعکس نگاهامون بهم گره خورده بود و بایه نگاه خاصی توچشای سپهر خیره شدم بودم عکسارو به هستیم فرستادم وبعد چندساعت کلنجار دوتا عکس انتخاب کردم تا پست کنم یکی همون سه نفره که هستی زورم کرد بذارم یکیم یه عکس دونفره با هستی
بعد شام بزرگترا نشستن پای تی وی وماهم نشستیم اینورتر وهر هرو کرکرمون اوج گرفت
نگاهی به انگشتای دست چپم انداختم انگار پیکاسو طراحیشون کرده بود اصن نمیتونستم دست راستمو لاک بزنم همش کج وکوله میشد لاکو دادم به پاشا ونشستم روبروش دستمو گذاشتم روپاش باتعجب نگام کرد
-برام لاک بزن
پاشا:برو نیماجونت بزنه
نیما که صدامون روشنیدگفت:متاسفانه داداش من لاک زدن بلد نیستم
پنچر شدم
گردنمو خم کردم وبانهایت نازو عشوه گفتم:پاشااایی جون من بزن دیگه
پاشا:لوس برو سپهربزنه
سپهرکه کلش توگوشیش بودگفت:ازلاک بدم میاد داداش خودت بزن عمه فدات شه
پوفی کرد ولاک رو برداشت لاکردار اونقد خوب میزد که انگار مدرک ارایشگری داره اخرین انگشتمم لاک زدوگفت:حالا شرت کم
فقط نیش خدااا بزنم له شه باز یاد حرف نیمای الاغ افتادم:بهش محبت کن
اخه خر چه میدونه محبت ینی چی خردیگه خر
بی توجه به نیشش یه بوس ازگونش کردم وگفتم:مرسیی


#پارت_22
چهارتا ابنبات از کیفم دراوردم یکی دادم به سپهر یکی رتیل یکی بزور چپوندم دهن پاشا هرچقدرم میزد ناکارم میکرد از رو نمیرفتم
سرمو ازبین دو صندلی جلوکشیدم وگفتم:هی رتیل میگما این گنبده چجور جاییه؟
سپهرخندید که راتین چپ چپ نگام کردوگفت:رتیل نه راتین این صدبار
-چیکارکنم راتین تو دهنم نمیچرخه مثله این می مونه که بگن محمدو ممد صدانزن
خندیدوگفت:باشه کبوتر خانم قانع شدم
زدم به بازوش وگفتم:کبوتر عمته اسم قشنگمو‌ نابود نکن
راتین:هرچی عوض داره گله نداره خانوم خانوما خب درباره گنبد چی میخوای بدونی؟
-اینکه چجور جاییه کجاس چه شکلیه اب وهواش چطوره وازاین قبیل حرفا
ابنباتو ازدهنش دراورد وپرت کرد بیرون وگفت:اسم این شهرستان گنبد کاووسه درمرکز استان گلستان ودر۹۵کیلومتری گرگان قرار داره قبلنا تومحل گنبد شهری بنام هیرکان وگرگان قرار داشته که به دلیل قرارداشتن توجاده ابریشم ازاهمیت بازرگانی خیلی زیادی برخورداربوده
-واااو کدوم زمان گنبد ساخته شد؟
راتین:دردوران رضاشاه پهلوی کنارخرابه های گرگان یه شهرجدید با قواعد مدرن شهرسازی بناشد که اسمشم گنبدکاووس قرارگرفت حتی تودوران متماری زمان حکمرانی سلسله ال زیار این شهرپایتخت ایران بوده بعد یه دوران به دلیل زلزله شهرگنبد با خاک یکسان شدوبعدها بقایاش تو قسمت شرقی گنبد پیدا یاهمون کشف شد وشهر کنونیم درسال فک کنم۱۳۰۵ به دستور رضاشاه ساخته شده واسمشم گذاشتن گندقابوس که الان گنبدکاووس میگن
_نمیدونستم خب تو این شهر چجور ادمایی زندگی میکنن؟؟
سپهر پرید وسط حرفمون وگفت:زامبیا
هرسه تاشون خندیدن لوسای بی‌مزه
راتین:همه نوع قشری زندگی میکنن ترکمنی مازندرانی اذری خراسانی بلوچی قزاق وخیلیای دیگه که الان حضور ذهن ندارم
_اب وهواش چطوره؟
راتین:به پای رامسرکه نمیرسه ولی بدک هم نیست مساعده چون خاکاش حاصلخیزه کشاورزیم زیاده
_کشاورزی؟
راتین:اره اب کشاورزیشونم از رودها وچاه ها فراهم میشه
_چه محصولایی درو میکنن؟؟
سپهر:دختر درو نه میکارن
_همون
راتین:گندم جو برنج ومرکبات باغای زیتونشونم زیاده
_اقا چه خوبه این شهرررر کی میرسیم؟
نگاهی به ساعت مچیش کردوگفت:بااین اوضاع ترافیک تقریبا دوساعت دیگه
_پوووف گنبد دیگه چیا داره؟جاهای گردشگریم داره
از کنجکاوی من خندش گرفت خندیدوگفت:یه مجتمع سوار کاریم داره
باذوق گفتم:جون من؟
سپهر:راس میگه حتی یبارم با راتین رفتیم برای مسابقه
_چه مسابقه ای؟
پاشا:گاو سواری معلومه دیگه اسب سواری
پسراخندیدن که من چپ چپ به پاشا نگاه کردم
راتین:جز اینا جاهای گردشگریشم زیاده امامزاده یحیی بن زید
_اون کیه؟
راتین:میگم صب کن بعدزیارتگاه خالد نبی پارک توریستی الغدیر بازار بزرگ روس وبرج گنبد قابوس که محشره
_اینارو نبینم میترررکم این برجه چه شکلیه؟
راتین:منم یبار رفتم خیلی جای خوبیه طوری که حتی سال ۹۱ تو فهرست اثار یونسکو قرارگرفت وثبت جهانی شد
_ایول پس بهشتههه میگم رتیل اگه بین چادگان اصفهان واینجا بگن یکیو انتخاب کن کدومو میکردی؟
راتین:چادگان یبار بیشتر نرفتم که اونموقعم ۱۹سالم بود خب نمیدونم شاید چادگان
_منم قبل اینکه تصمیم بگیریم میگفتم چادگان ولی چون سال پیش رفته بودیم اینجارو انتخاب کردیم
سپهر:اینجا خیلی بهتره مطمئن باش نمیتونی ازاینجا دل بکنی
_ببینیمو تعریف کنیم ضبطو روشن کن دلمون شاد شه
رتیل ضبطو روشن کرد یه بسته ادامس ازکیفم دراوردم و سه تا انداختم دهنم هی باد میکردم وهی میترکونم دور لبم وبینیم میچسبید سپهر ورتیل شل مغزم مسخرم میکردن
نتو روشن کردم ده تا پی ام از هستی داشتم همشونم این بود که گنبد چه شکلیه منم تموم حرفای رتیلو براش تایپ کردم
منم تموم حرفای رتیلو براش تایپ کردم هرجام کم میاوردم از رتیل میپرسیدم
هنوز یه ساعت به رسیدنمون مونده بود وحوصلم به طرز فجیعی سررفته بود کفشمو دراوردم دراز کشیدم وسرمو گذاشتم روپای پاشا زیر چشمی نگام کرد وهیچی نگفت
_پاشا
پاشا:هوم
-حوصلم سررفت
پاشا:زیرشو کم کن
_من جدیم
+میگی چیکار کنم؟
گوشیو برداشتم ورفتم اینستا زدم به استوری و شکلک خرگوشو انتخاب کردم
_پاشا نگاه کن
تاسرچرخوند تیک یه سلفی ناناز گرفتم قیافمون خیلی بامزه شده بود باخنده یه متنم براش نوشتم:با جناب اخم وگذاشتم استوریم گوشیو قفل کردم انداختم توکیفم
_اقاا من حوصلم سررفت
سپهر:خو بخواب
_نمیادکه
راتین:تلاشتوبکن تومی تونی من بهت ایمان دارم
باکیفم کوبیدم به بازوشو گفتم:وقتی نمیاد نمیاددیگه
بازوشومالیدوگفت:دلم برای پاشامیسوزه چه خواهربدی داره
پاشا:قربونت دهنت آی گفتیا
_ایش گمشین
گوشی پاشا رو ازدستش کشیدم وزدم به گالریش پربود از عکسای خودش وطرحای عجیب غریبی که میکشیدیکم تو تلگرام واینستاش فضولی کردم وگوشیشو پس دادم یه بسته لواشک دراوردم ومشغول شدم بالاخره رسیدیم عین فنر ازجام پریدم


tab_ta_20
no_post


Forward from: ◔͜͡◔ دڂی ۺیطۅݧ ◔͜͡◔
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
❤️❤️❤️❤️❤️
🥀🥀🥀🥀
❤️❤️❤️
🥀🥀
❤️


#پارت_۴


با تموم غم توی صدام شروع کردم به حرف زدن:

-عاشق که بشی از تموم دنیا میبری، من با کل دنیا دشمن شدم فقط بخاطر تو!!!!!
من لحظه به لحظه عاشق تر میشدم لعنتی، به زندگی خوبمون عادت کردم، چرا؟؟؟؟ بهم بگو من چی کم گذاشتم؟؟؟؟

به چشماش زل زدم و تموم نفرتی که بهش داشتم ریختم توی چشمام


با حالت غمگینی گفت:

-چیزی کم نذاشتی، منم عاشقتم مشکل اینه من نمیتونم از همه بگذرم، من نمیتونم کسایی که واسم میمیرن رو رد کنم، نمیتونم دریا

تلخندی زدم و گفتم:

-معذرت اگه عاشقم نشدی، معذرت که داری زندگیم رو نابود میکنی، حالا دریا دختری که یه روز عاشقت بود الان با تنفر جلوت ایستاده...
امیدوارم یک روز به خودت بیای
یک روز که دیگه دیر باشه
یک روز پشیمون بشی که بیای سر خاکم

از آشپزخونه اومدم بیرون و به سمت اتاق مهمان رفتم

اونجا حداقل از وجود کثیفش دور میموندم
هه چه زود شد کثیف!!!!
هوس یک مرد چه به زندگیم آورد!


تا صبح چشم رو هم نذاشتم
و فقط به زندگی بعد طلاق فکر کردم، امنیتی که جامعه ما داشت هه
داشتم دیوونه میشدم

تصمیم گرفتم برم یه مقدار قدم بزنم



https://t.me/joinchat/AAAAAErlPpoyeTUUb2qnug


در فال قهوه اش
عاشقی را
با تعهد
شیرین می کند...
یک اردیبهشتی
اگر بداند
خواهانش هستی
برای ماندن
کنارتو
آسمان را به زمین
می دوزد.‌..

#حمیدرضا_عابدی

@Avan_podcast


همان لحظه که
در میانه ی راه
هرچه تایپ کرده بودی را
پاک می کنی
همان لحظه که
سنگینی جواب هایت را
می‌فهمند
اما لبخند میزنی و
در دلت آه می کشی
همان لحظه ها
نه سفیدی موهایت
و نه لرزش دستانت
که احساست
پیر شده است...

#حمیدرضا_عابدی

@Avan_podcast


دلم میخواد یه روز یه جا اتفاقی ببینمت نگام کنی..
پشیمونیو ازته چشمات بخونم
لبخند کم جونی بزنم بگم:حسم میگفت که یروز میبینمت
بگی:میدونم حسات هیچوقت اشتباه نمیکردن
بگم:اما اشتباه کردم
لغزیدم سر خوردم
درباره تو اشتباه کردم فک کردم تومثل بقیه نیستی اما توهم یکی بودی مثل بقیه..
یه شبه تموم‌اعتمادمو له کردی،یه شبه فهمیدم اعتماد زیاد تهش همینه که لهت میکنن ومیرن یطوری میرن که انگار ازهمون اول نبودن
شایدم مقصر من بودم که زود بهت اعتماد کردم اما هرچی که بود این زخم همیشه رو قلبم می مونه تا هروقت ناغافل قلبم سر خورد بگم خفه شو بشین سر جات یادت بیار که چجوری لهت کردنو رفتن بسه
با رفتنت اره اشک ریختم گریه کردم زیاد تا دلت که بخواد اما چند روز بعد به خودم اومدم گفتم چرا برای کی؟اصن ارزش اینو داره براش اشک بریزم؟اره دقیقا همون لحظه تو قلبم کشتمت وگفتم چیزی نشد اره شکستی اما قوی تر شدی پس نذار از دور شکستنتو ببینه همون لحظه تو قلبم کشتمت همه حرفاتو قولاتو خنده هامون رو اما میدونی دروغ چرا دلم بعضی وقتا هواتو میکرد یجورایی قلبم به بودنت عادت کرده بود یکم سخت بود که بهش بفهمونم از زندگیم پاک شدی همش مثل بچه هفت شیش ساله که بخاطر یه عروسک گریه میکنن اشک میریخت کشوندمش یه گوشه گفتم بسه قلبم بی تابی نکن ببین وقتی رفته یعنی رفته یعنی نمیاد پس اروم باش
شاید بیتابیش کم شد اما دلتنگیش نه؛
یجوری از زندگیم رفتی که هیچ ردو نشونی نذاشتی اما دیدی بهت گفته بودم زمین گرده یادته؟دقیقا امروز همون روزیه که انتظارشو میکشیدم میخواستم این روز از راه برسه ببینمت چشم توچشم شم باهات لبخندی بزنم بگم غریبه من تورو بخشیدم همون روز که برای رفتنت اشک ریختم بخشیدمت باهر قطره اشکم از قلبم مغزم پاکت کردم بخشیدمت حالا برو راحت به زندگیت برس
فقط یه سوال؟
اره گفتم بخشیدمت اما آهی که اونروز بعد له شدن روح وقلبم کشیدم خیلی جانسوز بود حتی عرش خدارم لرزوند وجدان تورو نلرزوند؟
تقاص اشکامو نه اما تقاص این آهمو یا خودت میدی یا چشمای گریون دخترت خوش اومدی اشنای غریبه

#شیوا_باقی
@Avan_podcast


کاش یاد بگیریم
بعضی ها عادت کرده اند
خوب بمانند
در مشکلات به دادمان برسند
و همیشه دم دست باشند
نکند
با طوفان قضاوت هایمان
هوای دلشان
را ابری کنیم
آن ها اگر ببارند
دیگر
رنگین کمان بودنشان
در هیچ آسمانی
چشم نوازی نمی کند.‌.‌.

#حمیدرضا_عابدی

@Avan_podcast


از رمان راضی هستین؟


#پارت_21
ملتمس نگاش کردم وانگشت اشارمو روی بینیم گذاشتم هیچی نگفت فقط نگام کرد ونفسشو باحرص بیرون داد
باصدای سپهراشکاموپاک کردم:پرستو پمپ بنزینه تا من باکو پرکنم توام برویه ابی به صورتت بزن
پیاده شدم ورفتم اون سمتی که سرویس بهداشتی بود نشستم روجدول وهای های گریه کردم حقم نبود نبود خوردشم له شم دم نزنم سکوت کنم چرا چرا جوابشو ندادم؟؟چرا لال شدم شدم چرا؟
+الهی پستونکت روگم کردی خوشگل خانم بیابریم برات پیداکنیم اوخی
سربلندکردم و بادوتا پسرچشم تو چشم شدم بلندشدم برم که یکیش استین مانتوم روکشید
_هوی ولم کن اشغال
+جووون چه صدایی دختر تو ادم نیستی انگار فرشته ای
-ولم کن
اون یکیم نزدیکم شد اب دهنمو قورت دادم +یه نمه به ما حال بدی جای دوری نمیره خوشگله
حال بهم بزززن حتی یه نفرم نزدیکای دستشویی پرنمیزد که کمک بخوابم
+اینجا چه خبره!
برای اولین بار صدای سپهر خوشحالم کرد هولشون دادم ودویدم پشت سپهر پناه گرفتم
-مزاحمم شدن
استین پیرهنشو تاکردوگفت:برو بشین تو ماشین
یکم عقب گرد کرد ولی نرفتم توماشین
رفت سمت پسرا وگفت:تنهاگیر اوردین؟ چه غلطی میکردین؟
اونی که مانتوموگرفته بودگفت:تورو سنه نه توکیش میشی ها؟
سپهر خونسرد گفت:فک کن ناموسمه حالا اون زری که زدی باز بزن تابهت بفهمونم
+برو حاجی برو خودتو سیاه کن بده باناموست یکمیم ماحال کنیم
سپهر امپر چسبوند ویورش برد سمتشون اولیو بایه مشت ناکار کرد بادومیم گلاویزشد وله ولوردش کرد با جیغ ودادای من اونایی که توپمپ بنزین بودن ریختن سرشون وجداشون کردن اون دوتام تااسم پلیس روشنیدن دمشونوبرداشتن وفرارکردن
بازوی سپهرو گرفتم وکمک کردم بشینه روجدول
+پسره اشغال حالا یکی باخواهر خودش اینکارو میکرد معلوم نبود چه گوهی میخورد عوضی
یه دستمال کاغذی ازجیبم دراوردم دوزانو روبروش نشستم یکم خون از بینبش سرازیر شده بود بادستمال پاک کردم وگفتم:ببخشید همش باعث دردسرم
+هرکسی بوداینکارو میکرد درضمن متاسف بایداونی باشه که به ناموس مردم چپ نگاه میکنه نه تو پاشو بروتوماشین منم برم دست وصورتموبشورم بیام
لبخندی زدم وگفتم:مرسی کاش پاشاهم مثل تواینقدرخوب بود
برگشتم توماشین چند دیقه بعد پسرا هم اومدن وراه افتادیم شاید یکم خواب میتونست ذهن اشفتم رو اروم کنه خمیازه ای کشیدم وسرمو به پشتی صندلی تکیه دادم تو عالم خوب وبیداری حس کردم سرم سر خورد وبوی یه عطراشنا تو مشامم پیچید اهمیت ندادم وغرق شدم تو عالم خواب
باتکونای پاشا چشم بازکردم سرم روشونه پاشا بود اما من که اینجانخوابیده بودم
تعجبم رو که دیدگفت:رسیدیم
خمیازه ای کشیدم و نگاهی به ساعت گوشیم کردم پنج وربع بود اوهو چقد دیر رسیدیم البته حقم میدادم اگه یه سره بدون ترافیک میومدیم پنج شیش ساعته میرسیدیم ولی با اینهمه ترافیکی و ایستادن برای ناهارو بنزین زمان خوبی رسیدیم
شالمو جلو کشیدم وپیاده شدم کش وقوسی به تنم دادم ویه لبخند گل وگشاد زدم بابا اینا برای امشب یه خونه کوچولو اجاره کرده بودن چون قرار بود فردا راه بیفتیم بریم شهرستان گنبد کابوس تاحالا نرفته بودم وذوق وشوق داشتم که زودبرم ببینم چجوری جاییه سپهرونیماکه همش تعریف میکردن منم قند تودلم اب میشد چمدونمو از سپهر گرفتم وکشون کشون بردم سمت حیاط
هستی با صورت قرمز شده عین گاو وحشی دوید سمتم یاخدا معلوم نیس چی شده
+وااای پرستوووو ابروم رفتتت
_واچرا؟
+چرابهم نگفتی نوریو
_چون شماداشتین بااقا پاشا لاومی ترکوندین
+خفه شوابروم رفت
خندیدم وگفتم:بنال ببینم چی شده؟
+هیچی داشتم با نیما دعوا میکردم یهو یه فحش مثبت ۱۸بهش دادم نگو نوری جلوی دربوده شنیده وای خدا ابروم رفت پرستو وای
_چه فحشی دادی؟
+روم نمیشه بگم کاش خبرمیدادی
_بیخیال بیا بریم تو
+حالا اسمش چیه؟
_راتین من رتیل صداش میزنم
خندیدورفتیم تو خونه کوچیک بود وسه تا اتاق خواب داشت یه حال کوچیک ویه سرویس بهداشتی حموم واشپزخونه
برای شب ازبیرون شام سفارش دادیم وچون خیلی خسته بودیم بعد شام ریختیم تواتاقا تابخوابیم یکی ازاتاقارو به مامان اینا واون یکیم به مامان بابای هستی دادیم تو یکی ازاتاقام منو هستی
پسرارم ریختیم تو حال
صب با دادو بیدادای هستی دیده به صبح گشودم
+پرستو نیم ساعت دیگه قراره راه بیفتیم پاشو
-اه مگه واجبه این وقت صب اخه
+ده صبحه عنترخانم
-حالا هرچی فوقش نیم ساعته به گنبد میرسیم دیگه چه عجله ایه
+نخیر فاصله گرگان تاگنبد۹۵کیلومتره یعنی یک ساعتو سی دقیقه حدودا حالا راهام شلوغه دوساعته میرسیم
-بابا تسلیم
+برو ابی به صورتت بزن صبونه بخور اماده شیم
ازاتاق بیرون رفتم دست وصورتمو شستم وموهامم دم اسبی بستم تابعدا شونه کنم یکی دولقمه نون پنیرخوردم وبرگشتم تواتاق اماده شم یه ربع بعد صدامون کردن که داریم راه میفتیم اینبارم سوار ماشین سپهر شدم به گفته سپهر راتین اطلاعات زیادی درباره گنبد داشت میخواستم ازش حرف بکشم پسرام سوارشدن وراه افتادیم


#پارت_20
کیفو کوبیدم به قفسه سینش وگفتم:دهنتو ببند حال بهم زنای حوصله بر بیشعورا من ازتون شکایت میکنم
هستی خندیدوگفت:ما بحث میکردیم پرستو حوصلش سررفته
-نخیرم حوصلم خیلیم برگشته
چشم غره ای برای هرسه تاشون کردم و رفتم سمت ماشین سپهر درعقب رو باز کردم وتموم حرصمم سرماشین خالی کردم
سپهرم سوارشد وراه افتادیم هنوزم غرمیزدم وهی به هستی ونیما فش میدادم تااینکه سپهر یه بسته لواشک از داشتبرد برداشت وداد بهم واینگونه بود که خفه خون گرفتم شوخی نیستا بحث لواشکه اقا اونا حرف میزدن منم گه گداری بادهن پر حرفاشون روتایید میکردم
پاشا روبه سپهرگفت:یه زنگ به راتین بزن ببین کجاس؟
راتین دیگه کیه؟؟عجب اسمی تو مغزم دودوتا چهارتا میکردم که ادمه حیوونه مرده زنه
سپهر به دادم رسیدوگفت:راتین رفیقمه که قراربود بین راه اونم برداریم اگه سوارشه مشکلی که نیست؟؟اگه هست بگو راهنما بزنم نیمانگه داره
نیما ماشین اونا وای نههه حداقل بحث سپهروپاشابهتر ازاونابود
-نه باراتین میسازم فقط دختره دیگه؟
پاشا پقی زد زیرخنده دومین بار بودکه به حرفام میخندید سپهر خودشو جمع وجور کردوگفت:راتین اسم پسره مغز فندقی
باگیجی سرتکون دادم ومشغول خوردن لواشکم شدم اصن راتین چه شکلی بود؟قیافش دماغش چشاش اگه مثل پاشا هی پاچه بگیره چی ؟؟اصن اسمش تودهنم نمیچرخید من رتیل صداش میزنم
نیم ساعت بعد کناریه سوپر مارکت نگه داشت یه پسرجلو مغازه وایستاده بود باکنجکاوی نگاش کردم وگفتم:رتیل اونه؟؟
سپهر باچشای گردشده نگام کردو گفت:رتیل چیه‌ راااتین رواسمش حساسه بشنوه واویلا
_به درک بشنوه من با راتین حال نمیکنم همون رتیل بهتره هم شیکه هم تک
پاشا:انگار اومد
به تبعیت از پسرا پیاده شدم که نه فکم چسبید زمین
سپهر وپاشا با رتیل دست دادن وخوش وبش کردن ولی من هنوز هنگ بودم
سپهر:خب راتین جان بذار معرفی کنم
یه قدم سمتش برداشتم وگفتم:عه توهمون نوری نیستی؟منوهستی اومدیم مغازت
پسرا رسماکپ کرده بودن
راتین:تو اهااان اره یادم افتاد باید پرستو خانم باشین درسته؟
-اباریکلا به هوشت خودمم فکرشم نمیکردم اینجاتواین موقعیت ببینمت
راتین:اره منم
دوباره سوار شدیم پاشا هم تیریپ غیرت برداشت ونذاشت راتین عقب سوارشه وخودش پیشم نشست ایییش من میخواستم مخ رتیلو بزنم صدای ضبطو زیادکردم ویه تیکه لواشک گذاشتم تودهنم لاکردار معلوم نبود واسه کدوم دوس دخترش خریده ولی خدایی محشربود
رتیل دست دراز کرد ودرحالی که میزد اهنگ بعدی گفت:ساسی چیه اخه یه شادمهری بذار دلمون حال بیاد
-هووووی دست بهش بزنی کشتمتاااااا بزن ساااسی یاساسی یاتهی درغیر این صورت هرچی دیدی ازچشم خودت دیدیااااا
کپ کرده بود مظلوم سر تکون داد وزد اهنگ تهی ریز خندیدم یه تیکه لواشک کندم وگرفتم سمت پاشا
-بخور دلتو بگیره ننه
بدون اینکه نگام کنه گفت:نمیخورم
_نخور خودم میخورم بی لیاقت اخمو
سرشو یطوری کرده بود تو گوشی که حرصم گرفت یکم نزدیکش شدم وسردرازکردم دیدم هیچی نمیگه کامل نزدیکش شدم بیشتراز خودش سرمن توگوشی بود باچیزی که دیدم چشام چهارتا شد داشت تواینستا باهستی چت میکرد بمیری هستی بمیری میدونستم اخرشم مخ پاشارو میزنه
یه تیکه لواشک دهنم میذاشتم ویه فحشم به هستی میدادم اخرسرم پاشا عصبی گفت:اینقد ملچ نلوچ نکن برو اونور
خواستم جوابشو بدم که لواشک از دهنم دراومد پرت شد روصورتش نتونستم جلوی خودمو بگیرم وزدم زیرخنده رتیل سرچرخوند ببینه چی شده که بادیدن پاشا تو اون وضعیت بلندترازمن خندید لواشکو از روصورتش کند انداخت بیرون ودرحالی که زیرلب یه چیزایی میگفت بادستمال کاغذی صورتشو پاک کرد
-پاشا به خدا...
بادادی که کشید لال شدم:خفه شووو دهنتو ببند دختره حال بهم زن واسه همین کاراته که ازت متنفرم لوس بی خاصیت خجالت ازسنت بکش یکم ادم باش میفهمی ادم تاکی اینقدجلف بازی اخه؟تاکی؟خفه شوبشین سرجات دیگه
بغض چنگ انداخت به گلوم چونم میلرزید ولی اجازه ندادم اشکام ببارن چسبیدم به در نگاه خیره راتین وسپهرو حس میکردم ولی جرئتشو نداشتم سربلندکنم چون میدونستم اینبارنمیتونم جلو اشکامو بگیرم بدجور غرورم لگد مال شد اونم جلوی سپهروراتین اهی کشیدم وچشمامو بستم سرمو تکیه دادم به شیشه وخاطرات گذشته رو مرور کردم بهترین خاطرات زندگیم مربوط به بچگیام بود زمانی که با بابابزرگ زندگی میکردم یه فرشته بود فرشته بی بال اونقد مهربون وخوش قلب بود که فوری تو دل همه جا بازمیکرد کاش زنده بودی اقاجون کاش فقط بودی خودم‌ نوکریتو میکردم ولی فقط بودی منو میکشی تو اغوشت میگفتی:بغض نکن پرستوم مگه من مردم که چشای یکی یکدونم اشکی شه؟؟
اقا جون کاش بودی می دیدی پرستوت چقد تنهاست رفتی نفهمیدی بعد تومن می مونم ویه راه ناتمام یه زندگی به ظاهر اروم وپرازارامش ارامشم توبودی اقاجون
بغضم سرباز کرد دستمو جلو دهنم گرفتم تا صدام درنیاد بی صدا اشکام رو گونم میریختن چون درست پشت سپهر نشسته بودم ازاینه جلو راحت منومی دید متوجه اشکام شد


#پارت_19
مامان ایشی کرد وروشو ازش گرفت یه بوسه ابدار ازگونش کردم وازدلش دراوردم
برای پویانم یه ساعت مچی خوشگل خریده بودم مامان اینا منتظر نگام میکردن میدونستم منتظرن کادوی پاشارو بدم
با بیخیالی گفتم:پاشا کادونداد منم نمیدم
مامان دلخور نگام کرد ورفت تو اشپزخونه پاشام بلند شد رفت اتاقش لبخند خبیثی زدم و روبه باباگفتم:حالشو گرفتم
بابا:پرستوو
_جووون پرستو خب خریدم پووف بابا فقط بخاطر گل روی خودتونا
مردونه خندید ودویدم بالا..نفس عمیقی کشیدم ودر زدم صدای پاشا اومد:بفرمایین
دروبازکردم ورفتم تو اونقده در نزده بودم که ازتعجب چشاش گرد شد
-چیه میخوام ازاین به بعد باادف باشم مشکلیه
نزدیکش شدم لبه تختش نشسته بودجعبه رو ازپشتم دراوردم وگرفتم سمتش اول باتعجب به جعبه کادوپیج شده تو دستم نگاه کرد وبعدمنتظر خیره شد تو چشام
-کادوئه دیگه
گرفت گذاشت رو تخت
-تشکر نکردیا
+ممنون درم ببند
خواستم باز فشش بدم که یاد حرف نیما افتادم:بهش محبت کن اخه به این برنج بی ریخت محبتم میاد؟
کنارش رو تخت نشستم کادورو برداشتم و پاپیونش رو باز کردم گوشیشو گذاشت رو میز و سرچرخوند ببینه دارم چیکار میکنم موهام روزدم پشت گوشم ودرجعبه روبازکردم گردنبندو از تو جعبه بیرون کشیدم وگرفتم جلو چشاش
-هوم چطوره؟؟
با انگشت اشارش روی اسمش دست کشیدوگفت:بدک نیست
-گمشو خیلیم خوشگله سلیقه پرستو یدونس اقا بنداز گردنت ببینم چطوره
+بعدا
پوفی کردم وپشتش نشستم قفل گردنبندو باز کردم وانداختم گردنش چونمو رو شونش گذاشتم وبه اینه قدی که روبرومون بود خیره شدم ازتو اینه بدون حرف نگام میکرد
زمزمه وار کنارگوشش گفتم:بهت میاد مبارکه
دیگه بیشترازین نموندم وجیم شدم پایین
مهمونام اومده بودن باهمشون سلام احوالپرسی کردم وبعد ماچ وموچ وتبریک عید نشستم پیش نیما چون جای خالی دوتا مونده بود یکی مبلی که سپهر روش بودو یکیم نیما ومن دومی رو انتخاب کردم پاشاهم اومد نشست پیش رفیق جون جونیش دوعدد برنج بی خاصیت از فکرای خودم خندم گرفت ونتونستم خندمو پنهون کنم
نیما باتعجب نگام کردوگفت:به هول قوه الهی عقل نداشتشم پرید
-برو بابا نکه خودت زیاد عقل داری
نیما:من هرچی باشه به یه نقطه خیره نمیشم وبعد بخندم
پارسا:لابد یاد یارش وحرفاش افتاده خندش گرفته
سپهرویار؟؟ازاین تصورات خودم باز خندم گرفت
پارسا:دیدی اینم مهر تایید
-نههه شایعه سازی نکنین یادخل بازیای نیما افتادم خندم گرفت
نیما:خل عمته
بعد تموم شدن حرفش لب به دندون گرفت نگاهی به باباکردوگفت:غلط کردم دیگه
شلیک خنده هامون به هوارفت پرواصدامون کردبریم کمکش ورفتم اشپزخونه سفره رو پهن کردیم وهمگی دورش نشستیم سربلندکردم به هستی یه چیزی بگم که پاشارو روبروم دیدم بفرماهمه رو برق میگیره مارو این موجود مغرور والاغ یطوری نگام میکرد که حس کردم هرآن میپره با زمین یکسانم میکنه نگامو ازش گرفتم ازطرز نگاهش میترسیدم پربود ازنفرت زیادکه نگاه میکردم قلبم اتیش میگرفت انگارتوچشاش یه شعله پرازنفرت درحال سوختن بود بعد ناهار ریختیم توحیاط ویه دست والیبال بازی کردیم همشم پسرا جرزنی میکردن وحرصمو درمیاوردن
چند ساعتیم موندن وبالاخره تشریف فرما شدن..برنامه سفرم ریختیم وقرارشد بریم گرگان ازاونجا هم بریم گنبد یابوسه قابوسه چیه اونجا منم عاشق سفر رفتم چمدون ببندم
چمدونمو بزور تا پایین کشیدم و دادم دست پویان
مامان بابا خاله بیتا وعمواحمد با ماشین بابا راه افتادن
من نیما پویان وهستیم تویه ماشین سپهر وپاشاهم با ماشین سپهر مامان بابای نیماهم میخواستن بیان ولی چون خاله نیما از امریکا برگشت نتونستن مامان اینا جلوتر راه افتادن پشت سراونا ما وبعدم سپهروپاشا
نیما:گلوم خشک شد دخترا یه سیبی خیاری توچنتتون یافت میشه؟
_بترکی الهی بذار نیم ساعت بشه بعد
نیما:هاهاهاغرغر ممنوع زودباش دوتامیوه پوست بکن
انداختم گردن هستی والا من حوصله خودمم نداشتم چه برسه بشینم برای نیمامیوه پوست بگیرم هستی تندتندبراشون میوه پوست میکندوحرفم میزدانگارنه انگارکه منم هستم یجوری باپویان جیک تو جیک شده بود که نگم براتون منم مثل بچه های مظلوم گوشیمو برداشتم وچنتا عکس گرفتم تو اینستام یه دوری زدم تاسرم گرم شه ولی نمیشد نیماهم تو بحثشون شرکت کرد و بیشترحوصلم سررفت بحثشونم اونقدراجذاب نبودشرکت کنم
جلوی رستوران بین راهی نگه داشتن عین پرنده ای که از قفس میپره پایین پریدم بعد ناهار یکم استراحت کردیم وباز راه افتادیم دوباره هستی با نیما وپویان گرم گرفت از حرص نزدیک بود بترکم پنجره سمت خودمو پایین کشیدم سرمو کامل ازپنجره بیرون بردم سپهرم بافاصله خیلی کم ازکنارمون میروند براش دست تکون دادم ودادکشیدم:سپهرررر نگه دااار
نیماکه ازصدای دادم هول شده بود ماشینو کنارخیابون نگه داشت فوری کیفمو برداشتم پریدم پایین سپهرم ماشینو نگه داشت وپیاده شد
سپهر:چی شده؟؟
نیما:نمیدونم یهو قاطی کرد


یه سِری من رو دوست داشتید؟
نظراتتون رو به بات آوان بفرستید❤️


خوش اومدی به زندگیم یه سری من..
#کیانا
#آوان
@Avan_podcast

20 last posts shown.

226

subscribers
Channel statistics