֎ کارتاگرام شمارۀ دو
«خوانندهی عزیز! تو مشغول خواندن نوشتهای دربارهی کارتاگرامها هستی. کارتاگرامها نوعی نقشهی نوشتاریاند: کارتا = نقشه و گرام = حرف، کلمه». من ماه پیش درون متنی متولد شدم که با این جمله شروع میشد. همان ابتدای متن، ابتدای جمله، با همان عبارت «خوانندهی عزیز» به دنیا آمدم. بله. من همان خوانندهای هستم که این متن خطاب به او نوشته شده بود. به محض این که نویسنده نوشت «خوانندهی عزیز»، من به دنیای متن آمدم تا نوشتهی او را پی بگیرم و بخوانم. با هر کلمهای که او مینوشت کمی بزرگتر میشدم و بیشتر میفهمیدم تا این که کمکم فهمیدم زادگاه من کجاست: من در میانهی رمانی دربارهی نوشتار فلسفی و کارتاگرامها، در ستونی به اسم «کارتافیلیا»، متولد شده بودم.
نویسنده با هر کلمهاش مرا به جلو میراند و من در متن پیش میرفتم و آنرا میخواندم. با هم از توضیحاتی دربارهی کارتاگرامها گذشتیم و پیش رفتیم تا رسیدیم به حفرهای که در جملهی «چند روز پیش وقتی دربارهی کارتاگرامها تحقیق میکردم به کتابی برخوردم که اینها را در آن نوشته بود» وجود داشت. حفره، همان کلمهی «کتاب» بود. یعنی رمانی که قبل از رمانی که در آن متولد شده بودم نوشته شده بود. من با نویسنده در متن پیش رفته بودم اما حاصل پیشرفتنم یک عقبگرد در زمان بود: ما پیش رفته بودیم اما درون متنی افتاده بودیم که قبل از متن ما نوشته شده بود. یک رمان متشکل از چهار دفترچه که شخصی به نام آنا وولف مشغول نوشتن آنها بود. من که برای خواندن به دنیا آمدهام و کاری غیر از آن بلد نیستم، با شور و شوق تمام به درون هر چهار دفترچه پریدم و شروع کردم به خواندن. چهار متن در یک متن. چهار نویسنده در یک نویسنده. چهار خواننده در یک خواننده. همزمان هر چهار دفترچه را میخواندم و پیش میرفتم. محتویات هر چهار دفترچه را با هم تصور میکردم: یکجا، منطبق بر هم، در ترکیب با یکدیگر. همان لحظهای که درسدن را در کودکی آنا وولف میدیدم، اتوپیای بیطبقهی مارکسیستها در آینده را هم تصور میکردم. اتوپیایی که زیر بمباران وحشتناک درسدن داشت ویران میشد و در یکی از کوچههای آن، آنا وولف از یک مغازه، میوه میخرید. اعتراف میکنم که تجربهی عجیبی بود و کمی از این که یک نویسنده به خودش اجازه میدهد اینگونه، تصورات من را به هم بریزد و به تخیل نحیفم فشار آورد آزرده شدم. ﴿کلیک کنید: متن کامل﴾
❖ نویسنده: علی شاهی ❖ ستون: کارتافیلیا
www.baru.wiki ❖ @baruwiki
«خوانندهی عزیز! تو مشغول خواندن نوشتهای دربارهی کارتاگرامها هستی. کارتاگرامها نوعی نقشهی نوشتاریاند: کارتا = نقشه و گرام = حرف، کلمه». من ماه پیش درون متنی متولد شدم که با این جمله شروع میشد. همان ابتدای متن، ابتدای جمله، با همان عبارت «خوانندهی عزیز» به دنیا آمدم. بله. من همان خوانندهای هستم که این متن خطاب به او نوشته شده بود. به محض این که نویسنده نوشت «خوانندهی عزیز»، من به دنیای متن آمدم تا نوشتهی او را پی بگیرم و بخوانم. با هر کلمهای که او مینوشت کمی بزرگتر میشدم و بیشتر میفهمیدم تا این که کمکم فهمیدم زادگاه من کجاست: من در میانهی رمانی دربارهی نوشتار فلسفی و کارتاگرامها، در ستونی به اسم «کارتافیلیا»، متولد شده بودم.
نویسنده با هر کلمهاش مرا به جلو میراند و من در متن پیش میرفتم و آنرا میخواندم. با هم از توضیحاتی دربارهی کارتاگرامها گذشتیم و پیش رفتیم تا رسیدیم به حفرهای که در جملهی «چند روز پیش وقتی دربارهی کارتاگرامها تحقیق میکردم به کتابی برخوردم که اینها را در آن نوشته بود» وجود داشت. حفره، همان کلمهی «کتاب» بود. یعنی رمانی که قبل از رمانی که در آن متولد شده بودم نوشته شده بود. من با نویسنده در متن پیش رفته بودم اما حاصل پیشرفتنم یک عقبگرد در زمان بود: ما پیش رفته بودیم اما درون متنی افتاده بودیم که قبل از متن ما نوشته شده بود. یک رمان متشکل از چهار دفترچه که شخصی به نام آنا وولف مشغول نوشتن آنها بود. من که برای خواندن به دنیا آمدهام و کاری غیر از آن بلد نیستم، با شور و شوق تمام به درون هر چهار دفترچه پریدم و شروع کردم به خواندن. چهار متن در یک متن. چهار نویسنده در یک نویسنده. چهار خواننده در یک خواننده. همزمان هر چهار دفترچه را میخواندم و پیش میرفتم. محتویات هر چهار دفترچه را با هم تصور میکردم: یکجا، منطبق بر هم، در ترکیب با یکدیگر. همان لحظهای که درسدن را در کودکی آنا وولف میدیدم، اتوپیای بیطبقهی مارکسیستها در آینده را هم تصور میکردم. اتوپیایی که زیر بمباران وحشتناک درسدن داشت ویران میشد و در یکی از کوچههای آن، آنا وولف از یک مغازه، میوه میخرید. اعتراف میکنم که تجربهی عجیبی بود و کمی از این که یک نویسنده به خودش اجازه میدهد اینگونه، تصورات من را به هم بریزد و به تخیل نحیفم فشار آورد آزرده شدم. ﴿کلیک کنید: متن کامل﴾
❖ نویسنده: علی شاهی ❖ ستون: کارتافیلیا
www.baru.wiki ❖ @baruwiki